گل سیاه و سفید پارت ۶ ♡ (:
{ پرش زمانی به ۱ سال بعد }
از زبان کاترین: ۱ سالی گذشت و من متوجه حسم به تهیونگ شده بودم امروز ولنتاین و همینطور تولد من بود میخواستم بهش اعتراف کنم واسه همین خونه رو تزئین کردم بعد خودم آماده شدم . که در زدن با خوشحالی رفتم سمت در خونه و بازش کردم ولی با چیزی که دیدم قلبم ۴۰ تیکه شد . تهیونگ بایه دختر دیگه اومده بود یهو دستمو محکم گرفت و میکشید تو اتاق
تهیونگ: توعه عوضی میخواستی مالمو بکشی بالا ارهههههه ( داد *)
( خب یه توضیح کوتاه بدم ... لینا یه مدرک جعلی به تهیونگ نشون داده بود که کاترین لینا رو مجبور کرده تا تهیونگو ول کنه .)
کاترین: تهیونگ چی میگی ؟
تهیونگ: خفه شوووو همین الان وسایلتو جمع میکنی و از خونم گم میشی میری بیرون.
کاترین: تهیونگ اینو گفت و از اتاق رفت بیرون . اشکام اجازه ی نفس کشیدن بهم نمیدادن فقط گریه میکردم . وسایلمو جمع کردم لباس پوشیدم ( اسلاید ۲ ) و سریع از عمارت رفتم بیرون با گریه سمت خونه مامان بابام رفتم و در زدم ولی یه زن مسن درو باز کرد .
خانومه : بفرمائید؟
کاترین: سلام شما کی هستین؟
خانومه : من مستأجره جدیدم.
کاترین: چی ؟
خانومه : تو اسمت کاترینه ؟
کاترین: بله .
خانومه: یه خانم و آقایی گفتن اینو بدم به تو .
کاترین: نامه رو گرفتم و شروع کردم به خوندن .
نامه: دخترم سلام میدونم بعد خوندن این نامه از ما متنفر میشی ولی ما ترکت کردیم ما تورو شوهر دادیم تا مارو فراموش کنی ما کل ثروتی که مادر بزرگت به نامت کرده رو ازت گرفتیم و رفتیم . ممنون که واسمون دختر خوبی بودی .
از طرف مادر پدرت .
کاترین: بعد خوندن نامه یهو بیهوش شدم .
{ پرش زمانی به بیمارستان }
کاترین: بهوش اومدم دکتر بالا سرم بود .
دکتر : عه بهوش اومدی .
کاترین: دکتر چم شده ؟
دکتر : تبریک میگم دوقلو بارداری.
کاترین: با حرف دکتر بغض گلومو گرفت از دکتر تشکر کردم . و از بیمارستان خارج شدم یه نگاه به ساعت کردم ۱ شب بود. تصمیم گرفتم بچه هامو سقط نکنم آخه اونا که گناهی ندارن ولی انتقام تک تک اشکامو میگیرم خودم بچه هامو بزرگ میکنم .
{ پرش زمانی به ۴ سال بعد }
کاترین: انقد کار کردم و سختی کشیدم که تونستم پولدار ترین زن دنیا بشم . بچه هام به دنیا اومدن یه دختر و یه پسر بود . اسم دخترمو گذاشتم تیسا و اسم پسرمو گذاشتم تهیون.( عکساشونو میزارم ) راستی از تهیونگم طلاق گرفتم.
خلاصه تیسا و تهیونو بیدار کردم آخه صبح بود بچه ها بیدار شدن .
تیسا : صبح بخیل مامانی( حالت بچگونه)
تهیون :صبح بخیل مامانی(حالت بچگونه)
کاترین: صبح بخیر نفسایه مامان . بیایین صبحونه بخوریم که باید ببرمتون خونه خاله میا .
{ میا : دوست کاترینه که تو کافه باهم آشنا شدن و میا از زندگی کاترین خبر داره .)
تیسا و تهیون : آخ جوووون .
