دختر فراموش شده part 7
دختر فراموش شده
پارت 7
لبخمدی زدم صندلامو گذاشتم رو زمین و بعد پوشیدمش و صورتمو با دستمال مرطوب پاک کردم و بعد از اسانسور خارج شدم ...
رفتم پیش خانم لینهوا
- کاری هست من بتونم انجام بدم
$ اره عزیزم
یه سری برگه داد دستم
$ لطفا از هر کدومش ده تا کپی بگیر و بعد به سمت ته سالن اشاره کرد
رفتم ته سالن برگه ها رو کپی گرفتم و بعد تحویل دادم و بعدشم چنتا کار کامپیوتری انجام دادم ... تا بلاخره ساعت ناهار رسید من که ناهار نیاورده بودم ... رفتم سمت سوپری کنار کمپانی و ساندویچ سرد گرفتم و خوردم و بعد برگشتم سر کار که یهو خانم لینهوا گفت
$ دخترم میشه بری اتاق میکاپ بگی یونگی بیاد دفتر مدیر ؟
- یونگی کیه ؟
$ بگو مین یونگی خودش میفهمه
با اکراه رفتم طبقه اول سمت اتاقی که روش نوشته بود اتاق گریم ... در زدم و وارد شدم همه پسرا نشسته بودن و داشتن میکاپ میکردن که با اومدن من نگاهشون به من افتاد
- ببخشید میش....
قبل از اینکه بتونم چیزی بگم صدای شکستن چیزی اوند و توجه همه به سمت صدا جلب شد ... میکاپ ارتیست زده بود گویی کخ بنطر هدیه یکی از پسرا میومد و روی میز بودو شکسته بود ...
تو دلم گفتم : دس خوش واقعا :/
که یهو صدای داد جیمین بلند شد
+ یاااا مگه کوری اون گوی به اون بزرگیو نمیبینی ها؟!
میکاپ ارتیست شروع به معذرت خواهی کرد اما جیمین انگار نه انگار فقط سرزنشش میکرد
- کافیه اقای پارک (با لحن محکم )
+ اون گوی یادگاری بوددد چی کافیه ؟
- خیلی چیزا یادگاری هستن و از بین میرن
و زیر لب اهسته جوری ک نشنوه گفتم
- مث خاطرات منو تو !
+ ولی دلیل نمیشع یکی بزنه بشکونتش !
- شما اگه براتون مهم بود نمیزاشتینش لبه میز
+ نه ... مثله این که واقعا این کمپانی درو پیکر نداره !
و بعد بلند شد و اومد سمت در بعد مند هل داد و خوردم زمین و خودش از اتاق خارج شد ... برای لحظه ای سوزشی زد توی چند نقطه از زانو هام حس کردم که یهو متوجه خورده شیشه هایی که توی زانوم رفته بود شدم ...
به تو جه به خونی بودنش شیشه ها رو با دست از تو مام در اورم و بعد با دستمال روی میز خون زانومو تمیز کردم که بقیه پرسیدن : حالت خوبه ؟
- عوه بله ممنون میشه مین یونگی بره دفتر مدیر ؟
/ الان میرم
همونجور ک دستمال روی زانوم بود از اتاق خارج شدم که مدیر کمپانی رو دیدم
مدیر : خانم کیم مشکل چیه زانوتون چیزیش شده ؟
-نه چیزی نیست فقط ...
که یهو همون میکاپ ارتیستی که گوی جیمینو شکسته بود با نفرت گفت : جناب پارک انداختنشون تو خرده شیشه ها !
مدیر : پارک جیمین
- عاا نه چیزه ...
دختره : بله خودشون
- نه اقای مدیر سوئتفاهمه ایون از قصد منو ننداختن تو شیشه ها !
دختره : چرا تازه از عمد هم هلت داد
چشم غرنه ای به دختره رفتم که یهو مدیر گفت : خانم کیم درک میکنم که شما میخاین بحثی پیش نیاد و مشکلی برای اقای پارک اینجاد نشه ... این خوبی شگا رو میرسونه ولی من باید این موضوع رو پیگری کنم !
- عاخه ...چیزه
قبل از این که بتونم چیزی بگم مدیر رفت سمت دفترش ...
