-چطوری؟
-چطوری؟
+همه جا تاریکه، خونم تاریکه، زندگیم تاریکه، حتی حوصله ی کوچیک ترین کاری رو ندارم، تو اتاقم حبسم و هیچ دلیلی برای ادامه ی زندگیم نمی بینم، از آدمای دورم خسته و فراریم، نمی تونم حرف بزنم، نمی دونم از کجا شروع کنم، سرتا پام رو انرژی منفی گرفته و هرچی دست و پا می زنم توش غرق تر می شم، همه چی رو مخمه، همه رو مخمن، اشتها ندارم، ضعیف شدم، می ترسم، بی دلیل اضطراب دارم، فکر داره مغزمو غارت می کنه، چشمام توانایی دیدن چیزای مثبت و نداره، گوشام حرفای قشنگو نمی شنوه، زبونم نمی تونه حرفای خوب بزنه و توی مغزم برای هیچ چیز زیبایی جا نیست، درسو ول کردم، همه چیو ول کردم، صبحا به زور از تختم بلند می شم، شبا وقتی هوا روشن بشه به زور خوابم می بره، حتی نمی دونم دلیل این وضعیت چیه. تحمل کردن خودم برام سخت شده، نمی تونم گریه کنم، نمی تونم هیچ احساسیو بروز بدم تواناییشو ندارم، مثل یک جنازه متحرکم، کسی نمی فهمه، نمی ذارم کسی بفهمه.
خوبم تو چطوری؟
+همه جا تاریکه، خونم تاریکه، زندگیم تاریکه، حتی حوصله ی کوچیک ترین کاری رو ندارم، تو اتاقم حبسم و هیچ دلیلی برای ادامه ی زندگیم نمی بینم، از آدمای دورم خسته و فراریم، نمی تونم حرف بزنم، نمی دونم از کجا شروع کنم، سرتا پام رو انرژی منفی گرفته و هرچی دست و پا می زنم توش غرق تر می شم، همه چی رو مخمه، همه رو مخمن، اشتها ندارم، ضعیف شدم، می ترسم، بی دلیل اضطراب دارم، فکر داره مغزمو غارت می کنه، چشمام توانایی دیدن چیزای مثبت و نداره، گوشام حرفای قشنگو نمی شنوه، زبونم نمی تونه حرفای خوب بزنه و توی مغزم برای هیچ چیز زیبایی جا نیست، درسو ول کردم، همه چیو ول کردم، صبحا به زور از تختم بلند می شم، شبا وقتی هوا روشن بشه به زور خوابم می بره، حتی نمی دونم دلیل این وضعیت چیه. تحمل کردن خودم برام سخت شده، نمی تونم گریه کنم، نمی تونم هیچ احساسیو بروز بدم تواناییشو ندارم، مثل یک جنازه متحرکم، کسی نمی فهمه، نمی ذارم کسی بفهمه.
خوبم تو چطوری؟
۳۳.۱k
۲۹ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.