لایک و کامنت یادتون نره ♡♡(:
از زبان کاترین: ۱ سالی گذشت و من متوجه حسم به تهیونگ شده بودم امروز ولنتاین و همینطور تولد من بود میخواستم بهش اعتراف کنم واسه همین خونه رو تزئین کردم بعد خودم آماده شدم . که در زدن با خوشحالی رفتم سمت در خونه و بازش کردم ولی با چیزی که دیدم قلبم ۴۰ تیکه شد . تهیونگ بایه دختر دیگه اومده بود یهو دستمو محکم گرفت و میکشید تو اتاق
تهیونگ: توعه عوضی میخواستی مالمو بکشی بالا ارهههههه ( داد *)
( خب یه توضیح کوتاه بدم ... لینا یه مدرک جعلی به تهیونگ نشون داده بود که کاترین لینا رو مجبور کرده تا تهیونگو ول کنه .)
کاترین: تهیونگ چی میگی ؟
تهیونگ: خفه شوووو همین الان وسایلتو جمع میکنی و از خونم گم میشی میری بیرون.
کاترین: تهیونگ اینو گفت و از اتاق رفت بیرون . اشکام اجازه ی نفس کشیدن بهم نمیدادن فقط گریه میکردم . وسایلمو جمع کردم لباس پوشیدم ( اسلاید ۲ ) و سریع از عمارت رفتم بیرون با گریه سمت خونه مامان بابام رفتم و در زدم ولی یه زن مسن درو باز کرد .
خانومه : بفرمائید؟
کاترین: سلام شما کی هستین؟
خانومه : من مستأجره جدیدم.
کاترین: چی ؟
خانومه : تو اسمت کاترینه ؟
کاترین: بله .
خانومه: یه خانم و آقایی گفتن اینو بدم به تو .
کاترین: نامه رو گرفتم و شروع کردم به خوندن .
نامه: دخترم سلام میدونم بعد خوندن این نامه از ما متنفر میشی ولی ما ترکت کردیم ما تورو شوهر دادیم تا مارو فراموش کنی ما کل ثروتی که مادر بزرگت به نامت کرده رو ازت گرفتیم و رفتیم . ممنون که واسمون دختر خوبی بودی .
از طرف مادر پدرت .
کاترین: بعد خوندن نامه یهو بیهوش شدم .
{ پرش زمانی به بیمارستان }
کاترین: بهوش اومدم دکتر بالا سرم بود .
دکتر : عه بهوش اومدی .
کاترین: دکتر چم شده ؟
دکتر : تبریک میگم دوقلو بارداری.
کاترین: با حرف دکتر بغض گلومو گرفت از دکتر تشکر کردم . و از بیمارستان خارج شدم یه نگاه به ساعت کردم ۱ شب بود. تصمیم گرفتم بچه هامو سقط نکنم آخه اونا که گناهی ندارن ولی انتقام تک تک اشکامو میگیرم خودم بچه هامو بزرگ میکنم .
{ پرش زمانی به ۴ سال بعد }
کاترین: انقد کار کردم و سختی کشیدم که تونستم پولدار ترین زن دنیا بشم . بچه هام به دنیا اومدن یه دختر و یه پسر بود . اسم دخترمو گذاشتم تیسا و اسم پسرمو گذاشتم تهیون.( عکساشونو میزارم ) راستی از تهیونگم طلاق گرفتم.
خلاصه تیسا و تهیونو بیدار کردم آخه صبح بود بچه ها بیدار شدن .
تیسا : صبح بخیل مامانی( حالت بچگونه)
تهیون :صبح بخیل مامانی(حالت بچگونه)
کاترین: صبح بخیر نفسایه مامان . بیایین صبحونه بخوریم که باید ببرمتون خونه خاله میا .
{ میا : دوست کاترینه که تو کافه باهم آشنا شدن و میا از زندگی کاترین خبر داره .)
تیسا و تهیون : آخ جوووون .
لایک و کامنت یادتون نره ♡♡(:
۵.۵k
۰۵ تیر ۱۴۰۲