پارت15
ساعت12 بود رفتم بالا بخوابم<br>
_بیبی(اروم) <br>
+جونگکوک میدونی دارم به چی فکر میکنم؟ <br>
بلند شدم رفتم جلوش چسبیده بود به دیوار<br>
با انگشت هام زدم رویه سینش و گفتم: این ک تو جقدر بی مصرفی هیچ وقت واسه من سودی نداشتی میدونی اضافی اضافی<br>
از ته دلم نبود این حرفا اما باید انتقام میگرفتم<br>
کوک تویه چشم هاش اشک جمع شد<br>
اروم رویه دماغمو بوسه زد<br>
_میدونم قشنگم<br>
+حالا برو میخوام بخوابم! <br>
کوک رفت بیرون<br>
نشستم رویه تخت بغض مزخرفی تویه گلوم پرسه میزد<br>
نمیدونم الان راضیم از کارم یا نه<br>
هوف<br>
ساعت2 با صدایه بوس کوک چشامو باز کردم <br>
دیدم داره گردنمو مک میزنه<br>
نمیخواستم بفهمه بیدار شدم و گذاشتم به کارش ادامه بده<br>
خب بخوام دروغ نگم داشتم راستش لذت میبردم از بوسه هاش<br>
بعد از چند مین لبشو از رویه گردنم برداشت<br>
اروم چشامو بستم نفهمه بیدارم<br>
اروم لبمو یه بوسه زد<br>
و از روم بلند شد<br>
_شبت خوش چاگیه من<br>
اروم لباسمو داد بالا رویه شکمم رو بوسیدو روم پتو انداخت<br>
رفت پایین<br>
درو بست فهمیدم رفته<br>
اروم بلند شدم<br>
گفتم بزار نیم ساعت دیگه برم ضایع نباشه<br>
نیم ساعت دیگه رفتم پایین<br>
دیدم کوک رویه کاناپه نشسته داره به دستاش نگاه میکنه<br>
نشستم کنارش<br>
نگاهشو نداد بهم<br>
+ببینمت! <br>
نگاهم نمیکرد<br>
+کوک! <br>
سرشو اورد بالا<br>
دیدم از چشم هاش اشکی بود که میومد<br>
تا به حال گریه شدیدش رو ندیده بودم! اون پسری که انقدر مغرورو وحشی و بی احساس بود داره گریه میکنه؟ <br>
+گریه نکن! عصبی میشم<br>
_باشه<br>
اروم اشک هاشو پاک کرد با لبخندی نگاهم کرد<br>
_جانم چیزی شده اومدی پیشم؟ <br>
+نه چرا نخوابیدی صبح خواب میمونیا<br>
_مهم نیست <br>
+باشه<br>
داشتم میرفتم مچمو گرفت<br>
اروم نشوندم رویه پاهاش<br>
نگاهی به موهام کرد<br>
از جلویه صورتم زد کنار<br>
_واقعا اضافیم؟ اره بیبی؟ <br>
+ک.. کوک<br>
_نه نه همه بهم میگن تو محل کارم بهم میگن<br>
راستی اینو میدونستی؟ میدونستی تویه محل کارم تخریب. میشم! وقتی همیشه عصبیم بخاطر اینه نمیتونم جرشون بدم چون اخجرام میکنن وگرنه من همشونو میساییدم<br>
+عاها واسه همون بوده بدنه منو با مشت هات بنفش کردی از کبودی؟؟ <br>
کوک سرشو انداخت پایین<br>
_ببخشید <br>
+کوک تو یه آدمو بکش بعد بهش بگو ببخشید ایا اون زنده میشه؟ <br>
نه نمیشه <br>
اون کشته اون یکیو هیچ فاییده ای نداره چه یه بار بگه ببخشید چه صدهزار بار میفهمی؟ <br>
کوک با مظلومیت نگاهم میکرد<br>
دستشو رویه شکمم کشید<br>
_میدونم حق داری<br>
اروم شکمم رو نوازش میکرد<br>
دستش رو برداشتم و از رویه پاهاش بلند شدمو رفتم بالا<br>
صبح ساعت6 کوک میخواست بره سره کار من تا اون موقع نخوابیدم کوک هم همینطور کوک اومد بالا.... <br>
ادامه دارد..
