به وقت عاشقی ♡... P=81
لی=ا. ت!خواهش میکنم! گوش کن!
ا. ت=ب... باشه.. اما بهتره دلیلت قانع کننده باشه آقای لی!
(تعریف تمام خاطرات_تقریبا 1 ساعت بعد)
ا. ت=م...من میخواستم با برادرم ازدواج کنم! و هانا... خواهرم بوده و حالا....
لی=(بغض) مرده...
لی=ا. ت.... دخترم... تنها آرزوی من اینه که قبل از مرگ...قبل از مرگ بشنوم که دوباره بابا صدام میزنی... (اشک) درست مثل اولین کلمه ای که گفتی...
ا.ت=لطفا... لطفا بهم زمان بده...
لی=ب..باشه دخترم... اما...
جیمین=آقای لی... جیهوپ حالش خوبه ... نگران نباشین
لی=ممنون پسرم...
کیم=راستش یه چیز دیگه هم هست...
کوک=آقای کیم... بنظرم برای امروز کافیه... اصلا دلم نمیخواد حال ا. ت هم بد بشه...
لی=کوک...اینبار... اینبار درباره ی توعه...
کوک=من؟
کیم=...کوک... تو درواقع.... یعنی ما تو پژوهش هامون متوجه شدیم تو... تو پسر واقعی جئون نیستی...
کوک=بله آقای کیم...میدونم...
کیم=میدونی پسر کی هستی؟..
کوک=گشتم... خیلی گشتم... اما فقط به 3 تا سنگ قبر رسیدم... مادرم... مادر بزرگم و پدربزرگم.... همون بی وجدانی که میخواست من و بکشه و من و از مادرم جدا کرد...
ا. ت=(دستام جلوی دهنم بود... بهم نگفته بود که پدربزرگش...وای خدای من...)
کیم=تو.. اینار و از کجا میدونی...
کوک=برگشتم به همون پرورشگاه...اون زمان مسئولش هنوز زنده بود... خودش بهم گفت...
لی=پدرت چی؟ پیداش کردی؟
کوک=نه...دنبالشم نگشتم...حتی وقتی برگشتم پرورشگاه بهم گفتن که پدرم اومده دنبالم اما هیچ نشونی ازش نبود...اصلا نمیخواستم ببینمش... اون من و مامانم و ول کرده بود!
کیم=من... (گریه)... کوک من ولتون نکردم...
کوک=(تعجب!) چ..چی!
ا. ت=ب... باشه.. اما بهتره دلیلت قانع کننده باشه آقای لی!
(تعریف تمام خاطرات_تقریبا 1 ساعت بعد)
ا. ت=م...من میخواستم با برادرم ازدواج کنم! و هانا... خواهرم بوده و حالا....
لی=(بغض) مرده...
لی=ا. ت.... دخترم... تنها آرزوی من اینه که قبل از مرگ...قبل از مرگ بشنوم که دوباره بابا صدام میزنی... (اشک) درست مثل اولین کلمه ای که گفتی...
ا.ت=لطفا... لطفا بهم زمان بده...
لی=ب..باشه دخترم... اما...
جیمین=آقای لی... جیهوپ حالش خوبه ... نگران نباشین
لی=ممنون پسرم...
کیم=راستش یه چیز دیگه هم هست...
کوک=آقای کیم... بنظرم برای امروز کافیه... اصلا دلم نمیخواد حال ا. ت هم بد بشه...
لی=کوک...اینبار... اینبار درباره ی توعه...
کوک=من؟
کیم=...کوک... تو درواقع.... یعنی ما تو پژوهش هامون متوجه شدیم تو... تو پسر واقعی جئون نیستی...
کوک=بله آقای کیم...میدونم...
کیم=میدونی پسر کی هستی؟..
کوک=گشتم... خیلی گشتم... اما فقط به 3 تا سنگ قبر رسیدم... مادرم... مادر بزرگم و پدربزرگم.... همون بی وجدانی که میخواست من و بکشه و من و از مادرم جدا کرد...
ا. ت=(دستام جلوی دهنم بود... بهم نگفته بود که پدربزرگش...وای خدای من...)
کیم=تو.. اینار و از کجا میدونی...
کوک=برگشتم به همون پرورشگاه...اون زمان مسئولش هنوز زنده بود... خودش بهم گفت...
لی=پدرت چی؟ پیداش کردی؟
کوک=نه...دنبالشم نگشتم...حتی وقتی برگشتم پرورشگاه بهم گفتن که پدرم اومده دنبالم اما هیچ نشونی ازش نبود...اصلا نمیخواستم ببینمش... اون من و مامانم و ول کرده بود!
کیم=من... (گریه)... کوک من ولتون نکردم...
کوک=(تعجب!) چ..چی!
۶.۰k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.