☆مرگ یا عشق ☆ part⁴³
بعد رفتم پایین همه با چهره های سوالی نگام میکردن
کوک:نمیخوام راجبش حرف بزنم شمام سوالی نپرسین فقط بدونین مشکل حل شد،،،درموردش با ا.ت هم حرف نزنین ب اندازه کافی حالش بد هس
بعد رفتن تو آشپزخونه ی قهوه واس خودم درست کردم و رفتم تو اتاقم رفتم تو تراس اتاقم،،،منتظر بودم قهوه سرد بشه
یعنی مشکل حل شد دیگ کاری باهاش نداره همینجوری فک میکردم ک یهو حواسمو جمع کردم قهوه سرد شده بود خوردمش و رفتم داخل لیوان رو گذاشتم رو میز و رفتم رو تخت دراز کشیدم داشتم ب ا.ت نگاه میکردم رنگش پریده بود زیر چشاش پف کرده بود ولی بازم همون فرشته زمینی بود همونی ک زندگیمو زیرو رو کرد همونی ک بهم یاد داد خندیدن از ته دل رو همونی ک زندگی کردنو بهم یاد داد
(فلش بک ب چن سال قبل)
(کوک بخاطر از دست دادن خواهر و پدرش افسردگی گرفته بود خندیدن و از یاد برده بود از زندگی ناامید شده بود)
بازم ی روز سیاه همه ی روزام سیاه شده بود کل دنیام سیاه شده بود پاشدم رفتم دستشویی کارای لازم رو کردم و ی لباس ساده پوشیدم و سوار ماشینم شدم و رفتم سمت قبر خانوادم هر روز صبح میرفتم پیششون و بهشون صب بخیر میگفتم هر شبم میرفتم و بهشون شب بخیر میگفتم دیگ شده بود کار همیشگیم هرروز مثل دیروز روزام تکراری شده بودن واسم،،،،،،،،،،،،،،،،،،، سر قبرشون نشستم بعدش ک خواستم برم دیدم ی دختره نشسته کنار ی قبری و دارع با خودش حرف میزنه رفتم جلو تر و دیدم دارع با کسی ک زیر خاکه حرف میزنه
اول خواستم اهمیت ندم و برم اما با شنیدن حرفاش بی اختیار وایستادم
دختره:ببین مامان خیلی پیشرفت کردم بهت قول دادم بودم و ب قولم عمل کردم،،، بابا یادته گفته بودی ب سمت رویاهات برو دارم بهشون میرسم فقط بخاطر شما تمام تلاشمو میکنم تا بهم افتخار کنین تا خوشحال باشین
خیلی برام جالب بود ک با هیجان و خوشحالی تمام اینارو میگفت انگار پدر مادرش نمردن انقد ک خوشحال بود رفتم سمتش و گفتم
کوک:سلام،،،میشه ی سوال ازتون بپرسم؟
دختره؛اوه سلام،،، بلع بفرمایید ؟
کوک:ناراحت نیستین ک خانوادتون رو از دست دادین
دختره:معلومه ک ناراحتم اونا تنها کسای من بودن
کوک:پس چرا انقد خوشحالین
دختره:تا تنها کسامو خوشحال کنم
کوک:چجوری؟
دختره:مامانم همیشه میگفت اگ من اتفاقی واسم افتاد ناراحت نباش چون من همیشه کنارتم فقط ب سمت جلو حرکت کن و خوشحال باش
وقتی اون حرفارو زد انگار ی چیزی تو دلم تپید انگار قلبم دوباره شروع کرد ب تپیدن برای زندگی ن تپیدن برای غصه خوردن
کوک:چ مادر خوبی،،، میتونم اسمتونو بدونم
دختره:ممنون،،، امم ا.ت هستم خوشبختم
کوک:منم جونگکوکم،،،همچنین
(بعد از اون کوک دوباره ب زندگی امیدوار شد)
(پایان فلش بک )
لایک و کامنت بزارین💬❤
#iranisns_Love_jk
