عشق تکرار نشدنی
عشق تکرار نشدنی
(پارت ششم)
رفتم سر میز نشستم که دیدم بتری شرابی که من خیلی دوستش دارم و تو خوردنش زیاده روی میکنم هم هست
(نکته اصلی:چویا عاشق دازای هست ولی نمیتونه بهش بگه برای همینم هست که دازای متوجه تغییر رفتار چویا شد و فهمید که چویا داره یک چیزی رو ازش مخفی میکنه) ادامه ماجرا:پس این لعنتی میخواد از زیر زبون من حرف بکشه
ویو دازای:
تازگیا حس میکردم چویا داره یک چیزی رو از من مخفی میکنه برای همین مشروب مورد علاقش رو گرفتم و آوردم سر میز و یک جام برای چویا ریختم و گذاشتمش جلوش
چویا:نمیخوام
دازای:چرا؟تو که دوست داشتی
چویا:نمیخوام، نمیخورم چون تو میخوای از زیر زبونم حرف بکشی
دازای:خب اگه چیزی رو مخفی نمیکنی بخور
چویا: عوضی بانداژی)زیر لب گفت) همین رو میخورم ولی دیگه نمیخوام
دازای : باشه
ولی دوباره براش میریزم چون میدونم که نمیتونه از خوردن این بتری دست بکشه
دازای یک جام دیگه برای چویا ریخت چویا که دیگه نمیتونست جلوی خودش رو بگیره همه ی بتری رو خورد و بعد مست مست شد
دازای:خب چیرو داشتی از من پنهون میکردی؟
چویا : چون من دوستت داشتم برای همین نمیتونستم این رو ازت مخفی کنم راستش من عاشقتم
وقتی این حرف رو از زبون چویا شنیدم قلبم داشت تند تند میزد انگاری که منم عاشقش شده باشم...
ادامه دارد
(پارت ششم)
رفتم سر میز نشستم که دیدم بتری شرابی که من خیلی دوستش دارم و تو خوردنش زیاده روی میکنم هم هست
(نکته اصلی:چویا عاشق دازای هست ولی نمیتونه بهش بگه برای همینم هست که دازای متوجه تغییر رفتار چویا شد و فهمید که چویا داره یک چیزی رو ازش مخفی میکنه) ادامه ماجرا:پس این لعنتی میخواد از زیر زبون من حرف بکشه
ویو دازای:
تازگیا حس میکردم چویا داره یک چیزی رو از من مخفی میکنه برای همین مشروب مورد علاقش رو گرفتم و آوردم سر میز و یک جام برای چویا ریختم و گذاشتمش جلوش
چویا:نمیخوام
دازای:چرا؟تو که دوست داشتی
چویا:نمیخوام، نمیخورم چون تو میخوای از زیر زبونم حرف بکشی
دازای:خب اگه چیزی رو مخفی نمیکنی بخور
چویا: عوضی بانداژی)زیر لب گفت) همین رو میخورم ولی دیگه نمیخوام
دازای : باشه
ولی دوباره براش میریزم چون میدونم که نمیتونه از خوردن این بتری دست بکشه
دازای یک جام دیگه برای چویا ریخت چویا که دیگه نمیتونست جلوی خودش رو بگیره همه ی بتری رو خورد و بعد مست مست شد
دازای:خب چیرو داشتی از من پنهون میکردی؟
چویا : چون من دوستت داشتم برای همین نمیتونستم این رو ازت مخفی کنم راستش من عاشقتم
وقتی این حرف رو از زبون چویا شنیدم قلبم داشت تند تند میزد انگاری که منم عاشقش شده باشم...
ادامه دارد
۲۶۷
۰۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.