_بیبی(اروم) <br>
+جونگکوک میدونی دارم به چی فکر میکنم؟ <br>
بلند شدم رفتم جلوش چسبیده بود به دیوار<br>
با انگشت هام زدم رویه سینش و گفتم: این ک تو جقدر بی مصرفی هیچ وقت واسه من سودی نداشتی میدونی اضافی اضافی<br>
از ته دلم نبود این حرفا اما باید انتقام میگرفتم<br>
کوک تویه چشم هاش اشک جمع شد<br>
اروم رویه دماغمو بوسه زد<br>
_میدونم قشنگم<br>
+حالا برو میخوام بخوابم! <br>
کوک رفت بیرون<br>
نشستم رویه تخت بغض مزخرفی تویه گلوم پرسه میزد<br>
نمیدونم الان راضیم از کارم یا نه<br>
هوف<br>
ساعت2 با صدایه بوس کوک چشامو باز کردم <br>
دیدم داره گردنمو مک میزنه<br>
نمیخواستم بفهمه بیدار شدم و گذاشتم به کارش ادامه بده<br>
خب بخوام دروغ نگم داشتم راستش لذت میبردم از بوسه هاش<br>
بعد از چند مین لبشو از رویه گردنم برداشت<br>
اروم چشامو بستم نفهمه بیدارم<br>
اروم لبمو یه بوسه زد<br>
و از روم بلند شد<br>
_شبت خوش چاگیه من<br>
اروم لباسمو داد بالا رویه شکمم رو بوسیدو روم پتو انداخت<br>
رفت پایین<br>
درو بست فهمیدم رفته<br>
اروم بلند شدم<br>
گفتم بزار نیم ساعت دیگه برم ضایع نباشه<br>
نیم ساعت دیگه رفتم پایین<br>
دیدم کوک رویه کاناپه نشسته داره به دستاش نگاه میکنه<br>
نشستم کنارش<br>
نگاهشو نداد بهم<br>
+ببینمت! <br>
نگاهم نمیکرد<br>
+کوک! <br>
سرشو اورد بالا<br>
دیدم از چشم هاش اشکی بود که میومد<br>
تا به حال گریه شدیدش رو ندیده بودم! اون پسری که انقدر مغرورو وحشی و بی احساس بود داره گریه میکنه؟ <br>
+گریه نکن! عصبی میشم<br>
_باشه<br>
اروم اشک هاشو پاک کرد با لبخندی نگاهم کرد<br>
_جانم چیزی شده اومدی پیشم؟ <br>
+نه چرا نخوابیدی صبح خواب میمونیا<br>
_مهم نیست <br>
+باشه<br>
داشتم میرفتم مچمو گرفت<br>
اروم نشوندم رویه پاهاش<br>
نگاهی به موهام کرد<br>
از جلویه صورتم زد کنار<br>
_واقعا اضافیم؟ اره بیبی؟ <br>
+ک.. کوک<br>
_نه نه همه بهم میگن تو محل کارم بهم میگن<br>
راستی اینو میدونستی؟ میدونستی تویه محل کارم تخریب. میشم! وقتی همیشه عصبیم بخاطر اینه نمیتونم جرشون بدم چون اخجرام میکنن وگرنه من همشونو میساییدم<br>
+عاها واسه همون بوده بدنه منو با مشت هات بنفش کردی از کبودی؟؟ <br>
کوک سرشو انداخت پایین<br>
_ببخشید <br>
+کوک تو یه آدمو بکش بعد بهش بگو ببخشید ایا اون زنده میشه؟ <br>
نه نمیشه <br>
اون کشته اون یکیو هیچ فاییده ای نداره چه یه بار بگه ببخشید چه صدهزار بار میفهمی؟ <br>
کوک با مظلومیت نگاهم میکرد<br>
دستشو رویه شکمم کشید<br>
_میدونم حق داری<br>
اروم شکمم رو نوازش میکرد<br>
دستش رو برداشتم و از رویه پاهاش بلند شدمو رفتم بالا<br>
صبح ساعت6 کوک میخواست بره سره کار من تا اون موقع نخوابیدم کوک هم همینطور کوک اومد بالا.... <br>
ادامه دارد..
۷.۷k
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.