part 3
با حس اینکه گروهی پشتسرش توی آشپزخونن،آروم برگشت.یکی از اونا پرسید_ببینم اسمت چیه؟ _جونگکوک هستم
فرد دیگهای گفت_چرا اومدی زندان؟چیکار کردی؟
جونگکوک باید چی جواب میداد؟ _من...
اما سه مردی که منتظر شنیدن ادامه حرفش بودن،با حس بوی سیگاری که فقط میتونست متعلق به یه نفر باشه،کمی از هم فاصله گرفتن.از بینشون مرد قد بلندی دراومد.همون چشم وحشتناکه! _غذا حاضره؟
جونگکوک بزاقشو قورت داد و تندتند پلک زد_آ..آره یکم دیگه حاضره
مرد به یکی از اون گروه سه نفره نگاهی کرد و اونا سریعا از آشپزخونه خارج شدن.انگاری که این مرد سردستهی کل این اتاق بود.. مرد نگاهی به چشمای براق جونگکوک انداخت.لبهاش سرخ و جمعوجور بودن،موهاش حالت دار و به رنگ خرمایی و دستاش سفید و ظریف. _کیم تهیونگ
جونگکوک آروم سر تکون داد و خواست خودشو معرفی کنه ولی انگار مرد واسه این اینجا نیومده بود_من اینجا رو اداره میکنم...به کسی بیاحترامی نمیکنی و به نفعته شر درست نکنی
جونگکوک پیشش لکنت میگرفت_ب..بله _بقیه رو هم جیمین بهت میگه
با اینکه نمیدونست جیمین کیه،سر تکون داد و تهیونگ بالاخره از آشپزخونهای که دری نداشت بیرون رفت.جونگکوک نفسشو بیرون داد و مشغول درست کردن غذا شد.
~~
با پیدا کردن ظرفا مشغول چیدن میز شد و به تعداد نفرات بشقاب و چاپستیک و لیوان گذاشت.جیمین وارد آشپزخونه شد_چرا لباساتو عوض نکردی؟
جونگکوک به پسری که تخت رو بهش نشون داده بود نگاه کرد_شما..جیمینی؟ _آره...گفتم چرا لباساتو عوض نکردی؟
جونگکوک به لباسای زندانش نگاه کرد_خب...کجا باید عوض کنم؟
جیمین تکخندی زد_اتاق پرو میخوای؟
جونگکوک لب گزید و جیمین ادامه داد_همینجا عوض میکنی _ب..باشه
جیمین به کیمچی نگاه کرد_بوی خوبی میده...تندش که نکردی؟
چشمای جونگکوک گشاد شد_چی؟
جیمین هم چشماش گشاد شد_کردی؟! _من..
_تهیونگ...اون تند نمیخوره!!
جونگکوک ترسیده لب زد_چیکار کنم الان؟
_غذا رو بیارین دیگه.مردم از گشنگی
مردی از داخل اتاق داد زد و جونگکوک بزاقشو قورت داد.با دستایی که میلرزیدن ظرف غذا رو روی میز غذاخوری گذاشت و به تهیونگ که با اقتدار روی صندلی نشسته بود نگاه کرد...
فرد دیگهای گفت_چرا اومدی زندان؟چیکار کردی؟
جونگکوک باید چی جواب میداد؟ _من...
اما سه مردی که منتظر شنیدن ادامه حرفش بودن،با حس بوی سیگاری که فقط میتونست متعلق به یه نفر باشه،کمی از هم فاصله گرفتن.از بینشون مرد قد بلندی دراومد.همون چشم وحشتناکه! _غذا حاضره؟
جونگکوک بزاقشو قورت داد و تندتند پلک زد_آ..آره یکم دیگه حاضره
مرد به یکی از اون گروه سه نفره نگاهی کرد و اونا سریعا از آشپزخونه خارج شدن.انگاری که این مرد سردستهی کل این اتاق بود.. مرد نگاهی به چشمای براق جونگکوک انداخت.لبهاش سرخ و جمعوجور بودن،موهاش حالت دار و به رنگ خرمایی و دستاش سفید و ظریف. _کیم تهیونگ
جونگکوک آروم سر تکون داد و خواست خودشو معرفی کنه ولی انگار مرد واسه این اینجا نیومده بود_من اینجا رو اداره میکنم...به کسی بیاحترامی نمیکنی و به نفعته شر درست نکنی
جونگکوک پیشش لکنت میگرفت_ب..بله _بقیه رو هم جیمین بهت میگه
با اینکه نمیدونست جیمین کیه،سر تکون داد و تهیونگ بالاخره از آشپزخونهای که دری نداشت بیرون رفت.جونگکوک نفسشو بیرون داد و مشغول درست کردن غذا شد.
~~
با پیدا کردن ظرفا مشغول چیدن میز شد و به تعداد نفرات بشقاب و چاپستیک و لیوان گذاشت.جیمین وارد آشپزخونه شد_چرا لباساتو عوض نکردی؟
جونگکوک به پسری که تخت رو بهش نشون داده بود نگاه کرد_شما..جیمینی؟ _آره...گفتم چرا لباساتو عوض نکردی؟
جونگکوک به لباسای زندانش نگاه کرد_خب...کجا باید عوض کنم؟
جیمین تکخندی زد_اتاق پرو میخوای؟
جونگکوک لب گزید و جیمین ادامه داد_همینجا عوض میکنی _ب..باشه
جیمین به کیمچی نگاه کرد_بوی خوبی میده...تندش که نکردی؟
چشمای جونگکوک گشاد شد_چی؟
جیمین هم چشماش گشاد شد_کردی؟! _من..
_تهیونگ...اون تند نمیخوره!!
جونگکوک ترسیده لب زد_چیکار کنم الان؟
_غذا رو بیارین دیگه.مردم از گشنگی
مردی از داخل اتاق داد زد و جونگکوک بزاقشو قورت داد.با دستایی که میلرزیدن ظرف غذا رو روی میز غذاخوری گذاشت و به تهیونگ که با اقتدار روی صندلی نشسته بود نگاه کرد...
۱.۳k
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.