فیک تک پارتی جونگ کوک
⭐ا/ت : تقریبا ۲ ماه شده که من دوست دختر کوک هستم اما تصمیم گرفتم دیگه نباشم چون امروز اون رو با خواهر ناتنیم دیدم که خواهرم تو بغل اون بود از زبان کوک : خسته از کمپانی برگشتم امروز موزیک ودیو جدید ساختیم وقتی رفتم تو خونه ا/ت بهم گفت که من رو با خواهر ناتنیش دیده که من اون رو بغل کردم و بدون اینکه حرف دیگه ای بزنه از خونه رفت بیرون و در رو قفل کرد از قبل وسایلش رو جمع کرده بود و با خودش برد دنبالش دویدم اما ۵ دقیقه طول کشید که کلید خونه رو پیدا کنم وقتی در رو باز کردم نه ماشینش تو پارکینگ بود نه خودش ⭐رفتم دم در خونه خودش اما در رو باز نکرد اون نمیدونست من کلید خونه رو دارم وقتی در خونه رو باز کردم جا خود و سریع از پله های رفت بالا منم همراهش رفتم بالا هرقدمی که از پله های ور میداشت رد خونی روی زمین پیدا میشد دقت کردم دیدم از پاش داره خون میاد زخمی شده و انقدر تند میره وقتی رسید به پشت بوموقتی رسیدیم به پشت بم رفت لبه پشت بوم و گفت چرا دنبالم میکنی وقتی اصلا دوستم نداری چرا از زبان نویسنده : کوک مارا رو تعریف کرد گفت : من به اون برای اینکه تو رو به انوان یه دوست خوب به من معرفی کرده بود مدیون بودم چون تو واقعا دوست خوبی برای من شدی اما اون این حرف رو وقتی زد که تو دیگه میخواستی دگ دستت رو بزنی اما خوشبختانه گربه ای که داشتی حواست رو پرت کرد ولی به جاش پات زخمی شدوقتی این حرف رو زد تو حالت بد شد پات با خونی که زیر پات جمع شده بود لیز خورد و از اون بالا افتادی اون سریع اومد جلو و دستش رو گذاشت پشت کمرت و تورو نجات داد اما خیلی خون ازت رفته بود برای همین وقتی میخواستی از پله ها بری پایین از هوش رفتی و از پله ها افتادی پایین و پات شکست
و کوک سریع بردت بیمارستان از زبان ا/ت : دارم یه نور سفید میبینم یه قطره افتاد رو ی گونت اون کوک بود داشت گریه میکرد. کوک فهمید بیدار شدی سریع دکتر رو خبر کرد دکتر گفت قیر ممکنه دستگاهی که ضربان قلب رو نشون میده ضربانت رو نشون نمیده پرستار گفت آقا فکر کنم دستگاه خراب شده وقتی مرخص شدی پات گچ گرفته بود و اون یکی پات هم بخیه خورده بود۵ سال بعد ........ الا ۴ سال شده که با کوک ازدواج کردم و یه پسر دو ساله داریم که صورتش به کوک و اخلاقش به من رفته وقتی پسرمون رو بردیم مهت کودک و رفتیم خونه رفتم تو اتاق کوک هم اومد هر دومون افتادیم رو تخت هر دومون خوابمون برد وقتی بیدار شدیم یه حس عجیب داشتم حالم بد بود کوک منو برد بیمارستان و فهمیدیم یه بچه دیگه هم تو راهه کوک اون قدر خوشحال بود که وقتی رفتیم خونه نزدیکه بود تلوزیون رو بشکنه۹ ماه بعد ......... امروز نوبت زایمان دارم دکتر گفت چند ساعت زود بیا تا زیاد دردت نیاد ۱ روز بعد ........... از زبان کوک: الان یه بانو کوچولو یه بانی کوچولو و دو تا بانیه بزگ داریم این چیزیه که من بهش میگم خوانواده خوش بخت بانی نما 😊 کوک عزیزم چی داری میگی بیا پوشک بچه رو عوض کن نمیبینی من دارم به این یکی غذا میدم کوک: اوه اوه اوضاع بد میشود عزیزم من یا کاری دارم فردا میام خدافظ ا/ت :کووووووووووووک کوک : باشه عزیزم باشه اومدم
تماممم😎
چالش: مسخره ترین ایموجی جهان از نظرت؟....
و کوک سریع بردت بیمارستان از زبان ا/ت : دارم یه نور سفید میبینم یه قطره افتاد رو ی گونت اون کوک بود داشت گریه میکرد. کوک فهمید بیدار شدی سریع دکتر رو خبر کرد دکتر گفت قیر ممکنه دستگاهی که ضربان قلب رو نشون میده ضربانت رو نشون نمیده پرستار گفت آقا فکر کنم دستگاه خراب شده وقتی مرخص شدی پات گچ گرفته بود و اون یکی پات هم بخیه خورده بود۵ سال بعد ........ الا ۴ سال شده که با کوک ازدواج کردم و یه پسر دو ساله داریم که صورتش به کوک و اخلاقش به من رفته وقتی پسرمون رو بردیم مهت کودک و رفتیم خونه رفتم تو اتاق کوک هم اومد هر دومون افتادیم رو تخت هر دومون خوابمون برد وقتی بیدار شدیم یه حس عجیب داشتم حالم بد بود کوک منو برد بیمارستان و فهمیدیم یه بچه دیگه هم تو راهه کوک اون قدر خوشحال بود که وقتی رفتیم خونه نزدیکه بود تلوزیون رو بشکنه۹ ماه بعد ......... امروز نوبت زایمان دارم دکتر گفت چند ساعت زود بیا تا زیاد دردت نیاد ۱ روز بعد ........... از زبان کوک: الان یه بانو کوچولو یه بانی کوچولو و دو تا بانیه بزگ داریم این چیزیه که من بهش میگم خوانواده خوش بخت بانی نما 😊 کوک عزیزم چی داری میگی بیا پوشک بچه رو عوض کن نمیبینی من دارم به این یکی غذا میدم کوک: اوه اوه اوضاع بد میشود عزیزم من یا کاری دارم فردا میام خدافظ ا/ت :کووووووووووووک کوک : باشه عزیزم باشه اومدم
تماممم😎
چالش: مسخره ترین ایموجی جهان از نظرت؟....
۵۶.۴k
۱۴ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.