اخرین نفر

اخرین نفر
پارت۱۸

ادمین ویو
نیکی بدون اینکه فک کنه از کاری که میکنه دل شوگا رو هزار تیکه می کنه اونو یواشی هل داد
نیکی:برو دیگه
شوگا:الان که می گفت بمون!
نیکی:نه همین الان برو اشتباه کردم که گذاشتم پیشم باشی
شوگا سرشو انداخت پایین اونم نباید دلش رو میباخت... کفشاش رو که پوشید با یه خدافظی ساده بیرون رفت یواش یواش راه ساختمونو در پیش گرف

نیکی از جلوی اینه ی قدی جلوی در رد شد ولی کمی مکث کرد و برگشت
نگاهی کرد
ولی دیگه این نکاهو نمیشناخت
پس اون دختر ساکت و بی نیاز به عشق دیگران کجا بود؟اونجا؟ولی چرا نمی دیدش شاید چون خام شده بود... صبر کن به این زودی؟!به خودش قول داده بود که دیگه خام نشه و که کسی نیاز پیدا نکنه
اهی کشید و با عصبانیت به انعکاسش نگا کرد
نیکی:معلمومه چت شده؟
سکوت
نیکی:تو مگه از پسرا بدت نیومد؟!
سکوت
نیکی جیغی کشید و مشتب به اینه زد جای مشتش خونی شد و اینه بدجوری شکست عقب کشید با عصبانیت اینه رو انداخت که باعث شد شکستگیش بدتر بشه و حتی قابش هم خورد شه
نیکی:هوففففف

دستش رو مه پانسمان کرد یاد رفتارش افتاد و بیخیال شونه بالا انداخت شوگا کمترین اهمیتی واسش نداشت(ولی واقعن اینجوری بود؟!)


چرا کم می نویسم؟؛😂😅