چه می شد در دلِ شب پرتو افشانی کنی، آری
چه میشد در دلِ شب پرتو افشانی کنی، آری
که خورشیدی به پایانِ شب ارزانی کنی؟ آری
چه میشد بر ترکهای کویرِ تشنهی قلبم
بباری و مرا سیرابِ بارانی کنی؟ آری
خدا باشی و من هم مشرکی در بندِ چشمانت
به لطفت از گناهم چشم پوشانی کنی ؟ آری
چو موجی کز سرِ عصیان به ساحل میزند سر را...
مرا در عمقِ مویت غرقِ طوفانی کنی؟ آری
بکوبانی مرا بر صخرههای سینهات محکم
پس از آن با لبانت بوسه درمانی کنی...! آری
به چشمانت شراری از هوس آمیزد و آنگاه
نفسها را پُراز اغوایِ شیطانی کنی، آری
کنارت مرگ نامش محمد میشود...!گلم:
بیا باید مرا هر روز قربانی کنی، آری...!!!
که خورشیدی به پایانِ شب ارزانی کنی؟ آری
چه میشد بر ترکهای کویرِ تشنهی قلبم
بباری و مرا سیرابِ بارانی کنی؟ آری
خدا باشی و من هم مشرکی در بندِ چشمانت
به لطفت از گناهم چشم پوشانی کنی ؟ آری
چو موجی کز سرِ عصیان به ساحل میزند سر را...
مرا در عمقِ مویت غرقِ طوفانی کنی؟ آری
بکوبانی مرا بر صخرههای سینهات محکم
پس از آن با لبانت بوسه درمانی کنی...! آری
به چشمانت شراری از هوس آمیزد و آنگاه
نفسها را پُراز اغوایِ شیطانی کنی، آری
کنارت مرگ نامش محمد میشود...!گلم:
بیا باید مرا هر روز قربانی کنی، آری...!!!
۵۸۶
۱۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.