عشق بی پایان ( پارت 2)
داشتم بهش درس توضیح میدادم که... متوجه نگاه تهیونگ رو خودم شدم، داشت نگام میکرد، خیلی خجالت کشیدم، لپام سرخ شده بود
$: خجالتی هستی؟
%: نه ولی خب... اممم... یکم اره 🤭
$: وقتی خجالت میکشی خوشگل تر میشی
%: امممم.... فک کنم زنگ خورد، باید بریم سر کلاس
$: آ.. آره راس میگی،بریم
رفتیم توی کلاس امتحان علوم داشتیم، سوآ خیلی استرس داشت ولی تهیونگ با کمال خونسردی با اینکه هیچی نخونده بود وارد کلاس شد و امتحان داد، خیلی برام جالب بود مخم داشت سوت میکشید، تهیونگ زودتر از همه ورقه ی امتحانش و داد🤯
سوآ هی به من میزد که تقلب کنیم منم بهش اهمیت نمیدادم، چون اگر تقلب میکردیم معلم 10 نمره کم میکرد، منم امتحانمو دادم و اومدم بیرون. مدرسه تموم شده بود، میتونستیم بریم خونه، یه جا فهمیدم یکی داره پشت سرم میاد، تهیونگ بود، وقتی برگشتم تعجب کرد
$: امممم لیا توهم اینجا زندگی میکنی؟
%: آره ولی خب فک کنم یه ذره جلوتر بریم راهمون جدا میشه
$: کجا زندگی میکنی؟
%: ببخشید ولی من آدرس خونمونو به هیچکس نمیگم
$: آ.. آره راس میگی ببخشید حواسم نبود
%: نه نه اشکالی نداره، خب بالاخره برای تو هم سوال پیش اومده بود
$: بازم ببخشید، امممم میشه شمارتو داشته باشم؟
%: آره گوشیتو بده
$: باشه بیا، تو هم گوشیتو بده
%: بیا
$: ممنون پس خدافظ، فردا توی مدرسه میبینمت😊
%: خدافظ ت.. تهیونگ 😍
وای توی مسیر فقط داشتم فک می کردم به نظرم تهیونگ خیلی با همه ی پسرا فرق داشت، اه باز دارم چرت و پرت میگم، رفتم خونه یه ساعت خوابیدم و بعد پاشدم ادبیات کره ای خوندم، از این درس متنفر بودم
پرش زمانی فردا صبح :
صب پاشدم دیدم ساعت 9 شده، دوان دوان رفتم مدرسه که یادم رفت صبحونمو بخورم، خیلی گشنم بود، با شکم خالی رفتم امتحان دادم، اونم درسی که ازش بدم میومد
معلم : خانم لی چرا دیر کردید؟
%: ببخشید آقای پارک، خواب موندم 😔
معلم: اشکال نداره برید امتحانتونو بدین تا زمان تموم نشده
امتحان دادم و رفتم بیرون توی حیاط، انقد که گشنم بود دلپیچه گرفته بودم که دیدم تهیونگ داره میاد سمتم
$: چیزی شده؟
%: ن.. نه فقط دلم درد میکنه
$: چی خوردی؟
%: چون صبحونه نخوردم اینجوری شدم
$: بیا بریم برات یه چیزی بگیرم بخوری
%: نه ممنون نیازی نیست
$: بیا بریم ببینم، رو حرف من حرف نزن
رفتیم برام یه کاسه نودل خرید، وقتی خوردم تازه ویندوزم بالا اومد و انرژی گرفتم.
%: ممنون بابت نودل
$: امممم... خواهش میکنم
وقتی خوردم رفتیم خونه، توی راه باهم حرف خاصی نزدیم و باهم خدافظی کردیم و رفتیم خونه هامون، انرژی هیچ کاری و نداشتم، کلا ریختم بهم، ولی برای چی؟فقط یه بار صبحونه نخوردم ببین چی شدم، دیگه توان درس خوندن نداشتم و از شدت خستگی خوابم برد.
