پارت = ۳۷
تقاص دوستی
با پام زدم وسط پاش دستشو گذاشت روش و نشست پایین چاقورو چرخوندم و کوبیدم روی رون پای اون یکی که دستمو قفل کرده بود، سرشو کشیدم و از موش نگه داشتم چاقو رو گرفتم دم گردنش . سرمو بردم دم گوشش و زمزمه کردم .
+حرفتو یه بار دیگه تکرار کن .
چیزی نگفت و فقط التماس میکرد که ولش کنم .
*ولش کن اشغال .
موهاشو ول کردم و رفتم سمت در ورودی آشپزخونه.
+لقب خودتو به من نده .
رفتم سمت اتاق خواب ، درو باز کردم خوابیده بود بدون لباس ، مجبور بودم پیشش بخوابم نمی فهمیدم
چرا وقتی اینو میزدم هیچ تاثیری نداشت پس .
رفتم سمت تخت و آروم پتو و کنار زدم و دراز کشیدم خودمو به سمت لبه تخت نزدیک کردم و پشتمو کردم بهش و چشامو بستم .
به سمت عقب کشیده شدم ، دوباره خودش بود ، مگه نخوابیده بود .
کمرمو به خودش نزدیک کرد و سرمو محکم بوسید .نمیفهمیدم با وجود اینکه اون کارو باهام کرد چرا دوباره اینطوری رفتار میکرد؟ این یا فراموشی داره یا دو شخصیتی .
ویو تهیونگ:
صبح خیلی زود بود که رسیدم خونه کوک رفتم تو باید یه لیست بهش میدادم یادم رفت پس تصمیم گرفتم بزارمش روی میز کارش و دوباره برم .
بعد از حرف زدن کوتاه با نگهبانا رفتم تو ، آوا رو دیدم که با کمر خم شده و دست روی شکمش میومد پایین ، بعد رفت سمت آشپزخونه، کوک این دخترو داره نابود میکنه .
نفس عمیق کشیدم و راه افتادم سمت اتاق کار کوک ، اصلا به من چه هر غلطی دلش میخواد بکنه .
بعد از گذاشتن پوشهی لیست ها روی میز اومدم بیرون داشتم از پله ها میرفتم پایین که صدای آوا رو شنیدم .
+نجس دسمو ول کن .
دیدم سه تا پسر پیش آوا بودن یکی دستشو گرفته بود یکی نگا میکرد اونیکی داشت میرفت سمتش میخواست بهش تجاوز بکنه ، خواستم برم سمتش که آوا یه چاقو رو توی پای یکیشون فرو کرد و از خودش دفاع کرد .
فردا باید به کوک بگم ، مطمئنن اونارو میکشت ، یا اینکه من به کمک آوا نرفتم باهام دعوا میکرد، به هر حال باید میدونست .
ادامه دارد ....
با پام زدم وسط پاش دستشو گذاشت روش و نشست پایین چاقورو چرخوندم و کوبیدم روی رون پای اون یکی که دستمو قفل کرده بود، سرشو کشیدم و از موش نگه داشتم چاقو رو گرفتم دم گردنش . سرمو بردم دم گوشش و زمزمه کردم .
+حرفتو یه بار دیگه تکرار کن .
چیزی نگفت و فقط التماس میکرد که ولش کنم .
*ولش کن اشغال .
موهاشو ول کردم و رفتم سمت در ورودی آشپزخونه.
+لقب خودتو به من نده .
رفتم سمت اتاق خواب ، درو باز کردم خوابیده بود بدون لباس ، مجبور بودم پیشش بخوابم نمی فهمیدم
چرا وقتی اینو میزدم هیچ تاثیری نداشت پس .
رفتم سمت تخت و آروم پتو و کنار زدم و دراز کشیدم خودمو به سمت لبه تخت نزدیک کردم و پشتمو کردم بهش و چشامو بستم .
به سمت عقب کشیده شدم ، دوباره خودش بود ، مگه نخوابیده بود .
کمرمو به خودش نزدیک کرد و سرمو محکم بوسید .نمیفهمیدم با وجود اینکه اون کارو باهام کرد چرا دوباره اینطوری رفتار میکرد؟ این یا فراموشی داره یا دو شخصیتی .
ویو تهیونگ:
صبح خیلی زود بود که رسیدم خونه کوک رفتم تو باید یه لیست بهش میدادم یادم رفت پس تصمیم گرفتم بزارمش روی میز کارش و دوباره برم .
بعد از حرف زدن کوتاه با نگهبانا رفتم تو ، آوا رو دیدم که با کمر خم شده و دست روی شکمش میومد پایین ، بعد رفت سمت آشپزخونه، کوک این دخترو داره نابود میکنه .
نفس عمیق کشیدم و راه افتادم سمت اتاق کار کوک ، اصلا به من چه هر غلطی دلش میخواد بکنه .
بعد از گذاشتن پوشهی لیست ها روی میز اومدم بیرون داشتم از پله ها میرفتم پایین که صدای آوا رو شنیدم .
+نجس دسمو ول کن .
دیدم سه تا پسر پیش آوا بودن یکی دستشو گرفته بود یکی نگا میکرد اونیکی داشت میرفت سمتش میخواست بهش تجاوز بکنه ، خواستم برم سمتش که آوا یه چاقو رو توی پای یکیشون فرو کرد و از خودش دفاع کرد .
فردا باید به کوک بگم ، مطمئنن اونارو میکشت ، یا اینکه من به کمک آوا نرفتم باهام دعوا میکرد، به هر حال باید میدونست .
ادامه دارد ....
۳.۰k
۲۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.