کوک:نمیخوام راجبش حرف بزنم شمام سوالی نپرسین فقط بدونین مشکل حل شد،،،درموردش با ا.ت هم حرف نزنین ب اندازه کافی حالش بد هس
بعد رفتن تو آشپزخونه ی قهوه واس خودم درست کردم و رفتم تو اتاقم رفتم تو تراس اتاقم،،،منتظر بودم قهوه سرد بشه
یعنی مشکل حل شد دیگ کاری باهاش نداره همینجوری فک میکردم ک یهو حواسمو جمع کردم قهوه سرد شده بود خوردمش و رفتم داخل لیوان رو گذاشتم رو میز و رفتم رو تخت دراز کشیدم داشتم ب ا.ت نگاه میکردم رنگش پریده بود زیر چشاش پف کرده بود ولی بازم همون فرشته زمینی بود همونی ک زندگیمو زیرو رو کرد همونی ک بهم یاد داد خندیدن از ته دل رو همونی ک زندگی کردنو بهم یاد داد
(فلش بک ب چن سال قبل)
(کوک بخاطر از دست دادن خواهر و پدرش افسردگی گرفته بود خندیدن و از یاد برده بود از زندگی ناامید شده بود)
بازم ی روز سیاه همه ی روزام سیاه شده بود کل دنیام سیاه شده بود پاشدم رفتم دستشویی کارای لازم رو کردم و ی لباس ساده پوشیدم و سوار ماشینم شدم و رفتم سمت قبر خانوادم هر روز صبح میرفتم پیششون و بهشون صب بخیر میگفتم هر شبم میرفتم و بهشون شب بخیر میگفتم دیگ شده بود کار همیشگیم هرروز مثل دیروز روزام تکراری شده بودن واسم،،،،،،،،،،،،،،،،،،، سر قبرشون نشستم بعدش ک خواستم برم دیدم ی دختره نشسته کنار ی قبری و دارع با خودش حرف میزنه رفتم جلو تر و دیدم دارع با کسی ک زیر خاکه حرف میزنه
اول خواستم اهمیت ندم و برم اما با شنیدن حرفاش بی اختیار وایستادم
دختره:ببین مامان خیلی پیشرفت کردم بهت قول دادم بودم و ب قولم عمل کردم،،، بابا یادته گفته بودی ب سمت رویاهات برو دارم بهشون میرسم فقط بخاطر شما تمام تلاشمو میکنم تا بهم افتخار کنین تا خوشحال باشین
خیلی برام جالب بود ک با هیجان و خوشحالی تمام اینارو میگفت انگار پدر مادرش نمردن انقد ک خوشحال بود رفتم سمتش و گفتم
کوک:سلام،،،میشه ی سوال ازتون بپرسم؟
دختره؛اوه سلام،،، بلع بفرمایید ؟
کوک:ناراحت نیستین ک خانوادتون رو از دست دادین
دختره:معلومه ک ناراحتم اونا تنها کسای من بودن
کوک:پس چرا انقد خوشحالین
دختره:تا تنها کسامو خوشحال کنم
کوک:چجوری؟
دختره:مامانم همیشه میگفت اگ من اتفاقی واسم افتاد ناراحت نباش چون من همیشه کنارتم فقط ب سمت جلو حرکت کن و خوشحال باش
وقتی اون حرفارو زد انگار ی چیزی تو دلم تپید انگار قلبم دوباره شروع کرد ب تپیدن برای زندگی ن تپیدن برای غصه خوردن
کوک:چ مادر خوبی،،، میتونم اسمتونو بدونم
دختره:ممنون،،، امم ا.ت هستم خوشبختم
کوک:منم جونگکوکم،،،همچنین
(بعد از اون کوک دوباره ب زندگی امیدوار شد)
(پایان فلش بک )
لایک و کامنت بزارین💬❤
#iranisns_Love_jk
۷.۱k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.