پارت ۲۴
پارت ۲۴
ویوی سودا
سودا:کمتر اگ بهشون سخت بگیریم بهتر نیست
سادیا:چی میگی انگار از وضعیتاشون خبر نداری خنگیا
سودا:مگ نمیگفتی میلاد کنارش باشع بهتره؟!
سادیا:مال قبل این بود ک از گذشته ی چیزی یادش بیاد
ویوی میلاد
چند ساعتی گذشت و تقریبا ظهر شده بود ب نازی زنگ زدم
میلاد:الو زن داداش خوبی؟
نازی:سلام آفتاب از کدوم ور در اومده ب ما زنگ زدی ؟
میلاد:مشکل دارم ک ب دستای تو حل میشع
نازی:خدا بد نده چی شده هر کاری از دستم برمیاد برات انجام میدم
میلاد: ی دخترع هست...
نازی:اها پس عاشق شدی خب در خدمتم
میلاد:مهرداد گیر داده ب اینک من با اون دختره رابطه نداشته باشم ستینو ک یادته اومده بود خونه اتون ...
نازی:اها اونو خب من چ کاری از دستم برمیاد؟!
میلاد:میخام با برادرم حرف بزنی راضیش کنی اینقد بهم سخت نگیره تورو خدا هرچی از من و ستین گفت قانع نشو راضیش کن میسپارم ب خدت
نازی:باش چشم ببینم چی میشه وقتی اومد باهاش حرف میزنم
میلاد:ممنون زن داداش اون فسقلی رو از طرف عموش ببوس خداحافظ
نازی:عزیزی خداحافظ
ویوی سودا
نزدیکای ظهر بود با سادیا سمت کافه رفتیم ک با ستین بریم خونه
سودا:عمو ب ستین میگی بیاد اگ کارش تموم شده
محمد:رفت ی نیم ساعتی میشع
سادیا:کجا رفت؟!!!
محمد:نمیدونم حتما رفته خونه
ویوی ستین
تقریبا ظهر شده بود ب میلاد زنگ زدم
ستین:الان لوکیشن ی رستوران برات میفرستم بیا حرفامون بزنیم
میلاد:باش
لوکیشنو فرستادم طولی نکشید ک اومد با اومدنش از پشت میز بلند شدم با ذوق اومد طرفم در حالی ک نمیدونست امکان داره غافلگیر شه و ذوقش کور شه نشستیم
گارسون:مهمونتون اومدن خب چی میل دارید؟!
ستین:قهوه
میلاد:منم قهوه
گارسون:خانم از زمانی ک اومدید دارید قهوه مینوشید زیادیش خوب نیستش
میلاد:چی شده ستین؟!!
ستین:لازم نکرده نگرانم باشین ناهارو هم سفارش بده میلاد
میلاد:ستین من نیومدم ناهار مهمونم کنی بگو ببینم چی شده
گارسون قهوه ها رو اورد گذاشت جلومون
گارسون:چیز دیگ ای میل داری کافیه زنگ روی میز رو بزنید ک بیام
رفت و چند ثانیه سکوت کردم
میلاد:میگی چی شده؟!
ستین:قهوه اتو بخور
چنددقیقه بینمون سکوت فرا گرفت قهوه ها رو خوردیم
ستین:من حافظه امو از دست ندادم هم رامتینو یادمه هم همه اتون هم میدونم کی بودم چی شدم چی هستم از دکتر خاستم بگ حافظه امو از دست دادم ک بلکه گذشته ام دست از سرم برداره حتی ب نمایش ولی زیادی برادرت اسرار داره یادم بیاد
میلاد گیچ و منگ مونده بود
میلاد:بازیم دادی؟!!!!
ستین:من...نمیدونم چجوری ولی عاشقت شدم اون شب میخاستم بهت بگم ک بیهوش شدم و قضیع تومور و عمل پیش اومد فک کردم بگم حافظه امو از دست دادم دیگ از این مطمئن میشین دیگ ب رامتین علاقه ندارم اونو یادم رفته
ویوی سودا
سودا:کمتر اگ بهشون سخت بگیریم بهتر نیست
سادیا:چی میگی انگار از وضعیتاشون خبر نداری خنگیا
سودا:مگ نمیگفتی میلاد کنارش باشع بهتره؟!
