دخترک مغرور🧬♥️
دخترک مغرور🧬♥️
پارت ۱۰۲
arslwn
نیکا و متین : سلام
ارسلان : سلام
نیکا : عه آزاد شدی
ارسلان: با سند
نیکا : دیانا فعلا کف پیمان کاری باهات نداره مگر اینکه خودت بری زندگیشونو خراب کنی
ارسلان : دیگ سمتش نمیرم
نیکا: ارسلان بخاطر خودته
ارسلان: میدونم
اینو گفتمو رفتم بیرون داش بارون شدیدی میومد
رفتم سمت بام
رسیدیم
وایسادم لب پرتگاه داد زدم فقط داد زدم
انقد داد زدم گلوم درد گرف
خیس خیس بودم
خیلی سردم بود
داشتم میلرزیدم
رفتم خونه
همه نشسته بودن
ممد : ارسلان چرا انقد خیسی
محراب : حالت خوبه رنگت پریده
ارسلان : نای جواب دادن به حرفاشونو نداشتم
افتادم زمین و سیاهی مطلق...
mamad
ارسلان بیهوش شد رفتم سمتش زدم تو صورتش : ارسلان ارسلان
محراب : ممد تب دارع
ممد : ببرش رو تخت من برم قرص اینا براش بیارم
محراب : باشه
ممد : رفتم چند تا قرص برداشتم با یه لیوان اب و آب قند
رو به متین گفتم : یه لگن و حوله هم بیار
متین : باشه
ممد : آب قند و دادم به زوری خورد
متین لگن رو آورد حوله رو خیس کردم گذاشتم رو پیشونیش
تبش اومد پایین ....
ادامه دارد....
پارت ۱۰۲
arslwn
نیکا و متین : سلام
ارسلان : سلام
نیکا : عه آزاد شدی
ارسلان: با سند
نیکا : دیانا فعلا کف پیمان کاری باهات نداره مگر اینکه خودت بری زندگیشونو خراب کنی
ارسلان : دیگ سمتش نمیرم
نیکا: ارسلان بخاطر خودته
ارسلان: میدونم
اینو گفتمو رفتم بیرون داش بارون شدیدی میومد
رفتم سمت بام
رسیدیم
وایسادم لب پرتگاه داد زدم فقط داد زدم
انقد داد زدم گلوم درد گرف
خیس خیس بودم
خیلی سردم بود
داشتم میلرزیدم
رفتم خونه
همه نشسته بودن
ممد : ارسلان چرا انقد خیسی
محراب : حالت خوبه رنگت پریده
ارسلان : نای جواب دادن به حرفاشونو نداشتم
افتادم زمین و سیاهی مطلق...
mamad
ارسلان بیهوش شد رفتم سمتش زدم تو صورتش : ارسلان ارسلان
محراب : ممد تب دارع
ممد : ببرش رو تخت من برم قرص اینا براش بیارم
محراب : باشه
ممد : رفتم چند تا قرص برداشتم با یه لیوان اب و آب قند
رو به متین گفتم : یه لگن و حوله هم بیار
متین : باشه
ممد : آب قند و دادم به زوری خورد
متین لگن رو آورد حوله رو خیس کردم گذاشتم رو پیشونیش
تبش اومد پایین ....
ادامه دارد....
۵۳۴
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.