دختر مافیا پارت ۳۹
(پایان مکالمه)
اینم از شیون
واقعا دیوانه وار دنبال دنیل عه!
خب
بگذریم
برم آماده شم!
موهامو باز گذاشتم و یه کت نخی به رنگ آبی به همراه دامن مشکی پوشیدم(وسطای تابستان عه)
یه گوشواره حلقه ای بزرگ هم انداختم
ساعتم رو تنظیم کردم
رفتم و یه پیغام برای محافظ های مافیا فرستادم
(پیغام:
فردا یه جلسه باید بزاریم
تمامی مامور هارو جمع کنید)
به ساعت نگاه کردم
خب باید راه بیوفتم
-------------------------(ویو دنیل)------------------------------
(زمان حال:در شهربازی)
سرم درد گرفت
+کجا چیزی نیست؟سرم درد گرفت!
_حالا چیشد مگه؟چرا داد میزنی؟!
خودش داره بیشتر داد میزنه
سرهنگ به بازوم زد
بهشون نگاه کردم
دو یون:بس کن
آروم زمزمه کرد
آبجی هم دست به سینه صورتش رو کج کرده بود
+باشه،ببخشید آبجی
_دو یون جان،خیلی زیبا شدی!واقعا از سر دنیل زیادی هستی!
چقدر زود حالتش تغییر کرد!
سرهنگ یه لبخند خیلی بزرگ زد
وایسا،خوشش اومد از حرف سم؟
شیون:سامانتا!
آبجی برگشت و دوستش رو دید
_شیون!
رفتن و هم رو بغل کردن
سرهنگ پشت من بود و داشت یه وسیله ای از تو ماشین برمی داشت
شیون:اوه،دنیل شی!
اومد سمت من
+سلام
شیون:حالت خوب شد؟
+اوه،بله خوبم
شیون:پس دوست دخترت رو نیاوردی!
خواستم بگم که سرهنگ باهام اومده و پشت من داره از تو ماشین یه وسیله ای برمیداره،سریع شروع به صحبت کردن کرد
شیون:خوب کردی،اصلا ازش خوشم نمیومد!باید باهاش قطع رابطه کنی!
دو یون:سلام شیون سان
دوست آبجی شوکه شد
شیون:اِم خب،خب خب
آبجی هم داشت با عصبانیت بهش نگاه می کرد
سرهنگ بازو های منو گرفت
دو یون:دنیل،همین الان گوشیم رو برداشتم و دیدم که بابام پیام داده من و تو حتما بریم پیشش!
پدرش؟
منظور سرهنگ چیه؟
+اوه،حتما کار واجبی با ما داره،بهتره که بریم!
با سرهنگ همراهی کردم
اینجوری بهتره!
رو به آبجی که داشت با دوستش دعوا می کرد البته پشت به ما گفتم
+آبجی،من و دو یون باید بریم
آبجی سریع به طرف ما برگشت
_چرا؟؟
یعنی واقعا می خواست باما وقت بگذرونه؟
+پدر دو یون با ما کار واجبی داره
_آها،باشه پس برین،عیبی نداره
دو یون:واقعا عذرخواهی میکنم
و تعظیم کرد
_عیبی نداره دو یون جان
ولی دوست آبجی دلخور بود
دو یون:از شما هم عذر خواهی میکنم شیون سان
و ایندفعه به شیون سان تعظیم کرد
دو یون:با اجازتون،دنیل بریم
جمله آخر رو جدی و دستوری گفت
+باشه
می خواستم برم پشت فرمون که سرهنگ نذاشت
دو یون:نه من میشینم
حتما خیلی عصبیه
+باشه
جاهامون رو عوض کردیم
+آبجی و شیون سان،فعلا
_فعلا
شیون:اومیدوارم ببینمت دوباره دنیل شی
سرهنگ از توی ماشین گفت
دو یون:دنیل سریع بشین!
باید گوش کنم
نشستم
سرهنگ هم تا من نشستم حرکت کرد
دو یون:من دیگه دوست خواهرت رو ملاقات نمی کنم!
+باشه
دو یون:کجا پیاده ات کنم؟
+لطفا من رو ببرین به نزدیک ترین فروشگاه
دو یون:منم باهات میام،خرید دارم
-----------------------
رسیدیم به فروشگاه
رفتیم داخل و سرهنگ رفت به طرف قفسه های نوشیدنی!
نمی دونستم که از نوشیدنی های سرد خوشش میاد
منم رفتم سمتش
دو یون:کدوم؟
و به من نگاه کرد
+میدونید که من
دو یون:آره آره میدونم،با الکل رابطه خوبی نداری
+درسته
دو یون:بدون الکل میخوام
+پس من این رو برمیدارم
دو یون:منم همون رو میخوام
برای سرهنگ هم برداشتم
که صدای یه نفر رو شنیدم،داشت به سمت ما می دوید
~اوپا!
_____________________________________________
اومیدوارم خوشتون اومده باشه
یه شخصیت جدید دیگه!