سادیا:مال قبل این بود ک از گذشته ی چیزی یادش بیاد
ویوی میلاد
چند ساعتی گذشت و تقریبا ظهر شده بود ب نازی زنگ زدم
میلاد:الو زن داداش خوبی؟
نازی:سلام آفتاب از کدوم ور در اومده ب ما زنگ زدی ؟
میلاد:مشکل دارم ک ب دستای تو حل میشع
نازی:خدا بد نده چی شده هر کاری از دستم برمیاد برات انجام میدم
میلاد: ی دخترع هست...
نازی:اها پس عاشق شدی خب در خدمتم
میلاد:مهرداد گیر داده ب اینک من با اون دختره رابطه نداشته باشم ستینو ک یادته اومده بود خونه اتون ...
نازی:اها اونو خب من چ کاری از دستم برمیاد؟!
میلاد:میخام با برادرم حرف بزنی راضیش کنی اینقد بهم سخت نگیره تورو خدا هرچی از من و ستین گفت قانع نشو راضیش کن میسپارم ب خدت
نازی:باش چشم ببینم چی میشه وقتی اومد باهاش حرف میزنم
میلاد:ممنون زن داداش اون فسقلی رو از طرف عموش ببوس خداحافظ
نازی:عزیزی خداحافظ
ویوی سودا
نزدیکای ظهر بود با سادیا سمت کافه رفتیم ک با ستین بریم خونه
سودا:عمو ب ستین میگی بیاد اگ کارش تموم شده
محمد:رفت ی نیم ساعتی میشع
سادیا:کجا رفت؟!!!
محمد:نمیدونم حتما رفته خونه
ویوی ستین
تقریبا ظهر شده بود ب میلاد زنگ زدم
ستین:الان لوکیشن ی رستوران برات میفرستم بیا حرفامون بزنیم
میلاد:باش
لوکیشنو فرستادم طولی نکشید ک اومد با اومدنش از پشت میز بلند شدم با ذوق اومد طرفم در حالی ک نمیدونست امکان داره غافلگیر شه و ذوقش کور شه نشستیم
گارسون:مهمونتون اومدن خب چی میل دارید؟!
ستین:قهوه
میلاد:منم قهوه
گارسون:خانم از زمانی ک اومدید دارید قهوه مینوشید زیادیش خوب نیستش
میلاد:چی شده ستین؟!!
ستین:لازم نکرده نگرانم باشین ناهارو هم سفارش بده میلاد
میلاد:ستین من نیومدم ناهار مهمونم کنی بگو ببینم چی شده
گارسون قهوه ها رو اورد گذاشت جلومون
گارسون:چیز دیگ ای میل داری کافیه زنگ روی میز رو بزنید ک بیام
رفت و چند ثانیه سکوت کردم
میلاد:میگی چی شده؟!
ستین:قهوه اتو بخور
چنددقیقه بینمون سکوت فرا گرفت قهوه ها رو خوردیم
ستین:من حافظه امو از دست ندادم هم رامتینو یادمه هم همه اتون هم میدونم کی بودم چی شدم چی هستم از دکتر خاستم بگ حافظه امو از دست دادم ک بلکه گذشته ام دست از سرم برداره حتی ب نمایش ولی زیادی برادرت اسرار داره یادم بیاد
میلاد گیچ و منگ مونده بود
میلاد:بازیم دادی؟!!!!
ستین:من...نمیدونم چجوری ولی عاشقت شدم اون شب میخاستم بهت بگم ک بیهوش شدم و قضیع تومور و عمل پیش اومد فک کردم بگم حافظه امو از دست دادم دیگ از این مطمئن میشین دیگ ب رامتین علاقه ندارم اونو یادم رفته
۱.۲k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.