پارت ...۳۰
کوله پشتی سیاهم رو گرفتم منم همین طور با نفرت بهشون نگاه کردم ... آخه چرا خانواده من انقد بی فکر هستن به کدامین گناه دارم جواب پس میدم ...
مین جو:چرا من مگه چیکار کردم مگه من خواستم سوهیون بمیره ... آخه منم دوست ندارم زنده باشم منم دوست ندارم هر بار با تنه مرگ سوهیون قلبم مچاله بشه ... منم آدمم دل دارم قلب دارم ... چی کار کنم که منم اندازه سوهیون دوست داشته باشید ... منم مگه دخترتون نیستمممم من با مردن خودم میتونم توان پس بدم ... با این کارم اگه سوهیون روحش در آرامش قرار می گیره ... شما راحت میشین... ارهههه »»با داد »»
که بابا پرید وسط حرفام که بیشتر مثل دل نوشته بود ...
دیگه دختری به اسم تو ندارم گمشوووو بیرون ...فقط مایع عذاب وجدان منی بیروننن ...
کوله رو گرفتم با همرا گوشیم از خونه زدم بیرون ... خیلی سعی داشتم گریم رو متوقف کنم ولی نمی شد ... همه طوری به من نگاه میکردن آره زندگی من متفاوته خیلی متفاوت قلب من پر از درد ولی قلب اون ها پر از شادی ... همین طور که قرق خیالاتم بودم گوشیم زنگ خورد مامان بود... چرا زنگ زده بود شاید فقط بابا منو سرزنش کرده ... اونم میخواد منو سرزنش کنه بعد از اون اسم خاله نمایان شد ... قدرت تکلم نداشتم ... تلفنم رو خاموش کردم به راهم ادامه دادم کجا برم اصن کجا رو دارم برم ...همش تقصیر اون پارکه عوضیه ایششش اصن ولش کن نمی خوام دیگه اشکام بریزه ...
من باید قوی باشم همیشه تو زندگی این لحظات تلخ هستش باید به خودم مسلط باشم ...
آره درسته فایتینگ مین جو به سمت پارک رو به روی خیابون حرکت کردم ...
مین جو:چرا من مگه چیکار کردم مگه من خواستم سوهیون بمیره ... آخه منم دوست ندارم زنده باشم منم دوست ندارم هر بار با تنه مرگ سوهیون قلبم مچاله بشه ... منم آدمم دل دارم قلب دارم ... چی کار کنم که منم اندازه سوهیون دوست داشته باشید ... منم مگه دخترتون نیستمممم من با مردن خودم میتونم توان پس بدم ... با این کارم اگه سوهیون روحش در آرامش قرار می گیره ... شما راحت میشین... ارهههه »»با داد »»
که بابا پرید وسط حرفام که بیشتر مثل دل نوشته بود ...
دیگه دختری به اسم تو ندارم گمشوووو بیرون ...فقط مایع عذاب وجدان منی بیروننن ...
کوله رو گرفتم با همرا گوشیم از خونه زدم بیرون ... خیلی سعی داشتم گریم رو متوقف کنم ولی نمی شد ... همه طوری به من نگاه میکردن آره زندگی من متفاوته خیلی متفاوت قلب من پر از درد ولی قلب اون ها پر از شادی ... همین طور که قرق خیالاتم بودم گوشیم زنگ خورد مامان بود... چرا زنگ زده بود شاید فقط بابا منو سرزنش کرده ... اونم میخواد منو سرزنش کنه بعد از اون اسم خاله نمایان شد ... قدرت تکلم نداشتم ... تلفنم رو خاموش کردم به راهم ادامه دادم کجا برم اصن کجا رو دارم برم ...همش تقصیر اون پارکه عوضیه ایششش اصن ولش کن نمی خوام دیگه اشکام بریزه ...
من باید قوی باشم همیشه تو زندگی این لحظات تلخ هستش باید به خودم مسلط باشم ...
آره درسته فایتینگ مین جو به سمت پارک رو به روی خیابون حرکت کردم ...
۲۴.۹k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.