زندان عشق...p28
زندان عشق...p28
*ساعت نزدیک ۱ نصفه شب*
ا.ت: خب کوک بریم
کوک: کوچولو صبر کن شیرموزم تموم شه
ا.ت: اوهوم
*بعد چند مین*
کوک: خب کوچولو بریم
کوک: کوچولو.......ا.ت...آه خوابیدی که!
*کوک ا.ت رو براید استایل بغل کرد و برد تو ماشین*
کوک: خب....امشب مهمون منییی
*بعد چند مین رسیدن خونه کوک و کوک هم به ته پیام داد و گفت*
ته بعد از خوندن پیام:
ته: اه....میدونستم آخرش میبرتش
جیا: چیشده؟
ته: کوک ا.ت رو برد خونشون!
جیا: خب ببره چیه مگه...مثلا غیرتی شدی؟؟؟یادت نرفت که اولین شب دوستیمون پیش هم خوابیدیم!!
ته: عاووو راست میگی!!!
ویو کوک و ا.ت:
کوک: خب.... کوچولو امشب میای تو اتاق من!!
*کوک ا.ت رو گذاشت رو تخت و در حال لباس عوض کردن بود...
ا.ت: احساس کردم رو تختم...اوه چه زود منو آورد خونمون!!
ا.ت: بلند شدم ببینم کجام که با بالا تنه لخت کوک مواجه شدم
کوک: او...بیب بیدار شدی؟
*ا.ت سریع کلشو اونوری کرد*
ا.ت: م..منو...چ....چرا آوردی...ای...اینجا؟؟؟؟
کوک: کوچولو خجالت نکش...برگرد...بالاخره که باید لخت منو ببینی!
کوک: در ضمن تو راه خوابت برد منم آوردمت اینجا
ا.ت: چرا منو آوردی تو اتاق خودتتتت
کوک: چون دوست دخترمی باید پیشم بخوابیییی
ا.ت: گگگگگ
ا.ت: پس بینمون هم باید یه بالشت بزاری
کوک: اووو کوچولوم چقدر مواظب خودش هست
کوک: نترس کاریت ندارم...البته فعلا(دومی اروم گفت)
ا.ت: چی گفتی؟
کوک: عااا هیچی...
ا.ت: نمیخوای لباستو بپوشی؟
کوک: اوه...سوال خوبیه......نه!کوچولو من هرشب لخت میخوابم!
ا.ت: امشب تنها نیستی پس بپوش
کوک: نو نو
*کوک رفت رو تخت و دراز کشید و..
شرایط پارت بعد:
۲۰ کامنت
۲۰ لایک
*ساعت نزدیک ۱ نصفه شب*
ا.ت: خب کوک بریم
کوک: کوچولو صبر کن شیرموزم تموم شه
ا.ت: اوهوم
*بعد چند مین*
کوک: خب کوچولو بریم
کوک: کوچولو.......ا.ت...آه خوابیدی که!
*کوک ا.ت رو براید استایل بغل کرد و برد تو ماشین*
کوک: خب....امشب مهمون منییی
*بعد چند مین رسیدن خونه کوک و کوک هم به ته پیام داد و گفت*
ته بعد از خوندن پیام:
ته: اه....میدونستم آخرش میبرتش
جیا: چیشده؟
ته: کوک ا.ت رو برد خونشون!
جیا: خب ببره چیه مگه...مثلا غیرتی شدی؟؟؟یادت نرفت که اولین شب دوستیمون پیش هم خوابیدیم!!
ته: عاووو راست میگی!!!
ویو کوک و ا.ت:
کوک: خب.... کوچولو امشب میای تو اتاق من!!
*کوک ا.ت رو گذاشت رو تخت و در حال لباس عوض کردن بود...
ا.ت: احساس کردم رو تختم...اوه چه زود منو آورد خونمون!!
ا.ت: بلند شدم ببینم کجام که با بالا تنه لخت کوک مواجه شدم
کوک: او...بیب بیدار شدی؟
*ا.ت سریع کلشو اونوری کرد*
ا.ت: م..منو...چ....چرا آوردی...ای...اینجا؟؟؟؟
کوک: کوچولو خجالت نکش...برگرد...بالاخره که باید لخت منو ببینی!
کوک: در ضمن تو راه خوابت برد منم آوردمت اینجا
ا.ت: چرا منو آوردی تو اتاق خودتتتت
کوک: چون دوست دخترمی باید پیشم بخوابیییی
ا.ت: گگگگگ
ا.ت: پس بینمون هم باید یه بالشت بزاری
کوک: اووو کوچولوم چقدر مواظب خودش هست
کوک: نترس کاریت ندارم...البته فعلا(دومی اروم گفت)
ا.ت: چی گفتی؟
کوک: عااا هیچی...
ا.ت: نمیخوای لباستو بپوشی؟
کوک: اوه...سوال خوبیه......نه!کوچولو من هرشب لخت میخوابم!
ا.ت: امشب تنها نیستی پس بپوش
کوک: نو نو
*کوک رفت رو تخت و دراز کشید و..
شرایط پارت بعد:
۲۰ کامنت
۲۰ لایک
۳.۰k
۱۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.