𝒇𝒂𝒌𝒆~𝒋𝒖𝒏𝒈𝒌𝒐𝒐𝒌..𝒑𝒂𝒓𝒕28
با جولی رفتیم و کل عمارتو نشونش دادم
+خب رسیدیم به قسمت حصاص عمارت
جولی:وقتی اینطوری میگی کنجکاو تر میشمممم
لبخند تلخی به حرفش زدم و در اتاقو باز کردم
جولی:ا.. اینجا
+هومم انتضار نداشتی نَ
جولی:پدرتون اره
+اره.. وقتی کاری که به خاستش نبود و انجام میدادیم.. اون.. اون مارو به بدترین شکل ممکن شکنجه میکرد.. اما چون من دختر بودم و بدنم کبود میشد کمتر شکنجه میشدم ولی با اینحال بازم منو شوگا خیلی پدرو دوست داشتیم اون مارو میزد درسته ولی کارایی که ما کردیمم درست نبود بخاطر همین بهش حق میدادیم
جولی بغض کرد بود و یهو منو سفت بغل کرد از کارش شکه شدم ولی یکم بعد منم بغلش کردم
جولی:عزیزم چطور تونستین تحمل کنین 😞
+دوست دارم برات یکیشو تعریف کنم
جولی:هرجور دوست داری.. میدونی که من راز نگهدار خوبیم
با جولی رفتیم داخل اتاق مطالعه و یکی از ماجرا ها رو براش تعریف کردم..بغض بدی داشت خفش میکرد اینو از نگاهشم میتونستم تشخیص بدم
+اینارو نگفتم که برام دلسوزی کنی.. لطفا نکن چون حص میکنم داری بهم ترحم میکنی
یهو با ضرب بلند شد و به مت حیاط پشتی رفت
منم دنبالش رفتم که دیدم رو تاب نشسته و داره اروم اشک میریزه
+جولی.. خوبی؟
برگشت و سفت بغلم کرد
جولی:دوست عزیزم قول میدم تا اخرین لحظه عمرم ازت مراقبت کنم واقعا نمیدونم که چطور ولی اصلا نگران نباش 😭
لبخندی به حرکات و رفتارش کردم و یهو نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر خنده که
نیشگونم گرفت
+ایی درد داشت بابا
جولی:پدرصگ دارم ابراز علاقه میکنم بعد تو میخندی بهم.. اینقدررر به احساس ادما احترام بزار
+🤣😂جررررررررررررررر...
جولی:نگاش کن هنوزم میخنده
یه نیشگون دیگه ازم گرفت که بغلش کردم
+😂ببخشید بابا ببخشید.. نتونستم جلو خندمو بگیرم..
جولی لبخندی زد و باهم رفتیم تو عمارت
.
.
✨💜
+خب رسیدیم به قسمت حصاص عمارت
جولی:وقتی اینطوری میگی کنجکاو تر میشمممم
لبخند تلخی به حرفش زدم و در اتاقو باز کردم
جولی:ا.. اینجا
+هومم انتضار نداشتی نَ
جولی:پدرتون اره
+اره.. وقتی کاری که به خاستش نبود و انجام میدادیم.. اون.. اون مارو به بدترین شکل ممکن شکنجه میکرد.. اما چون من دختر بودم و بدنم کبود میشد کمتر شکنجه میشدم ولی با اینحال بازم منو شوگا خیلی پدرو دوست داشتیم اون مارو میزد درسته ولی کارایی که ما کردیمم درست نبود بخاطر همین بهش حق میدادیم
جولی بغض کرد بود و یهو منو سفت بغل کرد از کارش شکه شدم ولی یکم بعد منم بغلش کردم
جولی:عزیزم چطور تونستین تحمل کنین 😞
+دوست دارم برات یکیشو تعریف کنم
جولی:هرجور دوست داری.. میدونی که من راز نگهدار خوبیم
با جولی رفتیم داخل اتاق مطالعه و یکی از ماجرا ها رو براش تعریف کردم..بغض بدی داشت خفش میکرد اینو از نگاهشم میتونستم تشخیص بدم
+اینارو نگفتم که برام دلسوزی کنی.. لطفا نکن چون حص میکنم داری بهم ترحم میکنی
یهو با ضرب بلند شد و به مت حیاط پشتی رفت
منم دنبالش رفتم که دیدم رو تاب نشسته و داره اروم اشک میریزه
+جولی.. خوبی؟
برگشت و سفت بغلم کرد
جولی:دوست عزیزم قول میدم تا اخرین لحظه عمرم ازت مراقبت کنم واقعا نمیدونم که چطور ولی اصلا نگران نباش 😭
لبخندی به حرکات و رفتارش کردم و یهو نتونستم خودمو کنترل کنم و زدم زیر خنده که
نیشگونم گرفت
+ایی درد داشت بابا
جولی:پدرصگ دارم ابراز علاقه میکنم بعد تو میخندی بهم.. اینقدررر به احساس ادما احترام بزار
+🤣😂جررررررررررررررر...
جولی:نگاش کن هنوزم میخنده
یه نیشگون دیگه ازم گرفت که بغلش کردم
+😂ببخشید بابا ببخشید.. نتونستم جلو خندمو بگیرم..
جولی لبخندی زد و باهم رفتیم تو عمارت
.
.
✨💜
۳۶.۰k
۲۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.