شیرینم p3
#شیرینم
پارت 3
مراسم در اواسط شب به پایان رسید و
هرکدام از نمایندگان به محل اقامت
مخصوص خودشون برگشتن.
امپراطور هم با خستگی به کاخ خودش برگشت تا شاید بتونه لحظاتی رو
بخوابه.ردای سنگینش رو با ردای ساده ی طوسی رنگی عوض کرد و موهای نه
چندان بلندش رو که تا روی شونه اش میرسید، از بند گیره رها کرد.
جواهر های سلطنتیش رو دراورد و با خستگی روی تختش دراز کشید و به
سقف نقاشی شده ی اقامتگاهش خیره شد.
چشم های دردمندش رو روی هم گذاشت و در دل از الهه ی ماه خواهش
کرد که اونشب بتونه کمی بخوابه.
خوشبختانه الهه ی ماه اونشب صدای پادشاه خسته رو شنید و برای مدت
کوتاهی خواب رو به چشم های خسته ی اون بخشید. هرچند فقط برای
مدت کوتاهی!
ساعت اطراف چهار صبح بود که خواب باز هم از چشمان آلفا پرید. بیداری
هاش و کم خوابی هاش دلیل خاصی نداشت. اون فقط نمیتونست درست بخوابه.
حتی اگر هم میخوابید، خستگیش رفع نمیشد.
با کالفگی از جاش بلند شد. ردای خز قهوه ای رنگش رو که از پوست خرسی
که خودش شکار کرده بود، دوخته شده بود رو پوشید و از اقامتگاهش بیرون
رفت.
تمامی خدمه ها و نگهبان های امپراطور از رفتار هاس سحرگاهی پادشاهشون
با خبر بودن، بنابراین کسی جا نخورد.
همه اشون با فاصله ی زیادی از آلفای سلطنتی شروع به حرکت کردن با
اینکار به امپراطور فضای شخصی میدادن.
آلفای جوان به آرومی قدم میزد. ذهنش پر از خالی بود و نمیتونست افکار
مخشوشش رو مرتب کنه و این باعث
می شد دوباره سردردش شروع بشه. همیشه همین بود. سردردش نهایتاً
نیم ساعت بعد از خواب شروع میشد و تا وقتی که آلفا دوباره بتونه بخوابه،
ادامه دارد...
پارت 3
مراسم در اواسط شب به پایان رسید و
هرکدام از نمایندگان به محل اقامت
مخصوص خودشون برگشتن.
امپراطور هم با خستگی به کاخ خودش برگشت تا شاید بتونه لحظاتی رو
بخوابه.ردای سنگینش رو با ردای ساده ی طوسی رنگی عوض کرد و موهای نه
چندان بلندش رو که تا روی شونه اش میرسید، از بند گیره رها کرد.
جواهر های سلطنتیش رو دراورد و با خستگی روی تختش دراز کشید و به
سقف نقاشی شده ی اقامتگاهش خیره شد.
چشم های دردمندش رو روی هم گذاشت و در دل از الهه ی ماه خواهش
کرد که اونشب بتونه کمی بخوابه.
خوشبختانه الهه ی ماه اونشب صدای پادشاه خسته رو شنید و برای مدت
کوتاهی خواب رو به چشم های خسته ی اون بخشید. هرچند فقط برای
مدت کوتاهی!
ساعت اطراف چهار صبح بود که خواب باز هم از چشمان آلفا پرید. بیداری
هاش و کم خوابی هاش دلیل خاصی نداشت. اون فقط نمیتونست درست بخوابه.
حتی اگر هم میخوابید، خستگیش رفع نمیشد.
با کالفگی از جاش بلند شد. ردای خز قهوه ای رنگش رو که از پوست خرسی
که خودش شکار کرده بود، دوخته شده بود رو پوشید و از اقامتگاهش بیرون
رفت.
تمامی خدمه ها و نگهبان های امپراطور از رفتار هاس سحرگاهی پادشاهشون
با خبر بودن، بنابراین کسی جا نخورد.
همه اشون با فاصله ی زیادی از آلفای سلطنتی شروع به حرکت کردن با
اینکار به امپراطور فضای شخصی میدادن.
آلفای جوان به آرومی قدم میزد. ذهنش پر از خالی بود و نمیتونست افکار
مخشوشش رو مرتب کنه و این باعث
می شد دوباره سردردش شروع بشه. همیشه همین بود. سردردش نهایتاً
نیم ساعت بعد از خواب شروع میشد و تا وقتی که آلفا دوباره بتونه بخوابه،
ادامه دارد...
۴.۹k
۰۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.