غریبه ای آشنا"P32"
چند ساعتی میشد تو این اتاق حپس شده بودیم یعنی چطور ممکنه هیچکس نفهمه من کجام فلیکس کجاست؟؟
یا شایدم فهمیدنو این عوضی یه کاری سرشون آورده!
تو همین فکرا بودم که..
بکهورانگ:خوب دیگه وقتش رسید ساعت الان باید انتخاب کنی!
منو فلیکس هردو از زمین بلند شدیم و و رفتیم سمت دوربین
بکهورانگ:تهری انتخابت میتونه جوری داغونت کنه که مثل من زجه بزنی!پس خوب فکر کن
تهری:بنال زود(استرس)
بکهورانگ:یکیتونو میتونی نجات بدی!
انتخاب کن یه دیقه وقت داری
با این حرفش بغض گلومو فشرد نمیتونستم نفس بکشم که فلیکس امد طرفم
و روبه دوربین گفت:منووو بکش با تهری کاری نداشته باش!
بکهورانگ:اععع اععع اعع من حق انتخابو به تو ندادم خوشگله اینو باید دختر کنارت بگه!
فلیکس زود برگشت سمتم و گفت:تهرییی خواهش میکنم برو بیرون خودتوو نجات بده
من حق اینوو دارم که بمیرم زجر های که به تو دادمو پس بدم خواهش میکنم تهری!
ازش با بغض فاصله گرفتم و گفت:متاسفم فلیکس(با گریه)ولی باید بری بیرون!
فلیکس:تهریییی نه خواهش میکنم
بکهورانگ:۳ و ۲ و ۱ تهری انتخابت کدومه؟
برگشتم با بغض به دوربین نگاه کردم و گفتم:بذار بره بیرون من میمونم!
فلیکس:نهههه(داد و بغض)
در محکم باز شد و نه نفر وارد اتاق فلیکس رو کشون کشون بذور بردن بیرون و درو دوباره بستن!
اشکام با رفتن فلیکس جاری شد تا متوجه بو های خیلی بدی شدم که وقتی نگاه کردم دیدم سه تا سم به اتاق انداختن !
زود به دستم جلو دهنم و بینی رو گرفتم!
بکهورانگ:حالا وقت تقاص کاراته چوی تهری
(خنده های شیطانی)
هر چقد سعی میکردم نفس نکشم ولی نمیشد پس با بغض تصمیم گرفتم دستمو ول کنم
دستمو ول که کردم دیدم تموم اتاق به رنگ پاز های بنفش در امده یه نفس که کشیدم سرم فوق گیج رفت و افتادم زمین
و بعد از سومین نفس خاموشی...!
یا شایدم فهمیدنو این عوضی یه کاری سرشون آورده!
تو همین فکرا بودم که..
بکهورانگ:خوب دیگه وقتش رسید ساعت الان باید انتخاب کنی!
منو فلیکس هردو از زمین بلند شدیم و و رفتیم سمت دوربین
بکهورانگ:تهری انتخابت میتونه جوری داغونت کنه که مثل من زجه بزنی!پس خوب فکر کن
تهری:بنال زود(استرس)
بکهورانگ:یکیتونو میتونی نجات بدی!
انتخاب کن یه دیقه وقت داری
با این حرفش بغض گلومو فشرد نمیتونستم نفس بکشم که فلیکس امد طرفم
و روبه دوربین گفت:منووو بکش با تهری کاری نداشته باش!
بکهورانگ:اععع اععع اعع من حق انتخابو به تو ندادم خوشگله اینو باید دختر کنارت بگه!
فلیکس زود برگشت سمتم و گفت:تهرییی خواهش میکنم برو بیرون خودتوو نجات بده
من حق اینوو دارم که بمیرم زجر های که به تو دادمو پس بدم خواهش میکنم تهری!
ازش با بغض فاصله گرفتم و گفت:متاسفم فلیکس(با گریه)ولی باید بری بیرون!
فلیکس:تهریییی نه خواهش میکنم
بکهورانگ:۳ و ۲ و ۱ تهری انتخابت کدومه؟
برگشتم با بغض به دوربین نگاه کردم و گفتم:بذار بره بیرون من میمونم!
فلیکس:نهههه(داد و بغض)
در محکم باز شد و نه نفر وارد اتاق فلیکس رو کشون کشون بذور بردن بیرون و درو دوباره بستن!
اشکام با رفتن فلیکس جاری شد تا متوجه بو های خیلی بدی شدم که وقتی نگاه کردم دیدم سه تا سم به اتاق انداختن !
زود به دستم جلو دهنم و بینی رو گرفتم!
بکهورانگ:حالا وقت تقاص کاراته چوی تهری
(خنده های شیطانی)
هر چقد سعی میکردم نفس نکشم ولی نمیشد پس با بغض تصمیم گرفتم دستمو ول کنم
دستمو ول که کردم دیدم تموم اتاق به رنگ پاز های بنفش در امده یه نفس که کشیدم سرم فوق گیج رفت و افتادم زمین
و بعد از سومین نفس خاموشی...!
۸.۸k
۲۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.