لیدی مغرور11
#لیدی_مغرور11
گوشی رو به سمتش پرت کردم..
+انقد دست پا چلفتی این که تا یه روز بهتون سر نمیزنم گند بالا میارین!
-رییس واقعا نفهمیدیم کار کی بوده.. تمام دوربینارو چک کردیم ولی هیچ اثری ازش نیست..
+ نشونم صدای نحس تو..
سرشو پایین انداخت..
-مع...معذرت میخوام...
بلند شدم و با داد گفتم:
+گمشو بیرون...
با ترس تعظیم کوتاهی کرد و به بیرون رفت...
کلافه چنگی به موهام زدم..
+کدوم آشغالی جرئت کرده با من دربیوفته!!!!؟
تلفنو برداشتم..
+هیچ کسی حق ورود یا خروج به شرکتو ندارع...
تاکید میکنم هیچچچ کسیی..
تلفونو گذاشتم..
قسم میخورم کاری میکنم ک به پام بیوفته.!
بی معطلی از دفتر خارج شدم و خودمو به سالن اصلی رسوندم...
کم کم کارمندا جمع شدن..
گلومو صاف کردمو رو به همشون گفتم:
+طرف حسابه من همون کسیه که حساب شرکتو تا تهش خالی کرده.. خوب گوش کنه... فقط یه راه داره برای اینکه ببخشمت.. خودت با پای خودت میایو هر چیزی که برداشتیو برمیگردونی.. درغیر این صورت ناچارم خودم دست به کار بشم که متاسفانه دراون صورت ممکنه خیلییی عوارض جانبی برات داشته باشه!
همه مشغول پچپچ شدن...
به سمت دفترم برگشتم اما با یادآوری چیزی پوزخندی رو لبام نشست..
+عاها.. راستی...یادتون باشه.. برای کسی که پیداش کنه هم فکرایی دارم...
دستمو روی میز منشی گذاشتمو رو بهش کمی خم شدم..
+تمامه افرادی که داخل یا خارج میشنو بررسی کنید فرد مشکوکی دیدین بدون معطلی به خودم خبر میدین..
با به یاد اوردن تهیونگ کلافه نفسی سر دادم..
+درضمن به نگهبانا بگو به هیچ عنوان اجازه ندن آقای کیم داخل شرکت بیاد.
-.پدتون؟
+زده به سرت؟؟ چرا باید اومدن پدرمو به شرکت خودش منع کنم؟!
منظورم تهیونگه.. کیم تهیونگ!
-ایشون... دیروز اینجا بودن...
+چی؟! چی داری میگی؟! اون تازه دیشب از آلمان برگشته!!
-تا جایی که یادمه.. خودشون بودن..
+ برا چی اومده بود؟! نفهمیدی؟!
-گفتن یسری مدارکو باید از دفترتون بردارن...
+و توی خنگم باور کردی!!؟
- چون ایشون تو بیشتر جلسه ها حضور داشتن فکر کردم واقعا از طرف شما اومدن...
نگاه عصبیمو بهش دوختم..
دستپاچه سرشو پایین انداخت..
-متاسفم..
بفرماییدددد اینم عیدی تونن❤️❤️❤️
لایک و کامنت فراموش نشه خوشگلا
گوشی رو به سمتش پرت کردم..
+انقد دست پا چلفتی این که تا یه روز بهتون سر نمیزنم گند بالا میارین!
-رییس واقعا نفهمیدیم کار کی بوده.. تمام دوربینارو چک کردیم ولی هیچ اثری ازش نیست..
+ نشونم صدای نحس تو..
سرشو پایین انداخت..
-مع...معذرت میخوام...
بلند شدم و با داد گفتم:
+گمشو بیرون...
با ترس تعظیم کوتاهی کرد و به بیرون رفت...
کلافه چنگی به موهام زدم..
+کدوم آشغالی جرئت کرده با من دربیوفته!!!!؟
تلفنو برداشتم..
+هیچ کسی حق ورود یا خروج به شرکتو ندارع...
تاکید میکنم هیچچچ کسیی..
تلفونو گذاشتم..
قسم میخورم کاری میکنم ک به پام بیوفته.!
بی معطلی از دفتر خارج شدم و خودمو به سالن اصلی رسوندم...
کم کم کارمندا جمع شدن..
گلومو صاف کردمو رو به همشون گفتم:
+طرف حسابه من همون کسیه که حساب شرکتو تا تهش خالی کرده.. خوب گوش کنه... فقط یه راه داره برای اینکه ببخشمت.. خودت با پای خودت میایو هر چیزی که برداشتیو برمیگردونی.. درغیر این صورت ناچارم خودم دست به کار بشم که متاسفانه دراون صورت ممکنه خیلییی عوارض جانبی برات داشته باشه!
همه مشغول پچپچ شدن...
به سمت دفترم برگشتم اما با یادآوری چیزی پوزخندی رو لبام نشست..
+عاها.. راستی...یادتون باشه.. برای کسی که پیداش کنه هم فکرایی دارم...
دستمو روی میز منشی گذاشتمو رو بهش کمی خم شدم..
+تمامه افرادی که داخل یا خارج میشنو بررسی کنید فرد مشکوکی دیدین بدون معطلی به خودم خبر میدین..
با به یاد اوردن تهیونگ کلافه نفسی سر دادم..
+درضمن به نگهبانا بگو به هیچ عنوان اجازه ندن آقای کیم داخل شرکت بیاد.
-.پدتون؟
+زده به سرت؟؟ چرا باید اومدن پدرمو به شرکت خودش منع کنم؟!
منظورم تهیونگه.. کیم تهیونگ!
-ایشون... دیروز اینجا بودن...
+چی؟! چی داری میگی؟! اون تازه دیشب از آلمان برگشته!!
-تا جایی که یادمه.. خودشون بودن..
+ برا چی اومده بود؟! نفهمیدی؟!
-گفتن یسری مدارکو باید از دفترتون بردارن...
+و توی خنگم باور کردی!!؟
- چون ایشون تو بیشتر جلسه ها حضور داشتن فکر کردم واقعا از طرف شما اومدن...
نگاه عصبیمو بهش دوختم..
دستپاچه سرشو پایین انداخت..
-متاسفم..
بفرماییدددد اینم عیدی تونن❤️❤️❤️
لایک و کامنت فراموش نشه خوشگلا
۱۰.۷k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.