پارت 26 فصل 4
پارت 26 فصل 4
بعد از دوساعت جین و یونگی از اتاق میان بیرون و جین منو صدا کرد و برد به اتاق خودش
جین: ببین جیمین احتمالا سانا رو شکنجه دادن چون لاغر شده و بدنش کبوده در مورد زخمی شدنش ممکنه نتونه مادر بشه متاسفم
جیمین: یعنی نمیتونیم بچه دار شیم؟
جین: از این بابت دقیق مطمئن نیستم ولی احتمالا همینطوره
جیمین: مطمئنی؟ اخه!
جین: باید ببریمش سونوگرافی تا مطمئن شیم
جیمین:باشه میبریمش صب کن فعلا میخوام برم پیشش
جین : باشه برو ولی مواظب باش
*Jimin.pov*
رفتم تو اتاق سانا و رفتم سمتش ماسک اکسیژن رو صورتش بود و کلی دستگاه بهش وصل بود میخواستم بوسش کنم ولی نمیشد بلوزشو دادم بالا و پانسمان زخمش رو باز کردم جین گفته بود براش پماد بزنم پمادی که روش نوشته بود تقویتی رو برداشتم یکم روی دستم زدمش و دستمو اروم رو زخم گزاشتم و اروم پماد رو پخش کردم و دستشو گرفته بودم تمام شکمش کبود بود و بعضی جاها جای خون مردگی بود حواسم نبود با دستم زخمش رو فشار دادم که خیلی بی جون اون دست کوچولوش رو فشار داد به دستم طاقت نیاوردم و ماسک اکسیژن رو از رو صورتش برداشتم و بغلش کردم چند دقیقه گذشت که یه دست رو شونه ی راستم احساس کردم
*Sana.pov*
توی یه باغ داشتم قدم میزدم که یه صدایی تو مغزم اکو شد که میگفت بیدار شم منظورش رو نمیفهمیدم ولی من که بیدار بودم رفتم جلو تر تا اینکه مامانم رو دیدم دویدم سمتش و بغلش کردم کلی باهم حرف زدیم و خندیدیم ولی یجا مامانم برگشت سمتم و به من یه حرفی زد
مامان: دخترم باید یه قولی به مامان بدی
سانا: چه قولی؟
مامان: قول بدی که الان بخوابی و وقتی بیدار شدی با جیمین و تهیونگ و دوستات خوب زندگی کنی و از بابات انتقام منو و خودت رو از بابات بگیری
سانا: منظورت چیه؟
مامان: الان بیا بغل مامانی و بخواب باشه؟
سانا : رفتم سمت مامان و بغلش خوابیدم برام لالایی خوند و همجا برام سیاه شد ولی بعدش یکم چشمام باز شد و یه قطره اشک از چشم چکید و روی بلوز یه نفر افتاد به خودم نگاه کردم تو بغل جیمین بودم و جیمین داشت گریه میکرد و باهام حرف میزد حالا معنی اون صدا ها رو میفهمیدم دستم رو که هیچ جونی رو نداشت رو بلند کردم رو شونه جیمین گزاشتم و چشمام رو بستم جیمین منو از خودش جدا کرد و بهم نگاه کرد اروم صداش کردم
سانا: جیمین(با صدایی که از ته چاه میاد)
جیمین: سانا بیدار شدی؟ منو میبینی؟ خوبی؟
سانا: اره میبینمت خوبم ولی الان میخوام بغلت کنم میشه؟ لطفا🥺🫀
جیمین: باشه بیا بغلم
سانا: رفتم تو بغلش شکمم درد میکرد ولی اهمیت نداشت بغلش کردم و گردنش رو میبوسیدم منو از خودش جدا کرد و لباش و گزاشت رو لبام و مک میزد منم با اینکه جون نداشتم ولی بازم لباشو اروم مک میزدم
در خماری تا پارت بعد😂
بعد از دوساعت جین و یونگی از اتاق میان بیرون و جین منو صدا کرد و برد به اتاق خودش
جین: ببین جیمین احتمالا سانا رو شکنجه دادن چون لاغر شده و بدنش کبوده در مورد زخمی شدنش ممکنه نتونه مادر بشه متاسفم
جیمین: یعنی نمیتونیم بچه دار شیم؟
جین: از این بابت دقیق مطمئن نیستم ولی احتمالا همینطوره
جیمین: مطمئنی؟ اخه!
جین: باید ببریمش سونوگرافی تا مطمئن شیم
جیمین:باشه میبریمش صب کن فعلا میخوام برم پیشش
جین : باشه برو ولی مواظب باش
*Jimin.pov*
رفتم تو اتاق سانا و رفتم سمتش ماسک اکسیژن رو صورتش بود و کلی دستگاه بهش وصل بود میخواستم بوسش کنم ولی نمیشد بلوزشو دادم بالا و پانسمان زخمش رو باز کردم جین گفته بود براش پماد بزنم پمادی که روش نوشته بود تقویتی رو برداشتم یکم روی دستم زدمش و دستمو اروم رو زخم گزاشتم و اروم پماد رو پخش کردم و دستشو گرفته بودم تمام شکمش کبود بود و بعضی جاها جای خون مردگی بود حواسم نبود با دستم زخمش رو فشار دادم که خیلی بی جون اون دست کوچولوش رو فشار داد به دستم طاقت نیاوردم و ماسک اکسیژن رو از رو صورتش برداشتم و بغلش کردم چند دقیقه گذشت که یه دست رو شونه ی راستم احساس کردم
*Sana.pov*
توی یه باغ داشتم قدم میزدم که یه صدایی تو مغزم اکو شد که میگفت بیدار شم منظورش رو نمیفهمیدم ولی من که بیدار بودم رفتم جلو تر تا اینکه مامانم رو دیدم دویدم سمتش و بغلش کردم کلی باهم حرف زدیم و خندیدیم ولی یجا مامانم برگشت سمتم و به من یه حرفی زد
مامان: دخترم باید یه قولی به مامان بدی
سانا: چه قولی؟
مامان: قول بدی که الان بخوابی و وقتی بیدار شدی با جیمین و تهیونگ و دوستات خوب زندگی کنی و از بابات انتقام منو و خودت رو از بابات بگیری
سانا: منظورت چیه؟
مامان: الان بیا بغل مامانی و بخواب باشه؟
سانا : رفتم سمت مامان و بغلش خوابیدم برام لالایی خوند و همجا برام سیاه شد ولی بعدش یکم چشمام باز شد و یه قطره اشک از چشم چکید و روی بلوز یه نفر افتاد به خودم نگاه کردم تو بغل جیمین بودم و جیمین داشت گریه میکرد و باهام حرف میزد حالا معنی اون صدا ها رو میفهمیدم دستم رو که هیچ جونی رو نداشت رو بلند کردم رو شونه جیمین گزاشتم و چشمام رو بستم جیمین منو از خودش جدا کرد و بهم نگاه کرد اروم صداش کردم
سانا: جیمین(با صدایی که از ته چاه میاد)
جیمین: سانا بیدار شدی؟ منو میبینی؟ خوبی؟
سانا: اره میبینمت خوبم ولی الان میخوام بغلت کنم میشه؟ لطفا🥺🫀
جیمین: باشه بیا بغلم
سانا: رفتم تو بغلش شکمم درد میکرد ولی اهمیت نداشت بغلش کردم و گردنش رو میبوسیدم منو از خودش جدا کرد و لباش و گزاشت رو لبام و مک میزد منم با اینکه جون نداشتم ولی بازم لباشو اروم مک میزدم
در خماری تا پارت بعد😂
۵۷.۰k
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.