p12
من:سانا عزیزم بغلش کردم سانا:جونگ کوک😭 من:هیششش گریه نکن تموم شد من پیشتم عشقم کتمو برداشتم انداختم دورش عطسه کرد من:ای وای من میکشم اون میا عوضی رو
از زبون خودم
کوک:میتونی راه بری من:آره بلندم کرد راه رفتم ولی کمرمو گرفته بود نشستم تو ماشین جیمین:فکر کنم سرما خوردی کوک:جیمین تو سانا رو ببر خونه لباساشو عوض کن بعد ببرش دکتر منم زود میام من:کجا میری کوک:میرم پیش میا باید حالیش کنم این بلارو سر تو آوددم چه عواقبی داره من:بزنیشا قیافمو ناراحت کردم نگام کرد کوک:عشقم ناراحت نباش خودم حسابشو میرسم تو خیالت راحت رفتم خونه جیمین بردم اونم رفت همش عطسه میکردم و سلفه لباسمو عوض کرد بردم دکتر سرما خوردگی بود بعد رفتم خونه جیمین داروهامو داد و خوابوندم رو تخت جیمین:استراحت کن آبجی جونم من:جونگ کوک کی میاد جیمین:میاد عزیزم بخوابی میاد من:باشه خوابیدم چشمامو باز کردم چرخیدم دیدم جونگ کوک روبه رومه من:جونگ کوکی کوک:جانم خوبی؟ من:کی اومدی کوک:همین الان من:چیکار کردی کوک:بیخیال عزیزم مهم نیست استراحت کن همون موقع در خونه زده شده جیمین:جونگ کوک باباته کوک:بابام رفتم بیرون منم باهاش رفتم کوک:بابا اینجا چیکار میکنی رفتم بیرون از اتاق من:سلام عمو جناب جئون:سلام واقعا راه میره من:بله راه میرم نگید که چون راه میرم واستون عزیز شدم جناب جئون:من برات کادو آوردم کوک:بابا چی تو کلته جناب جئون:هیچی پسرم اومدم این کادو رو بهش بدم
از زبون خودم
کوک:میتونی راه بری من:آره بلندم کرد راه رفتم ولی کمرمو گرفته بود نشستم تو ماشین جیمین:فکر کنم سرما خوردی کوک:جیمین تو سانا رو ببر خونه لباساشو عوض کن بعد ببرش دکتر منم زود میام من:کجا میری کوک:میرم پیش میا باید حالیش کنم این بلارو سر تو آوددم چه عواقبی داره من:بزنیشا قیافمو ناراحت کردم نگام کرد کوک:عشقم ناراحت نباش خودم حسابشو میرسم تو خیالت راحت رفتم خونه جیمین بردم اونم رفت همش عطسه میکردم و سلفه لباسمو عوض کرد بردم دکتر سرما خوردگی بود بعد رفتم خونه جیمین داروهامو داد و خوابوندم رو تخت جیمین:استراحت کن آبجی جونم من:جونگ کوک کی میاد جیمین:میاد عزیزم بخوابی میاد من:باشه خوابیدم چشمامو باز کردم چرخیدم دیدم جونگ کوک روبه رومه من:جونگ کوکی کوک:جانم خوبی؟ من:کی اومدی کوک:همین الان من:چیکار کردی کوک:بیخیال عزیزم مهم نیست استراحت کن همون موقع در خونه زده شده جیمین:جونگ کوک باباته کوک:بابام رفتم بیرون منم باهاش رفتم کوک:بابا اینجا چیکار میکنی رفتم بیرون از اتاق من:سلام عمو جناب جئون:سلام واقعا راه میره من:بله راه میرم نگید که چون راه میرم واستون عزیز شدم جناب جئون:من برات کادو آوردم کوک:بابا چی تو کلته جناب جئون:هیچی پسرم اومدم این کادو رو بهش بدم
۲۶.۰k
۳۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.