دلمـ یڪ غریبـه مۍخواهد، خیلۍ غریبـه...
دلمـ یڪ غریبـه مۍخواهد، خیلۍ غریبـه...
آنقـدر ڪ فقـط گوش شنـواۍ حرفهامـ باشد بدون هرگونه سوگیرۍ و قضاوتۍ...،
بدون آنڪه بداند چه ڪسۍ هستمـ و از ڪدامـ سرزمین..!
بدون آنڪه چرایۍِ ڪارهـا و حرفهـا و رفتارهامـ برایش مهمـ باشد...
دلمـ یڪ #غریبـه مۍخواهـد ڪ روبرویش بنشینمـ و فقـط حرف بزنمـ...،
از تمـامـ چیزهایۍ ڪ نمیتوان از آنها با کسی حرف زد، از تمام احساسات خارقالعادهای ڪ دارمـ، تمایلاتۍ ڪ در هـزارتوۍ دلمـ پنهـان ڪردهامـ و تصورات عجیبۍ ڪ از آدمـ هـا و جهـان دارمـ...
من حرف بزنمـ و او گوش ڪند،
من گلایه ڪنمـ از همه چیـز و او فقـط سڪوت ڪند،
من بغض ڪنمـ و او بۍآنڪه بپرسد چـرا؛ دستانمـ را میان دستهاش بگیـرد و سعۍ ڪند آراممـ ڪند...
من بزنمـ زیر گریه، بۍآنڪه بترسمـ ضعیف خطاب شومـ...
از تمامـ #ترسهـا، #ڪدورتهـا، و #دلتنگۍهـامـ حرف بزنمـ و او فقـط تماشـا ڪند...
دوست دارمـ غریبهاۍ پذیراۍ تمامـ بخشهاۍ #سرڪوب شدهۍ #وجودمـ باشد، پذیـراۍ تمامـ #دردهایۍ ڪ اِبـراز نڪردمـ، حرفهایۍ ڪ نگفتمـ و بغضهایۍ ڪ براۍ حفظ ظاهـر، بلعیدمـ..
دوست دارمـ میـان بازوان یڪ غریبه، به اندازهۍ هـزار سال گریه ڪنمـ....
آرامـ ڪ شدمـ، به یکدیگر لبخند بزنیمـ و براۍ همیشه از همـ دور شویمـ.
و هرگز دوبـاره حتۍ از روۍ اتفاق، به همـ برخورد نڪنیمـ...
و او هرگز دلش نخواهد بداند من چه ڪسۍبودمـ، از ڪجا مۍآمدمـ و براۍ چه اینقدر #دلمـ گرفته بـود...
آنقـدر ڪ فقـط گوش شنـواۍ حرفهامـ باشد بدون هرگونه سوگیرۍ و قضاوتۍ...،
بدون آنڪه بداند چه ڪسۍ هستمـ و از ڪدامـ سرزمین..!
بدون آنڪه چرایۍِ ڪارهـا و حرفهـا و رفتارهامـ برایش مهمـ باشد...
دلمـ یڪ #غریبـه مۍخواهـد ڪ روبرویش بنشینمـ و فقـط حرف بزنمـ...،
از تمـامـ چیزهایۍ ڪ نمیتوان از آنها با کسی حرف زد، از تمام احساسات خارقالعادهای ڪ دارمـ، تمایلاتۍ ڪ در هـزارتوۍ دلمـ پنهـان ڪردهامـ و تصورات عجیبۍ ڪ از آدمـ هـا و جهـان دارمـ...
من حرف بزنمـ و او گوش ڪند،
من گلایه ڪنمـ از همه چیـز و او فقـط سڪوت ڪند،
من بغض ڪنمـ و او بۍآنڪه بپرسد چـرا؛ دستانمـ را میان دستهاش بگیـرد و سعۍ ڪند آراممـ ڪند...
من بزنمـ زیر گریه، بۍآنڪه بترسمـ ضعیف خطاب شومـ...
از تمامـ #ترسهـا، #ڪدورتهـا، و #دلتنگۍهـامـ حرف بزنمـ و او فقـط تماشـا ڪند...
دوست دارمـ غریبهاۍ پذیراۍ تمامـ بخشهاۍ #سرڪوب شدهۍ #وجودمـ باشد، پذیـراۍ تمامـ #دردهایۍ ڪ اِبـراز نڪردمـ، حرفهایۍ ڪ نگفتمـ و بغضهایۍ ڪ براۍ حفظ ظاهـر، بلعیدمـ..
دوست دارمـ میـان بازوان یڪ غریبه، به اندازهۍ هـزار سال گریه ڪنمـ....
آرامـ ڪ شدمـ، به یکدیگر لبخند بزنیمـ و براۍ همیشه از همـ دور شویمـ.
و هرگز دوبـاره حتۍ از روۍ اتفاق، به همـ برخورد نڪنیمـ...
و او هرگز دلش نخواهد بداند من چه ڪسۍبودمـ، از ڪجا مۍآمدمـ و براۍ چه اینقدر #دلمـ گرفته بـود...
۵.۹k
۲۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.