سرگذشت دراکو
سرگذشت دراکو فصل ۱ پارت ۵
از زبان راوی:
که دید دراکو کنارش خوابیده اسم
چشمان زیبای دختر چند ثانیه به چشمای بسته دراکو خیره ماند و صورت آن را برسی کرد
چهره ی دراکو مانند اژدهای کوچیکی بود که در اعماق خواب ،خواب های شیرینی میبیند
تازه ا/ت به خودش اومد و کمی تکون خورد و بر روی تخت نشست که متوجه شد پانسی در اتاق نیست و دراکو کمی چشمانش رو باز کرده
دراکو با دیدن ا/ت لبخندی زد و پتوی سبز رنگی که بر روی تنش بود رو کنار زد و بر روی تخت نشست تازه ا/ت متوجه شد دراکو با بولیز استین کوتاه و شلوار سیاه کنارش خوابیده بود
ا/ت نگاهی به دست باندپیچی شده ی دراکو کرد و گفت: اولا مگه خودت تخت نداری؟ دومن چرا دستتو بستی؟
دراکو با پوزخند جواب داد: اولا در اتاقم قفله دومن دستم ... فقط درد میکنه
ا/ت : مگه تو کلید در اتاقتون نداری چرا اومدی اینجا بعدشم چطوری در اتاق منو باز کردی و ....
با باز شدن در اتاق حرف ا/ت نصفه موند
پانسی با عصبانیت و فرم هاگوارتز دم در وایساده بود و دست به سینه گفت: خوابالو ها اگه دوست دارید بیاید پایین کلاس ی ربع دیگ شروع میشه
و درو با شتاب بست و رفت
ا/ت: ا روی تخت پایین اومد و رفت سمت سرویس بهداشتی و در هین رفتن گفت: دراکو برگرد اتاقت ...باید آماده شی
اما دراکو تکون نخورد ... شاید او جایی که در آن قرار داشت رو دوست داشت؟
حدود ۱ دقیقه بعد ا/ت از سرویس بیرون آمد و دید دراکو توی تخت نیست با خودش فکر کرد اون رفته پس خواست لباسش رو در بیاره و به سمت کمد به پایین تخت بود بره اما قبل اینکه بولیزش بالاتر از نافش بره متوجه حضور دراکو شد داد زد و گفت: مگه نگفتم برو اتاقتتت ... میخوام آماده شم باید بری همین الانننن
دراکو: همیشه انقدر جیغ جیغویی؟ کمتر داد بزن سرم رفت
اما ا/ت همچنان با عصبانیت داشت به دراکو نگا میکرد دراکو کفت: اوفففف ... میگم نمیتونم برم اتاقم میفهمی؟ میرم بیرون زود بپوش بیا
ا/ت :نیاز نیست منتظر بمونی خودم میا...
دراکو: فقط زودتر بپوش
و در اتاقو بست
ا/ت با چهره ای بی حال به در نگاه کرد و سعی کرد فرم هاگوارتز رو بپوشه اما در هین این کار به این فکر کرد که چرا در اتاق دراکو قفله؟ اصلا مگه دراکو کلیک اتاقشو نداره؟ و کلی سوال دیگه که بی جواب بود
بعد از پوشیدن لباس ا/ت کتاب و چوب دستی هم برداشت و از اتاق بیرون رفت اما دراکو رو ندید کمی تعجب کرد اما با فکر اینکه داره اون رو دست میندازه در اتاق رو بست و از پله ها بالا اومد .
در ره روی اصلی صدای دعوا به گوش میرسید با بی حوصلگی برگشت و دید که .....
حمایت گرل؟
از زبان راوی:
که دید دراکو کنارش خوابیده اسم
چشمان زیبای دختر چند ثانیه به چشمای بسته دراکو خیره ماند و صورت آن را برسی کرد
چهره ی دراکو مانند اژدهای کوچیکی بود که در اعماق خواب ،خواب های شیرینی میبیند
تازه ا/ت به خودش اومد و کمی تکون خورد و بر روی تخت نشست که متوجه شد پانسی در اتاق نیست و دراکو کمی چشمانش رو باز کرده
دراکو با دیدن ا/ت لبخندی زد و پتوی سبز رنگی که بر روی تنش بود رو کنار زد و بر روی تخت نشست تازه ا/ت متوجه شد دراکو با بولیز استین کوتاه و شلوار سیاه کنارش خوابیده بود
ا/ت نگاهی به دست باندپیچی شده ی دراکو کرد و گفت: اولا مگه خودت تخت نداری؟ دومن چرا دستتو بستی؟
دراکو با پوزخند جواب داد: اولا در اتاقم قفله دومن دستم ... فقط درد میکنه
ا/ت : مگه تو کلید در اتاقتون نداری چرا اومدی اینجا بعدشم چطوری در اتاق منو باز کردی و ....
با باز شدن در اتاق حرف ا/ت نصفه موند
پانسی با عصبانیت و فرم هاگوارتز دم در وایساده بود و دست به سینه گفت: خوابالو ها اگه دوست دارید بیاید پایین کلاس ی ربع دیگ شروع میشه
و درو با شتاب بست و رفت
ا/ت: ا روی تخت پایین اومد و رفت سمت سرویس بهداشتی و در هین رفتن گفت: دراکو برگرد اتاقت ...باید آماده شی
اما دراکو تکون نخورد ... شاید او جایی که در آن قرار داشت رو دوست داشت؟
حدود ۱ دقیقه بعد ا/ت از سرویس بیرون آمد و دید دراکو توی تخت نیست با خودش فکر کرد اون رفته پس خواست لباسش رو در بیاره و به سمت کمد به پایین تخت بود بره اما قبل اینکه بولیزش بالاتر از نافش بره متوجه حضور دراکو شد داد زد و گفت: مگه نگفتم برو اتاقتتت ... میخوام آماده شم باید بری همین الانننن
دراکو: همیشه انقدر جیغ جیغویی؟ کمتر داد بزن سرم رفت
اما ا/ت همچنان با عصبانیت داشت به دراکو نگا میکرد دراکو کفت: اوفففف ... میگم نمیتونم برم اتاقم میفهمی؟ میرم بیرون زود بپوش بیا
ا/ت :نیاز نیست منتظر بمونی خودم میا...
دراکو: فقط زودتر بپوش
و در اتاقو بست
ا/ت با چهره ای بی حال به در نگاه کرد و سعی کرد فرم هاگوارتز رو بپوشه اما در هین این کار به این فکر کرد که چرا در اتاق دراکو قفله؟ اصلا مگه دراکو کلیک اتاقشو نداره؟ و کلی سوال دیگه که بی جواب بود
بعد از پوشیدن لباس ا/ت کتاب و چوب دستی هم برداشت و از اتاق بیرون رفت اما دراکو رو ندید کمی تعجب کرد اما با فکر اینکه داره اون رو دست میندازه در اتاق رو بست و از پله ها بالا اومد .
در ره روی اصلی صدای دعوا به گوش میرسید با بی حوصلگی برگشت و دید که .....
حمایت گرل؟
۲۳۹
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.