نیلوفر آبی
نیلوفر آبی
Part ¹⁰
.....یونا
برگستم که دیدم جونگکوکه چقدر تغییر کرده بود سریع دوویدم رفتم که با سربازا اومدن دنبالم فکر میکردم گمم میکنن رفتم سمت کلبه رفتم پیش یول که پیش پرستارش بود که یهو در شکست
جونگکوک:یونا....یول
یونا:از اینجا برو (گریه)
جونگکوک:یونا معذرت میخوام برگرد قول میدم دیگه هیچوقت اشکتو درنیارم خواهش میکنم
یونا:برو پیش همون یجی که من و بخاطرش زدی(گریه)
جونگکوک:یونا...(بغلش کرد)خواهش میکنم(گریه)
یونا:جونگکوک من خیلی دوست دارم ولی....(گریه)
جونگکوک:من دیگه قول میدم هیچوقت اذیتت نکنم باشه؟
یونا:باشه(بغض)
جونگکوک:دلم برای عطر تنت تنگ شده بود
یونا:دلم برای اون چشای تیله ایت تنگ شدهبود قشنگم
جونگکوک:برگردیم قصر؟میدونی یونجیم ازدواج کرده
یونا:اره یونجی چی ولی با کییییی
جونگکوک:تهیونگ یکی از دوستام دیدیش
یونا:واقعااا وای خدا دلم میخواد ببینمش
(۱۹ سال بعد)
من و جونگکوک از اون روز به بعد یه زنگی عالی داشتیم هیچکس نمیتونست از هم جدامون کنه یونجی و تهیونگم یه دختر و یه پسر دارن که دختشون و پسر من قراره باهم امروز ازدواج کنن من درسته یکم از زندگیم سخت بود ولی ارزش این روزا رو داشت من واقعا خوشحالم که خدمتکار شدم با جونگکوک اشنا شدم یه ازدواج اجباری داشتم عاشق جونگکوک شدم بچه دار شدم و فرار کردم تا بفهمیم چقدر من و جونگکوک بهم وابسته ایم با یه دوست خوب مثل یونجی اشنا شدم من واقعا خوشبخت ترین ادم دنیام:)
پایانننن💞
(امیدوارم خوشتون اومده باشه و اون ازدواج اجباریی که میخواستین باشه در خواستیای بعدیم میزارم خیعی دوستون دارممم😘😘)
Part ¹⁰
.....یونا
برگستم که دیدم جونگکوکه چقدر تغییر کرده بود سریع دوویدم رفتم که با سربازا اومدن دنبالم فکر میکردم گمم میکنن رفتم سمت کلبه رفتم پیش یول که پیش پرستارش بود که یهو در شکست
جونگکوک:یونا....یول
یونا:از اینجا برو (گریه)
جونگکوک:یونا معذرت میخوام برگرد قول میدم دیگه هیچوقت اشکتو درنیارم خواهش میکنم
یونا:برو پیش همون یجی که من و بخاطرش زدی(گریه)
جونگکوک:یونا...(بغلش کرد)خواهش میکنم(گریه)
یونا:جونگکوک من خیلی دوست دارم ولی....(گریه)
جونگکوک:من دیگه قول میدم هیچوقت اذیتت نکنم باشه؟
یونا:باشه(بغض)
جونگکوک:دلم برای عطر تنت تنگ شده بود
یونا:دلم برای اون چشای تیله ایت تنگ شدهبود قشنگم
جونگکوک:برگردیم قصر؟میدونی یونجیم ازدواج کرده
یونا:اره یونجی چی ولی با کییییی
جونگکوک:تهیونگ یکی از دوستام دیدیش
یونا:واقعااا وای خدا دلم میخواد ببینمش
(۱۹ سال بعد)
من و جونگکوک از اون روز به بعد یه زنگی عالی داشتیم هیچکس نمیتونست از هم جدامون کنه یونجی و تهیونگم یه دختر و یه پسر دارن که دختشون و پسر من قراره باهم امروز ازدواج کنن من درسته یکم از زندگیم سخت بود ولی ارزش این روزا رو داشت من واقعا خوشحالم که خدمتکار شدم با جونگکوک اشنا شدم یه ازدواج اجباری داشتم عاشق جونگکوک شدم بچه دار شدم و فرار کردم تا بفهمیم چقدر من و جونگکوک بهم وابسته ایم با یه دوست خوب مثل یونجی اشنا شدم من واقعا خوشبخت ترین ادم دنیام:)
پایانننن💞
(امیدوارم خوشتون اومده باشه و اون ازدواج اجباریی که میخواستین باشه در خواستیای بعدیم میزارم خیعی دوستون دارممم😘😘)
۷.۸k
۲۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.