Forever ⁴
Forever ⁴
ب : بریم واسه جشن فردا آماده شیم
بکهیون ویو :
تو راه واسه ی ات لوکیشن خونه مو فرستادم که اونجا بمونه منم تو شرکت چون کار دارم نمیرم خونه
ات ویو :
راجب جشن باهم حرف زدیم و آشنا شدیم و سمت لوکیشن خونه بکهیون راه افتادم رفتم تو آسانسور طبقه ۷ واو
رسیدم وسایلمو تو اتاقی که گفته بود چیدم و گفتم واسه فردا برم خرید یه دامن کوتاه و بادی پوشیدم یه کت هم روش و گفتم پیاده قدم بزنم و راه افتادم و رسیدم به نزدیک ترین پاساژ خیلی بزرگ بود ...
رفتم تو یکی از مغازه هاش که الیور رو دیدم
* اوهه اینجایی
ات : آره ( لبخند )
* خوبه واسه فردا لباس میخوای ؟
ات : آره خب جایی رو پیدا نمیکنم خوب باشه
* اوکیه باهام بیا
ات: اخجون خرید !!!
* ( خنده )
کوک ویو :
وایییی بالخره از دست بکهیون در رفتم
رفتم به پاساژ شرکت سر بزنم که بیشتر مغازه ها واسه منه و نصف دیگش برای یه خانمی که اسمش مشخص نیست ...
داشتم راه میرفتم که دوتا زوج رو دیدم اون پسره و همون رفیق بک بود و دختره ......
ات ؟؟؟؟؟
خواستم برم سمتشون که اون پسره دستشو رو شونه ، ات گذاشت و منم پاهام همونجا قفل شد
پس واقعا عاشق شده ... از قبلم خوشگل تر شده
موهاش بلند تر شده چشمام بازم آدمو جذب میکنه ...
برگشتم که یه وقت منو نبینه
ات : هییییی این قشنگه
* واقعا اینقدر باز میپوشی
ات : میدونی میخوام حرص یکیو در بیارم
* اها فهمیدم
ات : تو باید بهم بچسبی میدونم کتک میخوری ولی از الان معذرت میخوام
* بخاطرت هر کار میکنم رفیق رفیقمی ... یه جورایی هم دوست من !
ات : ( لبخند ) مرسییی
.
.
اسلاید ۲ لباس ات
اسلاید ۳ لباس الیور
ب : بریم واسه جشن فردا آماده شیم
بکهیون ویو :
تو راه واسه ی ات لوکیشن خونه مو فرستادم که اونجا بمونه منم تو شرکت چون کار دارم نمیرم خونه
ات ویو :
راجب جشن باهم حرف زدیم و آشنا شدیم و سمت لوکیشن خونه بکهیون راه افتادم رفتم تو آسانسور طبقه ۷ واو
رسیدم وسایلمو تو اتاقی که گفته بود چیدم و گفتم واسه فردا برم خرید یه دامن کوتاه و بادی پوشیدم یه کت هم روش و گفتم پیاده قدم بزنم و راه افتادم و رسیدم به نزدیک ترین پاساژ خیلی بزرگ بود ...
رفتم تو یکی از مغازه هاش که الیور رو دیدم
* اوهه اینجایی
ات : آره ( لبخند )
* خوبه واسه فردا لباس میخوای ؟
ات : آره خب جایی رو پیدا نمیکنم خوب باشه
* اوکیه باهام بیا
ات: اخجون خرید !!!
* ( خنده )
کوک ویو :
وایییی بالخره از دست بکهیون در رفتم
رفتم به پاساژ شرکت سر بزنم که بیشتر مغازه ها واسه منه و نصف دیگش برای یه خانمی که اسمش مشخص نیست ...
داشتم راه میرفتم که دوتا زوج رو دیدم اون پسره و همون رفیق بک بود و دختره ......
ات ؟؟؟؟؟
خواستم برم سمتشون که اون پسره دستشو رو شونه ، ات گذاشت و منم پاهام همونجا قفل شد
پس واقعا عاشق شده ... از قبلم خوشگل تر شده
موهاش بلند تر شده چشمام بازم آدمو جذب میکنه ...
برگشتم که یه وقت منو نبینه
ات : هییییی این قشنگه
* واقعا اینقدر باز میپوشی
ات : میدونی میخوام حرص یکیو در بیارم
* اها فهمیدم
ات : تو باید بهم بچسبی میدونم کتک میخوری ولی از الان معذرت میخوام
* بخاطرت هر کار میکنم رفیق رفیقمی ... یه جورایی هم دوست من !
ات : ( لبخند ) مرسییی
.
.
اسلاید ۲ لباس ات
اسلاید ۳ لباس الیور
۵.۱k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.