(اون برادر من نیست)

P33

***که صدای آشنایی به گوشم خورد***

جونگ کوک: آه......عجب خوابی بود ....داری چی کار میکنی؟؟؟!!!!

ات: اوم....خب ...چیزه ....دیشب مامان سراغتو می‌گرفت..میخواستم بهش زنگ بزنم بگم حالت خوبه

***ویو جونگ کوک***

وقتی گفت دیشب یاد اتفاقات گذشته افتادم .........


جونگ کوک: میخوای ...دوباره بری کمپانی!!
ات: کمپانی!!؟؟؟......خب....آره
جونگ کوک: آه......دوباره .....چرا دیگ بی خیال نمیشی و فقط بری دانشگاه

ات: من دلم میخواد از الان حقوق داشته باشم......آخه تو مشکلت چیه

**که متوجه شدم دارم داد میزنم***

جونگ کوک: خب......میدونی مشکل من چیه ....مشکل من اینه که نمیخوام با عوضی هایی مث اون سر کله بزنی

ات: تو فقط مشکلت لوکائه ....واگرنه آدمای عوضی کم نیستن ....و روزی هزار بار باهاشون سرو کله میزنم .......ولی یه ذره باید کوتاه بیایی

جونگ کوک: اوکی ....مشکل من لوکاس خودت میدونی دیگ ....پس من نگران نمیشم ...که بخواد بهت نزدیک بشه

****و دیدم رفت سمت اتاقش و لباساش و عوض کرد و از خونه رفت بیرون ****؟

***منم نشستم و زانوهامو بغل کردم ........میدونستم حرفام درست و به جا نبود

که یهو.........


ادامه دارد..............