خواستم برم مدرسه که دیدم یه لیموزین مشکی جلوم وایساده
مرده : خانم لی لیا؟
%: بله
مرده : بفرمایید داخل ماشین برای مدرسه
%: مطمئنید با منید؟
مرده : بله بفرمایید
سوار ماشین شدم که دیدم تهیونگه، تعجب کردم
$: سلام.....صبح بخیر بیبی من ☺️
%: سلام.. معنی این کارا چیه؟ بعدشم من از کی شدم بیبی تو؟
$: از وقتی که دیدمت، الانم دیگه برای منی، نمیذارم از پیشم بری و کنار پسر دیگه ای باشی، حالا بگو دوست دخترم میشی؟
%: م....من نمیدونم چی بگم
$: فقط باید بگی آره یا نه
%: من نمیتونم الان تصمیم بگیرم، باید فک کنم
$: باشه چقد؟
%: چی چقد؟
$: چقد وقت برای فک کردن میخوای؟
%: آهان.... امممم... حدودا یه هفته
$: زیاده ولی باشه، میتونی یه هفته فک کنی
هفته ی بعد شد و لیا خیلی استرس داشت، مونده بود بین دوراهی، اگه دوست دخترش نمیشد دلش میشکست ولی اگه میشد، بچه های مدرسه براش شایعه درست میکردن تا اینکه بعد کلی فکر کردن زنگ زد به تهیونگ
بد جایی تموم شد، ولی همچنان منتظر باشید ❤️❤️
$: خجالتی هستی؟
%: نه ولی خب... اممم... یکم اره 🤭
$: وقتی خجالت میکشی خوشگل تر میشی
%: امممم.... فک کنم زنگ خورد، باید بریم سر کلاس
$: آ.. آره راس میگی،بریم
رفتیم توی کلاس امتحان علوم داشتیم، سوآ خیلی استرس داشت ولی تهیونگ با کمال خونسردی با اینکه هیچی نخونده بود وارد کلاس شد و امتحان داد، خیلی برام جالب بود مخم داشت سوت میکشید، تهیونگ زودتر از همه ورقه ی امتحانش و داد🤯
سوآ هی به من میزد که تقلب کنیم منم بهش اهمیت نمیدادم، چون اگر تقلب میکردیم معلم 10 نمره کم میکرد، منم امتحانمو دادم و اومدم بیرون. مدرسه تموم شده بود، میتونستیم بریم خونه، یه جا فهمیدم یکی داره پشت سرم میاد، تهیونگ بود، وقتی برگشتم تعجب کرد
$: امممم لیا توهم اینجا زندگی میکنی؟
%: آره ولی خب فک کنم یه ذره جلوتر بریم راهمون جدا میشه
$: کجا زندگی میکنی؟
%: ببخشید ولی من آدرس خونمونو به هیچکس نمیگم
$: آ.. آره راس میگی ببخشید حواسم نبود
%: نه نه اشکالی نداره، خب بالاخره برای تو هم سوال پیش اومده بود
$: بازم ببخشید، امممم میشه شمارتو داشته باشم؟
%: آره گوشیتو بده
$: باشه بیا، تو هم گوشیتو بده
%: بیا
$: ممنون پس خدافظ، فردا توی مدرسه میبینمت😊
%: خدافظ ت.. تهیونگ 😍
وای توی مسیر فقط داشتم فک می کردم به نظرم تهیونگ خیلی با همه ی پسرا فرق داشت، اه باز دارم چرت و پرت میگم، رفتم خونه یه ساعت خوابیدم و بعد پاشدم ادبیات کره ای خوندم، از این درس متنفر بودم
پرش زمانی فردا صبح :
صب پاشدم دیدم ساعت 9 شده، دوان دوان رفتم مدرسه که یادم رفت صبحونمو بخورم، خیلی گشنم بود، با شکم خالی رفتم امتحان دادم، اونم درسی که ازش بدم میومد
معلم : خانم لی چرا دیر کردید؟
%: ببخشید آقای پارک، خواب موندم 😔
معلم: اشکال نداره برید امتحانتونو بدین تا زمان تموم نشده
امتحان دادم و رفتم بیرون توی حیاط، انقد که گشنم بود دلپیچه گرفته بودم که دیدم تهیونگ داره میاد سمتم
$: چیزی شده؟
%: ن.. نه فقط دلم درد میکنه
$: چی خوردی؟
%: چون صبحونه نخوردم اینجوری شدم
$: بیا بریم برات یه چیزی بگیرم بخوری
%: نه ممنون نیازی نیست
$: بیا بریم ببینم، رو حرف من حرف نزن
رفتیم برام یه کاسه نودل خرید، وقتی خوردم تازه ویندوزم بالا اومد و انرژی گرفتم.
%: ممنون بابت نودل
$: امممم... خواهش میکنم
وقتی خوردم رفتیم خونه، توی راه باهم حرف خاصی نزدیم و باهم خدافظی کردیم و رفتیم خونه هامون، انرژی هیچ کاری و نداشتم، کلا ریختم بهم، ولی برای چی؟فقط یه بار صبحونه نخوردم ببین چی شدم، دیگه توان درس خوندن نداشتم و از شدت خستگی خوابم برد.
خواستم برم مدرسه که دیدم یه لیموزین مشکی جلوم وایساده
مرده : خانم لی لیا؟
%: بله
مرده : بفرمایید داخل ماشین برای مدرسه
%: مطمئنید با منید؟
مرده : بله بفرمایید
سوار ماشین شدم که دیدم تهیونگه، تعجب کردم
$: سلام.....صبح بخیر بیبی من ☺️
%: سلام.. معنی این کارا چیه؟ بعدشم من از کی شدم بیبی تو؟
$: از وقتی که دیدمت، الانم دیگه برای منی، نمیذارم از پیشم بری و کنار پسر دیگه ای باشی، حالا بگو دوست دخترم میشی؟
%: م....من نمیدونم چی بگم
$: فقط باید بگی آره یا نه
%: من نمیتونم الان تصمیم بگیرم، باید فک کنم
$: باشه چقد؟
%: چی چقد؟
$: چقد وقت برای فک کردن میخوای؟
%: آهان.... امممم... حدودا یه هفته
$: زیاده ولی باشه، میتونی یه هفته فک کنی
هفته ی بعد شد و لیا خیلی استرس داشت، مونده بود بین دوراهی، اگه دوست دخترش نمیشد دلش میشکست ولی اگه میشد، بچه های مدرسه براش شایعه درست میکردن تا اینکه بعد کلی فکر کردن زنگ زد به تهیونگ
بد جایی تموم شد، ولی همچنان منتظر باشید ❤️❤️
۶۰.۲k
۰۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.