20لایک( شرط قبلی تموم نشده بود)
#ᴛʜᴇ_ᴄᴀꜱᴛʟᴇ
Part sixteen
- فرشته..
+ نگو.نگو....
- ناراحتت کردم ؟ چیزی شده؟
+ کام آنن یونن خودت میدونی لقب فرشته مال چه زمانی بود....تو دیگه اون حسو بهم نداری....و خوشحالم..
- از کجا میدونی ؟
+ مدل نگاهت.....حرف زدنت ، حرکاتت و همه و همه نشون میده تموم شده.....
- اینقدر دقت میکنی ؟...
+ جنی ام دیگه...
- چطور با ته آشنا شدی؟ میدونستی برادر منه ؟
+ خب نه بذار اینطوری بگم تهیونگ یه شب خیلی رندوم اومد کافه ما و....خب اومد کمک ما توی کافه چون مشتریا زیاد بودن از اون موقع رابطه دوستیمون شروع شد.....تا وقتی که بهم گفت نیمه خون آشامه و اگه بخوام میتونم مثل بقیه ولش کنم......و خب من با توجه به حرفاش و رفتارش فهمیدم که داداش توعه..
- واو.....
+ رسیدیم......
......................
پس چی؟؟
- لعنت به من که نیمه خون آشامم
....دست جیمین رو توی دستاش گرفت و گفت: ببخش منو جیمین شیی....احساس میکنم مراقبت نبودم.....
موهای پسر رو از جلوی چشمش کنار زد و وقتی داشت دستشو بر میداشت روی گردنش چیزی دید.....
جای نیش خون آشام؟؟.....این اصلا یعنی چی؟
.................
جنی آروم بهش نزدیک شد....
جیمین: توهم نگو میخوای مثل رزی و کوک بگی یادم بیارم...من نمیتونم یادم نمیاددد
جنی لبخندی زد و گفت: آخرین فردی که قبل کوک یادت میاد؟؟
جیمین: .....اممم.....مین یونگی......
جنی: آفرین حالا اون کیه.....؟
جیمین: یه خون آشام....که...من و کوک رفتیم به قلعشون....
جنی: خوب داری پیش میری چیمی..
و یه دفعه جنی محو شد و جاش پسری حدودا هم قد خودش بود ولی با موهای مشکی اومد...
یونگی: منو یادته؟
جیمین: تو...مین یونگی ؟
یونگی: درسته کوچولو. حالا سعی کن روز آخری که پیش ما بودی رو یادت بیاد...
جیمین: اول صدای داد و بیداد تو از عصبانیت بود....و بعدم.......من خوابیدم....و وقتی بیدار شدم....توی گردنم.....
و حالا جای یونگی.....تهیونگ اومده بود....
تهیونگ: خب توی گردنت ؟؟
جیمین: درد حس کردم.....مثل دندون....و همونطور شنیدم یکی گفت.....«باید تقاص پس بدید»
تهیونگ: آفرین جیمین تو تونستی...
و همون لحظه تهیونگ غیب شد و جیمین از اون سیاهی بیرون پرت شد.
.............
Continues....
Part sixteen
- فرشته..
+ نگو.نگو....
- ناراحتت کردم ؟ چیزی شده؟
+ کام آنن یونن خودت میدونی لقب فرشته مال چه زمانی بود....تو دیگه اون حسو بهم نداری....و خوشحالم..
- از کجا میدونی ؟
+ مدل نگاهت.....حرف زدنت ، حرکاتت و همه و همه نشون میده تموم شده.....
- اینقدر دقت میکنی ؟...
+ جنی ام دیگه...
- چطور با ته آشنا شدی؟ میدونستی برادر منه ؟
+ خب نه بذار اینطوری بگم تهیونگ یه شب خیلی رندوم اومد کافه ما و....خب اومد کمک ما توی کافه چون مشتریا زیاد بودن از اون موقع رابطه دوستیمون شروع شد.....تا وقتی که بهم گفت نیمه خون آشامه و اگه بخوام میتونم مثل بقیه ولش کنم......و خب من با توجه به حرفاش و رفتارش فهمیدم که داداش توعه..
- واو.....
+ رسیدیم......
......................
پس چی؟؟
- لعنت به من که نیمه خون آشامم
....دست جیمین رو توی دستاش گرفت و گفت: ببخش منو جیمین شیی....احساس میکنم مراقبت نبودم.....
موهای پسر رو از جلوی چشمش کنار زد و وقتی داشت دستشو بر میداشت روی گردنش چیزی دید.....
جای نیش خون آشام؟؟.....این اصلا یعنی چی؟
.................
جنی آروم بهش نزدیک شد....
جیمین: توهم نگو میخوای مثل رزی و کوک بگی یادم بیارم...من نمیتونم یادم نمیاددد
جنی لبخندی زد و گفت: آخرین فردی که قبل کوک یادت میاد؟؟
جیمین: .....اممم.....مین یونگی......
جنی: آفرین حالا اون کیه.....؟
جیمین: یه خون آشام....که...من و کوک رفتیم به قلعشون....
جنی: خوب داری پیش میری چیمی..
و یه دفعه جنی محو شد و جاش پسری حدودا هم قد خودش بود ولی با موهای مشکی اومد...
یونگی: منو یادته؟
جیمین: تو...مین یونگی ؟
یونگی: درسته کوچولو. حالا سعی کن روز آخری که پیش ما بودی رو یادت بیاد...
جیمین: اول صدای داد و بیداد تو از عصبانیت بود....و بعدم.......من خوابیدم....و وقتی بیدار شدم....توی گردنم.....
و حالا جای یونگی.....تهیونگ اومده بود....
تهیونگ: خب توی گردنت ؟؟
جیمین: درد حس کردم.....مثل دندون....و همونطور شنیدم یکی گفت.....«باید تقاص پس بدید»
تهیونگ: آفرین جیمین تو تونستی...
و همون لحظه تهیونگ غیب شد و جیمین از اون سیاهی بیرون پرت شد.
.............
Continues....
۴۵۶
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.