مدیر : به اقای پارک بگو بیاد دفترم !
- منننن بگمممم ؟
مدیر : بله شخص شخیصتون !
پوفی کشیدم و رفتم سمت سالن رقص ... حدس زدم اونجا باشه اما نبود ... والا من ک از این کمپانی به این بزرگی سر در نمیارم که یهو در سفیدی توجهمو به خودش جلب کرد روش نوشته بود
درمانگاه
*ورود افراد متفرقه ممنوع*
در زدم اما هیچکس جواب نداد پس رفتم تو و با قیافه ناراحت جیمین مواجه شدم که داشت قرصی شبیه استامینیفون میخورد !
- عممم چیزه
که یهو با دیدن من حول کرد
+ زانوت چی شده ؟
- چیزی نیست فقط ...
نزاشت حرفمو ادامه بدم و دوید سمتم و دستمال خونی روی زانومو برداشت و گفت شیشه !
- بله جناب عالی اینکارو کردین :/
+ منن ؟
- یادت نمیاد هلم دادی ؟
که یهو چشماش گرد شد و قیافه مظلوم به خودش گرفت
+ میدونم که منو میبخشی مگه نه ¿
خندم گرفته بود بی حواس گفتم
- بچه هم که بودی برا بخشیدنت همین کارا رو میکردی ؟
+ بچه ؟ من ؟
- عاااا .... نه یعنی چیزه ... اشتباه گرفتم منظورم تو نبودی
+ میشه جبران کنم
و به زانوم اشاره کرد
- جبران ¿
که یهو بغلم کرد و منو برد نشوند رو تخت سفید و یکم الکل و گاز زد به پام
- عااااااای ... نکن میسوزهههه
+ الان تمومه !
و بعد باندو دور پام بست...
+ولی من یه سوالم دارم ؟
- چیه ؟
+ تو راه پله که جیمینااا صدام میزدی ! الان شدم اقای پارک ؟
قبل از اینکه بتونم جوابشو بدم در باز شد که با دیدن فرد پشت در شکه شدم ....
پارت 7
لبخمدی زدم صندلامو گذاشتم رو زمین و بعد پوشیدمش و صورتمو با دستمال مرطوب پاک کردم و بعد از اسانسور خارج شدم ...
رفتم پیش خانم لینهوا
- کاری هست من بتونم انجام بدم
$ اره عزیزم
یه سری برگه داد دستم
$ لطفا از هر کدومش ده تا کپی بگیر و بعد به سمت ته سالن اشاره کرد
رفتم ته سالن برگه ها رو کپی گرفتم و بعد تحویل دادم و بعدشم چنتا کار کامپیوتری انجام دادم ... تا بلاخره ساعت ناهار رسید من که ناهار نیاورده بودم ... رفتم سمت سوپری کنار کمپانی و ساندویچ سرد گرفتم و خوردم و بعد برگشتم سر کار که یهو خانم لینهوا گفت
$ دخترم میشه بری اتاق میکاپ بگی یونگی بیاد دفتر مدیر ؟
- یونگی کیه ؟
$ بگو مین یونگی خودش میفهمه
با اکراه رفتم طبقه اول سمت اتاقی که روش نوشته بود اتاق گریم ... در زدم و وارد شدم همه پسرا نشسته بودن و داشتن میکاپ میکردن که با اومدن من نگاهشون به من افتاد
- ببخشید میش....
قبل از اینکه بتونم چیزی بگم صدای شکستن چیزی اوند و توجه همه به سمت صدا جلب شد ... میکاپ ارتیست زده بود گویی کخ بنطر هدیه یکی از پسرا میومد و روی میز بودو شکسته بود ...
تو دلم گفتم : دس خوش واقعا :/
که یهو صدای داد جیمین بلند شد
+ یاااا مگه کوری اون گوی به اون بزرگیو نمیبینی ها؟!
میکاپ ارتیست شروع به معذرت خواهی کرد اما جیمین انگار نه انگار فقط سرزنشش میکرد
- کافیه اقای پارک (با لحن محکم )
+ اون گوی یادگاری بوددد چی کافیه ؟
- خیلی چیزا یادگاری هستن و از بین میرن
و زیر لب اهسته جوری ک نشنوه گفتم
- مث خاطرات منو تو !
