خواستم شماره ش رو بگیرم، صداشو واسه چند دقیقه هم که شده ب
خواستم شمارهش رو بگیرم، صداشو واسه چند دقیقه هم که شده بشنوم. نه نه، نمیخواستم حرف بزنم باهاش، فقط میخواستم حداقل گوشیشو برداره بگه؛ بله بفرمایید؟ الو؟! بفرمایید! و بعد من تماس رو قطع میکردم. همین چند کلمه واسه رسوندن صداش و اینکه فکر کنم از نزدیک دیدمش و صداشو شنیدم کافیه. همین چند کلمه واسه رفعِ فعلیِ دلتنگیم کافی بود، ولی نتونستم. نتونستم بهش زنگ بزنم. پلهایِ بین ما دوتا خیلی وقته خراب شده. زنگ میزدم باهاش حرف نمیزدم، بیشتر دلتنگ میشدم. اگه میخواستم باهاش حرف بزنم، چی میگفتم؟ میگفتم چرا بهت زنگ زدم؟ میگفتم به چه بهونهای بعدِ این همه مدت شمارتو گرفتم؟ یعنی اون به اینکه فقط برای شنیدن صداش شمارشو گرفته بودم قانع میشد؟ فکر نکنم. میدونی؛ گاهی وقتا میرسی به یه بنبستی که نه میدونی باید برگردی و نه میدونی باید تویِ اون بنبست چیکار کنی! نه الان، من خیلی وقتا میخوام شمارهش رو بگیرم و صداشو بشنوم، اما از نظر اون دلتنگی دلیلِ محکمی برای برگشتن به سمت هم نیست. وگرنه من الان میتونستم با خیال راحت شمارهش رو بگیرم و باهاش حرف بزنم و صداشو بشنوم.
۹.۴k
۰۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.