وانشات
امیدوارم خوشتون بیاد.🙃🙂
کارکتر:اتسوشی
شما:هیما
رابطه:دوست دخترشی
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
مجبورش کردین از کار بکشه و با شما بیاد برین برف رو ببینین.
اتسوشی تعادل نداشت و شما باید دستشو میگرفتین تا نیوفته.
اما آخرش افتاد و شما روهم انداخت.
هر دوتاتون داشتین از خنده غش میکردی.
وقتی خندتون تموم شد به فکر افتادین یه سوال ازش بپرسین.
هیما:هی اتسوشی،بنظرت این دنیا چه شکلیه؟
اتسوشی:خب...این دنیا ترسناکه..چون همه اینطور نیستن که به فکر دیگران باشن...من وقتی توی یتیم خونه بودم خیلی عذاب کشیدم و اگه آژانس منو قبول نمیکرد و ولم میکرد شاید الان مرده بودم.
وقتی تونستم ببرمو کنترل کنم،دنیا برام قابل تحمل تر شد اما بازم ترسناک بود.
(بهتون لبخند گرمی زد)بعد ادامه داد:خوشحالم باهم اومدیم برفو ببینیم.
شما که تا الان داشتین به حرفاش فکر میکردین به خودتون اومدین و خندیدین.
هیما:من جای بد نمیارمت.
کارکتر:اتسوشی
شما:هیما
رابطه:دوست دخترشی
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
مجبورش کردین از کار بکشه و با شما بیاد برین برف رو ببینین.
اتسوشی تعادل نداشت و شما باید دستشو میگرفتین تا نیوفته.
اما آخرش افتاد و شما روهم انداخت.
هر دوتاتون داشتین از خنده غش میکردی.
وقتی خندتون تموم شد به فکر افتادین یه سوال ازش بپرسین.
هیما:هی اتسوشی،بنظرت این دنیا چه شکلیه؟
اتسوشی:خب...این دنیا ترسناکه..چون همه اینطور نیستن که به فکر دیگران باشن...من وقتی توی یتیم خونه بودم خیلی عذاب کشیدم و اگه آژانس منو قبول نمیکرد و ولم میکرد شاید الان مرده بودم.
وقتی تونستم ببرمو کنترل کنم،دنیا برام قابل تحمل تر شد اما بازم ترسناک بود.
(بهتون لبخند گرمی زد)بعد ادامه داد:خوشحالم باهم اومدیم برفو ببینیم.
شما که تا الان داشتین به حرفاش فکر میکردین به خودتون اومدین و خندیدین.
هیما:من جای بد نمیارمت.
۳.۱k
۰۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.