part=2
part=2
《زهر عشق》
《 love poison 》
پسر با عشقی که از چشم هاش سرازیر بود به دختر نگاه کرد:
_عشقِ تو...خودش یه زهر بود که به خاطر تو تمومش رو سَر کشیدم...و وقتی که تو خیالت از مرگه حتمیم راحت شد...راهتو کج کردی...درست مثل کاری که الان کردی...
دختر که یکم احساس غمی رو تویه سینه اش احساس میکرد یه نفس عمیق کشید تا حواسش پرت شه:
+پس تو از روز اولش هم احمق بودی! من فکر میکردم فقط به خاطر دوری از منه که انقدر احمق شدی جئون...
باورم نمیشه! من الان رسما جئون جونگکوکی که همه مثه چی ازش میترسن رو دارم به قتل میرسونم...اون بدون هیچ سلاحی!
پسر در حالی که درد خفیفی رو تویه سرش حس میکرد و میدونست عوارض اون سمیه که خورده..جواب دختر رو داد:
_تو با قوی ترین سلاحت منو کشتی .......! عشقت! عشقت بود که باعث شد که الان انتظار مرگمو بکشم.......!
دختر که میدونست اگه پسر بمیره دیگه قرار نیست هیچوقت کسی به عاشقیه اون پیدا شه و قلب و مغزش دائم با هم در جنگ بودن چاقویی رو که برای مواقع ضروری زیر میز گذاشت بود برداشت و زیر گلوی پسر گرفت:
+ببین! کاری نکن مرگت رو زود تر از اثر کردن زهر تویه بدنت رقم بزنم!
پسر در حالی که جوشش خون از زیر گلوش و درد شدیدش رو حس میکرد، خیره به چشم های دختر گفت:
_مواظب باش دستتو نبره!
اشک های هاروکو سرازیر شد و چاقو از دستش به زمین افتاد و با فریاد روبه جونگکوک گفت:
+انقدر عاشقم نباش عوضی! من هیچ چیز خوبی ندارم! تو فقط یه احمق بودی که یه زندگیه شاهانه داشتی و عاشق منی شدی که هیچ چیزی نداشتم..تو عاشق منی شدی که به خاطر پولت باهات بودم! بازیت دادم! تو تمام اینا رو میدونی و بازم دوسم داری؟
تو فقط یه احمقی جئون! یه احمق....
جونگکوک در حالی که صداش داشت به زور بیرون میومد گفت:
_عشق حماقت میاره هاروکو..امیدوارم یه روزی بتونی واقعا عاشق شی...
پسر روی زمین افتاد و به خاطر اینکه زهر داشت روی بدنش اثر میذاشت خون بالا آورد... به دختر خیره شد و با صدای بریده حرفاش رو به گوش دختر بی رحم روبه روش رسوند:
_من عاشق کسی شدم که هیچوقت دوسم نداشت...
پس اینکه مرگ من به دست تو رقم خورده بهترین اتفاق زندگیمه!
شاید داری عشقه نداشتتو اینطوری نشون میدی!
شاید اگه بمیرم قراره بیشتر برات عزیز شم و بیشتر از گذشته ها به من فکر کنی!
شاید برای کسی که دوسش داری بمیری اونقدرام بد نباشه!
و افتاد روی زمین و چشم های بسته شد...باریکه ی خون از دهنش جاری بود...هاروکو با بهت به صحنه ی روبه روش خیره بود:
+جونگکوک؟
ل...لطفا...باهام...ح..حرف...بزن...
م..من...متاسفم...ب..ببخشید که.. اذیتت..کردم..منم...دوست..د..دارم...لطفا بلند شو...
تنهام نذار...
《زهر عشق》
《 love poison 》
پسر با عشقی که از چشم هاش سرازیر بود به دختر نگاه کرد:
_عشقِ تو...خودش یه زهر بود که به خاطر تو تمومش رو سَر کشیدم...و وقتی که تو خیالت از مرگه حتمیم راحت شد...راهتو کج کردی...درست مثل کاری که الان کردی...
دختر که یکم احساس غمی رو تویه سینه اش احساس میکرد یه نفس عمیق کشید تا حواسش پرت شه:
+پس تو از روز اولش هم احمق بودی! من فکر میکردم فقط به خاطر دوری از منه که انقدر احمق شدی جئون...
باورم نمیشه! من الان رسما جئون جونگکوکی که همه مثه چی ازش میترسن رو دارم به قتل میرسونم...اون بدون هیچ سلاحی!
پسر در حالی که درد خفیفی رو تویه سرش حس میکرد و میدونست عوارض اون سمیه که خورده..جواب دختر رو داد:
_تو با قوی ترین سلاحت منو کشتی .......! عشقت! عشقت بود که باعث شد که الان انتظار مرگمو بکشم.......!
دختر که میدونست اگه پسر بمیره دیگه قرار نیست هیچوقت کسی به عاشقیه اون پیدا شه و قلب و مغزش دائم با هم در جنگ بودن چاقویی رو که برای مواقع ضروری زیر میز گذاشت بود برداشت و زیر گلوی پسر گرفت:
+ببین! کاری نکن مرگت رو زود تر از اثر کردن زهر تویه بدنت رقم بزنم!
پسر در حالی که جوشش خون از زیر گلوش و درد شدیدش رو حس میکرد، خیره به چشم های دختر گفت:
_مواظب باش دستتو نبره!
اشک های هاروکو سرازیر شد و چاقو از دستش به زمین افتاد و با فریاد روبه جونگکوک گفت:
+انقدر عاشقم نباش عوضی! من هیچ چیز خوبی ندارم! تو فقط یه احمق بودی که یه زندگیه شاهانه داشتی و عاشق منی شدی که هیچ چیزی نداشتم..تو عاشق منی شدی که به خاطر پولت باهات بودم! بازیت دادم! تو تمام اینا رو میدونی و بازم دوسم داری؟
تو فقط یه احمقی جئون! یه احمق....
جونگکوک در حالی که صداش داشت به زور بیرون میومد گفت:
_عشق حماقت میاره هاروکو..امیدوارم یه روزی بتونی واقعا عاشق شی...
پسر روی زمین افتاد و به خاطر اینکه زهر داشت روی بدنش اثر میذاشت خون بالا آورد... به دختر خیره شد و با صدای بریده حرفاش رو به گوش دختر بی رحم روبه روش رسوند:
_من عاشق کسی شدم که هیچوقت دوسم نداشت...
پس اینکه مرگ من به دست تو رقم خورده بهترین اتفاق زندگیمه!
شاید داری عشقه نداشتتو اینطوری نشون میدی!
شاید اگه بمیرم قراره بیشتر برات عزیز شم و بیشتر از گذشته ها به من فکر کنی!
شاید برای کسی که دوسش داری بمیری اونقدرام بد نباشه!
و افتاد روی زمین و چشم های بسته شد...باریکه ی خون از دهنش جاری بود...هاروکو با بهت به صحنه ی روبه روش خیره بود:
+جونگکوک؟
ل...لطفا...باهام...ح..حرف...بزن...
م..من...متاسفم...ب..ببخشید که.. اذیتت..کردم..منم...دوست..د..دارم...لطفا بلند شو...
تنهام نذار...
۵۷۴
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.