+ ولی دلیل نمیشع یکی بزنه بشکونتش !
- شما اگه براتون مهم بود نمیزاشتینش لبه میز
+ نه ... مثله این که واقعا این کمپانی درو پیکر نداره !
و بعد بلند شد و اومد سمت در بعد مند هل داد و خوردم زمین و خودش از اتاق خارج شد ... برای لحظه ای سوزشی زد توی چند نقطه از زانو هام حس کردم که یهو متوجه خورده شیشه هایی که توی زانوم رفته بود شدم ...
به تو جه به خونی بودنش شیشه ها رو با دست از تو مام در اورم و بعد با دستمال روی میز خون زانومو تمیز کردم که بقیه پرسیدن : حالت خوبه ؟
- عوه بله ممنون میشه مین یونگی بره دفتر مدیر ؟
/ الان میرم
همونجور ک دستمال روی زانوم بود از اتاق خارج شدم که مدیر کمپانی رو دیدم
مدیر : خانم کیم مشکل چیه زانوتون چیزیش شده ؟
-نه چیزی نیست فقط ...
که یهو همون میکاپ ارتیستی که گوی جیمینو شکسته بود با نفرت گفت : جناب پارک انداختنشون تو خرده شیشه ها !
مدیر : پارک جیمین
- عاا نه چیزه ...
دختره : بله خودشون
- نه اقای مدیر سوئتفاهمه ایون از قصد منو ننداختن تو شیشه ها !
دختره : چرا تازه از عمد هم هلت داد
چشم غرنه ای به دختره رفتم که یهو مدیر گفت : خانم کیم درک میکنم که شما میخاین بحثی پیش نیاد و مشکلی برای اقای پارک اینجاد نشه ... این خوبی شگا رو میرسونه ولی من باید این موضوع رو پیگری کنم !
- عاخه ...چیزه
قبل از این که بتونم چیزی بگم مدیر رفت سمت دفترش ...
مدیر : به اقای پارک بگو بیاد دفترم !
- منننن بگمممم ؟
مدیر : بله شخص شخیصتون !
پوفی کشیدم و رفتم سمت سالن رقص ... حدس زدم اونجا باشه اما نبود ... والا من ک از این کمپانی به این بزرگی سر در نمیارم که یهو در سفیدی توجهمو به خودش جلب کرد روش نوشته بود
درمانگاه
*ورود افراد متفرقه ممنوع*
در زدم اما هیچکس جواب نداد پس رفتم تو و با قیافه ناراحت جیمین مواجه شدم که داشت قرصی شبیه استامینیفون میخورد !
- عممم چیزه
که یهو با دیدن من حول کرد
+ زانوت چی شده ؟
- چیزی نیست فقط ...
نزاشت حرفمو ادامه بدم و دوید سمتم و دستمال خونی روی زانومو برداشت و گفت شیشه !
- بله جناب عالی اینکارو کردین :/
+ منن ؟
- یادت نمیاد هلم دادی ؟
که یهو چشماش گرد شد و قیافه مظلوم به خودش گرفت
+ میدونم که منو میبخشی مگه نه ¿
خندم گرفته بود بی حواس گفتم
- بچه هم که بودی برا بخشیدنت همین کارا رو میکردی ؟
+ بچه ؟ من ؟
- عاااا .... نه یعنی چیزه ... اشتباه گرفتم منظورم تو نبودی
+ میشه جبران کنم
و به زانوم اشاره کرد
- جبران ¿
که یهو بغلم کرد و منو برد نشوند رو تخت سفید و یکم الکل و گاز زد به پام
- عااااااای ... نکن میسوزهههه
+ الان تمومه !
و بعد باندو دور پام بست...
+ولی من یه سوالم دارم ؟
- چیه ؟
+ تو راه پله که جیمینااا صدام میزدی ! الان شدم اقای پارک ؟
قبل از اینکه بتونم جوابشو بدم در باز شد که با دیدن فرد پشت در شکه شدم ....
۳۶.۸k
۲۸ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.