شکاف p18
گفتم:
_خانوادم رو باید چیکار کنم؟...من تازه سال آخر دانشگ..
محکم زد رو میز
_مگه نگفتم وسط حرفم نپر؟؟...دفعه ی بعد دیگه اینقدر آروم برخورد نمیکنم پس حواست رو جمع کن.....تو این ۳ ۴ ماه نمیتونی با افراد زیادی در تماس باشی حداقل ماهی یکی دوبار ....باید یه تغییراتی تو ظاهرت انجام بشه تا با شرایط بتونی تطابق پیدا کنی...حالا سوال هات رو بپرس
_من نمیتونم خانوادم رو همینجوری چند ماه ول کنم...بهانه ای ندارم
به صندلیش تکیه داد و گفت:
_فکر اونجاش رو کردیم میتونی بهشون بگی برای قضیه زندانی شدن برادرت میخوای بری لب مرز تو گمرکی که برادرت اونجا کار میکرد تا بفهمی کار افراد اونجا بوده یا نه
دهنم باز موند ، اون این چیزا رو از کجا میدونست؟؟؟.....تو این یه ساعت تاریخچه ی زندگیم رو درآورده بود؟ خدای من اینجا کجاست
_این هم بهت بگم اگه با ما همکاری کنی میتونم برادرت رو هم آزاد کنم
_چی؟ واقعا؟
_البته
لبخند کوچکی رو لبم نشست چقدر خوب میشد اگه دیوید آزاد میشد...دیگه لازم نبود کلی بدبختی بکشم مدرک واسه بی گناهیش جمع کنم
پرسیدم:
_برای این ماموریتی که میگید کجا باید بریم؟ تو همین نیویورکه ؟
_نه ...فعلا لازم نیست راجب مکانش بهت بگم
اخم کردم
_چیکار باید بکنم؟
_الان زوده واسه دونستنش
عصبی شدم:
_ینی چی که زوده؟ حتی نباید بدونم قراره چه کاری انجام بدم؟
بلند شد و سمت پنجره رفت خونسرد گفت:
_نه
با حرص بلند شدم صدام رفت بالا:
_ من یه دیقه هم تو این خراب شده نمیمونم ..هیچ کاری هم واسه کسی انجام نمیدم
تا راهمو کشیدم سمت در از پشت کشیدم عقب و تا به خودم بیام برمگردوند و کوبیدم به دیوار ...صورتم بخاطر برخورد با دیوار درد گرفته بود
صداش رو از کنار گوشم کشیدم:
_واسه این قلدر بازیا دیگه دیره دختر خانم....وقتی اون برگه رو امضا میکردی باید فکر اینجا هاش رو میکردی
دست راستم رو جوری پیچوند که صداش تقش بلند شد:
_همین حالا هم میتونم با یه تلفن کاری کنم داداش جونت رو تو بازداشتگاه یه کتک مفصل بکنن تا از خواهر بی عقلش زهر چشم بگیرم ....دیگه واسه من هارت و پورت نمیکنی و هر چی میگم گوش میکنی
از درد دستم اشک تو چشمم جمع شده بود :
_ولم کن لعنتی...خواهش میکنم
با آزاد شدن دستم نالم بلند شد همونطور که ماساژش
_خانوادم رو باید چیکار کنم؟...من تازه سال آخر دانشگ..
محکم زد رو میز
_مگه نگفتم وسط حرفم نپر؟؟...دفعه ی بعد دیگه اینقدر آروم برخورد نمیکنم پس حواست رو جمع کن.....تو این ۳ ۴ ماه نمیتونی با افراد زیادی در تماس باشی حداقل ماهی یکی دوبار ....باید یه تغییراتی تو ظاهرت انجام بشه تا با شرایط بتونی تطابق پیدا کنی...حالا سوال هات رو بپرس
_من نمیتونم خانوادم رو همینجوری چند ماه ول کنم...بهانه ای ندارم
به صندلیش تکیه داد و گفت:
_فکر اونجاش رو کردیم میتونی بهشون بگی برای قضیه زندانی شدن برادرت میخوای بری لب مرز تو گمرکی که برادرت اونجا کار میکرد تا بفهمی کار افراد اونجا بوده یا نه
دهنم باز موند ، اون این چیزا رو از کجا میدونست؟؟؟.....تو این یه ساعت تاریخچه ی زندگیم رو درآورده بود؟ خدای من اینجا کجاست
_این هم بهت بگم اگه با ما همکاری کنی میتونم برادرت رو هم آزاد کنم
_چی؟ واقعا؟
_البته
لبخند کوچکی رو لبم نشست چقدر خوب میشد اگه دیوید آزاد میشد...دیگه لازم نبود کلی بدبختی بکشم مدرک واسه بی گناهیش جمع کنم
پرسیدم:
_برای این ماموریتی که میگید کجا باید بریم؟ تو همین نیویورکه ؟
_نه ...فعلا لازم نیست راجب مکانش بهت بگم
اخم کردم
_چیکار باید بکنم؟
_الان زوده واسه دونستنش
عصبی شدم:
_ینی چی که زوده؟ حتی نباید بدونم قراره چه کاری انجام بدم؟
بلند شد و سمت پنجره رفت خونسرد گفت:
_نه
با حرص بلند شدم صدام رفت بالا:
_ من یه دیقه هم تو این خراب شده نمیمونم ..هیچ کاری هم واسه کسی انجام نمیدم
تا راهمو کشیدم سمت در از پشت کشیدم عقب و تا به خودم بیام برمگردوند و کوبیدم به دیوار ...صورتم بخاطر برخورد با دیوار درد گرفته بود
صداش رو از کنار گوشم کشیدم:
_واسه این قلدر بازیا دیگه دیره دختر خانم....وقتی اون برگه رو امضا میکردی باید فکر اینجا هاش رو میکردی
دست راستم رو جوری پیچوند که صداش تقش بلند شد:
_همین حالا هم میتونم با یه تلفن کاری کنم داداش جونت رو تو بازداشتگاه یه کتک مفصل بکنن تا از خواهر بی عقلش زهر چشم بگیرم ....دیگه واسه من هارت و پورت نمیکنی و هر چی میگم گوش میکنی
از درد دستم اشک تو چشمم جمع شده بود :
_ولم کن لعنتی...خواهش میکنم
با آزاد شدن دستم نالم بلند شد همونطور که ماساژش
۴.۸k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.