چرخُ فلک p44
یه مانتوی گرم مشکی و شال قرمز هم بیرون کشیدم تا توی این هوا سرما نخورم
ساپورت های مشکیم رو پام کردم و نشستم پشت میز آرایش
یه خط چشم ریز ...ریمل و رژ قرمز مات...ترکیب خوبی بود
موهام رو محکم بستم که چشمام کشیده تر دیده میشد...یه تیکه از موهام رو هم جلوی صورتم انداختم
وقتی رسیدم دم خونشون جلوی در چراغونی بود و نسبتا شلوغ
چند تا مرد جلوی وایساده بودن و خوشامدگویی میکردن
رفتم داخل که حیاط که متوجه جونگ کوک شدم که از بالای تراس طبقه ی بالا نگاهشو تو حیاط میچرخوند
با دیدنم رفت برگشت داخل و چند دیقه بعد رو به روم ظاهر شد
سر تا پام رو برنداز کرد:
_ممنونم که اومدی...فکر نمیکردم بیای
لبخندی زدم و با خنده گفتم:
_باید از های گلی خانم ممنون باشید...اصرار ها و تلاش هاش برای راضی کردنم قابل تحسینه
خندید که گفت:
_به موقعش از خجالتش درمیام
سرشو برگردوند و بلند صدا زد:
_میچاا ...یه دیقه بیا
دختری که چهرش برام آشنا بود با لباس صورتیش اومد سمت ما
جونگ کوک گفت:
_خانم رو راهنمایی کن قسمت زنونه...مطمئمن بشو خوب پذیرایی میشه ازشون
بعد روشو کرد سمت من ، دستشو رو سینش گذاشت و کمی خم شد:
_با من امری نیست؟
با این حرکتش قند تو دلم آب شد:
_ نه بفرمایید سرتون شلوغه مزاحم نمیشم
زمزمه ی زیر لبشو نتونستم بشنوم چون با اون دختر میچا نامی رفتم سمت قسمت زنونه
تو یه قسمت که نسبتا خلوت بود نشستم...چند نفر مشغول پذیرایی بودن و اکثرا زن های مسن تر هم مشغول حرف زدن
خیلی نگذشته بود که صدای کل کشیدن از بیرون اومد...حدس اینکه عروس دوماد اومده باشن سخت نبود
چند دیقه بعد عروس ریزه میزه ای وارد مجلس شد
بهش نمیخورد بیشتر از ۲۰ سال داشته باشه ولی چهره ی با نمکی داشت
ساپورت های مشکیم رو پام کردم و نشستم پشت میز آرایش
یه خط چشم ریز ...ریمل و رژ قرمز مات...ترکیب خوبی بود
موهام رو محکم بستم که چشمام کشیده تر دیده میشد...یه تیکه از موهام رو هم جلوی صورتم انداختم
وقتی رسیدم دم خونشون جلوی در چراغونی بود و نسبتا شلوغ
چند تا مرد جلوی وایساده بودن و خوشامدگویی میکردن
رفتم داخل که حیاط که متوجه جونگ کوک شدم که از بالای تراس طبقه ی بالا نگاهشو تو حیاط میچرخوند
با دیدنم رفت برگشت داخل و چند دیقه بعد رو به روم ظاهر شد
سر تا پام رو برنداز کرد:
_ممنونم که اومدی...فکر نمیکردم بیای
لبخندی زدم و با خنده گفتم:
_باید از های گلی خانم ممنون باشید...اصرار ها و تلاش هاش برای راضی کردنم قابل تحسینه
خندید که گفت:
_به موقعش از خجالتش درمیام
سرشو برگردوند و بلند صدا زد:
_میچاا ...یه دیقه بیا
دختری که چهرش برام آشنا بود با لباس صورتیش اومد سمت ما
جونگ کوک گفت:
_خانم رو راهنمایی کن قسمت زنونه...مطمئمن بشو خوب پذیرایی میشه ازشون
بعد روشو کرد سمت من ، دستشو رو سینش گذاشت و کمی خم شد:
_با من امری نیست؟
با این حرکتش قند تو دلم آب شد:
_ نه بفرمایید سرتون شلوغه مزاحم نمیشم
زمزمه ی زیر لبشو نتونستم بشنوم چون با اون دختر میچا نامی رفتم سمت قسمت زنونه
تو یه قسمت که نسبتا خلوت بود نشستم...چند نفر مشغول پذیرایی بودن و اکثرا زن های مسن تر هم مشغول حرف زدن
خیلی نگذشته بود که صدای کل کشیدن از بیرون اومد...حدس اینکه عروس دوماد اومده باشن سخت نبود
چند دیقه بعد عروس ریزه میزه ای وارد مجلس شد
بهش نمیخورد بیشتر از ۲۰ سال داشته باشه ولی چهره ی با نمکی داشت
۲۲.۲k
۱۸ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.