forever,part3
forever,part3
بالاخره تونستن یجوری درو باز کنن. اونم با شکوندنش. چاره ای نبود این وسط که لیسا و جیسو بیهوش بودن و مدرسه داشت اتیش میگرفت و باید ازونجا خارج میشدن این تنها چاره برای جونگکوک و تهیونگ بود.
بعد از اینکه تونستن درو باز کنن فقط تند تند لباسی تن کردن و درحالی که داشتن بیرون میرفتن فهمیدن خطر تموم شده. طبیعی بود کلی طول کشید تا بتونن ازونجا بیان بیرون.
تهیونگ و جونگکوک با عجله لیسا وجیسورو بردن کلینیک مدرسه.
و بالاخره بعد چند ساعت لیسا و جیسو بهوش اومدن.
liskook part^
جونگکوک:*اروم وارد اتاق شد* حالت خوبه؟
لیسا:*هنوزم بخواطر اتفاقاتی که افتاده از جونگکوک خجالت میکشه و نگاش نمیکنه و سرشو پایین انداخته*اره...
جونگکوک: خوبه... عا... خب میگم ببخشید... من باید زودتر ازونجا میاوردمت بیرون.
لیسا:نه...اشکالی نداره تقصیر تو که نبود...
جونگکوک:میشه... میشه دیگه ازم خجالت نکشی؟ باور کن من طوری دربارت فکر نکردم... نگران نباش خیلی خب؟ من هرجیزی که اون تو اتفاق افتادو فراموش کردم باشه؟ دیگه بهش فکر نکن لطفا
لیسا:ممنونم...
از اینکه جونگکوک دربارش فکر بدی نمیکنه حس دلگرمی بهش دست میده.
taesoo part~
تهیونگ:*اومد تو اتاق*بهتری؟
جیسو هنوزم ازش خجالت میکشید و به خودشاین اجازرو نمیداد که حتی تو چشماش نگاه کنه. فقط سری به معنای تایید تکون داد.
تهیونگ:از من...خجالت میکشی؟...
جیسو:... خودت... چی فکر میکنی...
تهیونگ:ببین دیگه تموم شد...فراموشش کنی بهتره...
جیسو:... من بازم معذرت میخوام...
تهیونگ:عا خب تو که تقصیری نداشتی....هرچیزی که شد مهم نیس دیگه گذشت.
بالاخره تونستن یجوری درو باز کنن. اونم با شکوندنش. چاره ای نبود این وسط که لیسا و جیسو بیهوش بودن و مدرسه داشت اتیش میگرفت و باید ازونجا خارج میشدن این تنها چاره برای جونگکوک و تهیونگ بود.
بعد از اینکه تونستن درو باز کنن فقط تند تند لباسی تن کردن و درحالی که داشتن بیرون میرفتن فهمیدن خطر تموم شده. طبیعی بود کلی طول کشید تا بتونن ازونجا بیان بیرون.
تهیونگ و جونگکوک با عجله لیسا وجیسورو بردن کلینیک مدرسه.
و بالاخره بعد چند ساعت لیسا و جیسو بهوش اومدن.
liskook part^
جونگکوک:*اروم وارد اتاق شد* حالت خوبه؟
لیسا:*هنوزم بخواطر اتفاقاتی که افتاده از جونگکوک خجالت میکشه و نگاش نمیکنه و سرشو پایین انداخته*اره...
جونگکوک: خوبه... عا... خب میگم ببخشید... من باید زودتر ازونجا میاوردمت بیرون.
لیسا:نه...اشکالی نداره تقصیر تو که نبود...
جونگکوک:میشه... میشه دیگه ازم خجالت نکشی؟ باور کن من طوری دربارت فکر نکردم... نگران نباش خیلی خب؟ من هرجیزی که اون تو اتفاق افتادو فراموش کردم باشه؟ دیگه بهش فکر نکن لطفا
لیسا:ممنونم...
از اینکه جونگکوک دربارش فکر بدی نمیکنه حس دلگرمی بهش دست میده.
taesoo part~
تهیونگ:*اومد تو اتاق*بهتری؟
جیسو هنوزم ازش خجالت میکشید و به خودشاین اجازرو نمیداد که حتی تو چشماش نگاه کنه. فقط سری به معنای تایید تکون داد.
تهیونگ:از من...خجالت میکشی؟...
جیسو:... خودت... چی فکر میکنی...
تهیونگ:ببین دیگه تموم شد...فراموشش کنی بهتره...
جیسو:... من بازم معذرت میخوام...
تهیونگ:عا خب تو که تقصیری نداشتی....هرچیزی که شد مهم نیس دیگه گذشت.
۲.۳k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.