تا پارت بعدی
جانه🩷
اینم از شیون
واقعا دیوانه وار دنبال دنیل عه!
خب
بگذریم
برم آماده شم!
موهامو باز گذاشتم و یه کت نخی به رنگ آبی به همراه دامن مشکی پوشیدم(وسطای تابستان عه)
یه گوشواره حلقه ای بزرگ هم انداختم
ساعتم رو تنظیم کردم
رفتم و یه پیغام برای محافظ های مافیا فرستادم
(پیغام:
فردا یه جلسه باید بزاریم
تمامی مامور هارو جمع کنید)
به ساعت نگاه کردم
خب باید راه بیوفتم
-------------------------(ویو دنیل)------------------------------
(زمان حال:در شهربازی)
سرم درد گرفت
+کجا چیزی نیست؟سرم درد گرفت!
_حالا چیشد مگه؟چرا داد میزنی؟!
خودش داره بیشتر داد میزنه
سرهنگ به بازوم زد
بهشون نگاه کردم
دو یون:بس کن
آروم زمزمه کرد
آبجی هم دست به سینه صورتش رو کج کرده بود
+باشه،ببخشید آبجی
_دو یون جان،خیلی زیبا شدی!واقعا از سر دنیل زیادی هستی!
چقدر زود حالتش تغییر کرد!
سرهنگ یه لبخند خیلی بزرگ زد
وایسا،خوشش اومد از حرف سم؟
شیون:سامانتا!
آبجی برگشت و دوستش رو دید
_شیون!
رفتن و هم رو بغل کردن
سرهنگ پشت من بود و داشت یه وسیله ای از تو ماشین برمی داشت
شیون:اوه،دنیل شی!
اومد سمت من
+سلام
شیون:حالت خوب شد؟
+اوه،بله خوبم
شیون:پس دوست دخترت رو نیاوردی!
خواستم بگم که سرهنگ باهام اومده و پشت من داره از تو ماشین یه وسیله ای برمیداره،سریع شروع به صحبت کردن کرد
شیون:خوب کردی،اصلا ازش خوشم نمیومد!باید باهاش قطع رابطه کنی!
دو یون:سلام شیون سان
دوست آبجی شوکه شد
شیون:اِم خب،خب خب
آبجی هم داشت با عصبانیت بهش نگاه می کرد
سرهنگ بازو های منو گرفت
دو یون:دنیل،همین الان گوشیم رو برداشتم و دیدم که بابام پیام داده من و تو حتما بریم پیشش!
پدرش؟
منظور سرهنگ چیه؟
+اوه،حتما کار واجبی با ما داره،بهتره که بریم!
با سرهنگ همراهی کردم
اینجوری بهتره!
رو به آبجی که داشت با دوستش دعوا می کرد البته پشت به ما گفتم
+آبجی،من و دو یون باید بریم
آبجی سریع به طرف ما برگشت
_چرا؟؟
یعنی واقعا می خواست باما وقت بگذرونه؟
+پدر دو یون با ما کار واجبی داره
_آها،باشه پس برین،عیبی نداره
دو یون:واقعا عذرخواهی میکنم
و تعظیم کرد
_عیبی نداره دو یون جان
ولی دوست آبجی دلخور بود
دو یون:از شما هم عذر خواهی میکنم شیون سان
و ایندفعه به شیون سان تعظیم کرد
دو یون:با اجازتون،دنیل بریم
جمله آخر رو جدی و دستوری گفت
+باشه
می خواستم برم پشت فرمون که سرهنگ نذاشت
دو یون:نه من میشینم
حتما خیلی عصبیه
+باشه
جاهامون رو عوض کردیم
+آبجی و شیون سان،فعلا
_فعلا
شیون:اومیدوارم ببینمت دوباره دنیل شی
سرهنگ از توی ماشین گفت
دو یون:دنیل سریع بشین!
باید گوش کنم
نشستم
سرهنگ هم تا من نشستم حرکت کرد
دو یون:من دیگه دوست خواهرت رو ملاقات نمی کنم!
+باشه
دو یون:کجا پیاده ات کنم؟
+لطفا من رو ببرین به نزدیک ترین فروشگاه
دو یون:منم باهات میام،خرید دارم
-----------------------
رسیدیم به فروشگاه
رفتیم داخل و سرهنگ رفت به طرف قفسه های نوشیدنی!
نمی دونستم که از نوشیدنی های سرد خوشش میاد
منم رفتم سمتش
دو یون:کدوم؟
و به من نگاه کرد
+میدونید که من
دو یون:آره آره میدونم،با الکل رابطه خوبی نداری
+درسته
دو یون:بدون الکل میخوام
+پس من این رو برمیدارم
دو یون:منم همون رو میخوام
برای سرهنگ هم برداشتم
که صدای یه نفر رو شنیدم،داشت به سمت ما می دوید
~اوپا!
_____________________________________________
اومیدوارم خوشتون اومده باشه
یه شخصیت جدید دیگه!
تا پارت بعدی
جانه🩷
۱.۹k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.