پارت یازدهم.
پارت یازدهم.
تهیونگ: اوففففف حالا چیکار کنممم...... شاید دیر بشه کارمون..... ولی مجبورم زود برگردم.... اوففف......... زود رفتم دنبال اون سو......
زنگ خونه رو زدم یکی دیگه درو باز کرد....
تهیونگ: اوه سلام.... ش شما مادر اون سو هستید؟
بله من مادر اون سو هستم....
تهیونگ: ببخشید میشه به اون سو بگید بیاد.....
اون سو صبح زود رفت بیرون...... شما کی هستید؟
تهیونگ: اوه رفت؟..... اوه خ خب من دوستشون هستم..... خب خدافظتون...
خدافظ.
تهیونگ: الو؟ سلام اون سو.....
اون سو: اوه سلام تهیونگ....
تهیونگ: تو کجایی؟ اومدم خونتون نبودی.....
اون سو: اره.... من الان کنار دریام.... من زودتر اومدم.... توعم زود بیا.....
تهیونگ: اها باشه.. فعلا.
اون سو: زودتر از تهیونگ اومدم چون میخواستم سوپرایزش کنم...... بهتره کیک رو فعلا بزارم تو یخچال..... بادکنک هارو داخلشون باد کردم و شراره های رنگ رنگی رو اویزون کردم.....
تهیونگ: من اومدم.... اون سو؟ کجایی؟
اون سو: پخخخخخخ هوووووو
تهیونگ: جیغغغغغغغغ...... وای ترسیدممممممم...
اونسو: تولد تولد تولددددددد تولدت مبارکککککککک تولد تولد تولدت مبارککککک هوروااااااااا.. تولد تولد تولد.......
تهیونگ: واییییییی ممنوننننن اون سو ممنونننن...... خدای منننن.... تو از کجا فهمیدی.... هه خخخ.... ممنون.....
اون سو: حالا بیا شمع ۲۱ سالگیت رو فوت کن، یه ارزو هم بکن......
تهیونگ: من ارزو میکنم که با یه معشوقه که شبیه به خودم باشه ازدواج کنم و و کنارهم کنار دریا به خوبی و خوشی زندگی کنیمممممممممم....
اون سو: لبخند عمیقی رو لبام جا گرفت....... امیدوارم به ارزوت برسی تهیونگا.....
تهیونگ: ممنون......... ممنون بابت همه چی...... بوسه ای روی لپاش زدم که دیدم اون سو از خجالت سرخ شده..... واووووو چه کیوت قرمز شدی خخخخ.....
اون سو: یااااااااا....... بزار برم چاقو بیارم کیک رو بخوریم..........
اون سو: اونقدر گرم حرف و بازی شدیم که زمان از دستمون دررفت....... اوخخخخ تهیونگ امروز کار نکردیم که..... هیچی ننوشتیم امروز.....
تهیونگ: امروز به مناسبت تولد من هیچی نمیکنیم.... خخخخ.... نظرت چیه ادامه جشنمون بریم کنار دریا هوم؟
اون سو: واییییی ارهههه عالیههههه....... دستای تهیونگ قفل شده بود تو دستای من و باهم روانه ی دریا شدیم.......... کلی اب بازی کردیم.... کاملا خیس شده بودیم........ روهم کلی اب ریختیم....بهترین روز زندگیم بود.....
تهیونگ: خیلی خوش بود.... انگار معشوقه واقعیم رو پیدا کردم، معشوقم یه پری مهربون و کامله........ بهترین تولد زندگیم بود...... خیلی عالی بود.... اب بازی کنار اون.... بهترین حس بود........
تهیونگ: وایییی ببین چیکار کردیم با خودمون خخخ.......
تهیونگ: اوففففف حالا چیکار کنممم...... شاید دیر بشه کارمون..... ولی مجبورم زود برگردم.... اوففف......... زود رفتم دنبال اون سو......
زنگ خونه رو زدم یکی دیگه درو باز کرد....
تهیونگ: اوه سلام.... ش شما مادر اون سو هستید؟
بله من مادر اون سو هستم....
تهیونگ: ببخشید میشه به اون سو بگید بیاد.....
اون سو صبح زود رفت بیرون...... شما کی هستید؟
تهیونگ: اوه رفت؟..... اوه خ خب من دوستشون هستم..... خب خدافظتون...
خدافظ.
تهیونگ: الو؟ سلام اون سو.....
اون سو: اوه سلام تهیونگ....
تهیونگ: تو کجایی؟ اومدم خونتون نبودی.....
اون سو: اره.... من الان کنار دریام.... من زودتر اومدم.... توعم زود بیا.....
تهیونگ: اها باشه.. فعلا.
اون سو: زودتر از تهیونگ اومدم چون میخواستم سوپرایزش کنم...... بهتره کیک رو فعلا بزارم تو یخچال..... بادکنک هارو داخلشون باد کردم و شراره های رنگ رنگی رو اویزون کردم.....
تهیونگ: من اومدم.... اون سو؟ کجایی؟
اون سو: پخخخخخخ هوووووو
تهیونگ: جیغغغغغغغغ...... وای ترسیدممممممم...
اونسو: تولد تولد تولددددددد تولدت مبارکککککککک تولد تولد تولدت مبارککککک هوروااااااااا.. تولد تولد تولد.......
تهیونگ: واییییییی ممنوننننن اون سو ممنونننن...... خدای منننن.... تو از کجا فهمیدی.... هه خخخ.... ممنون.....
اون سو: حالا بیا شمع ۲۱ سالگیت رو فوت کن، یه ارزو هم بکن......
تهیونگ: من ارزو میکنم که با یه معشوقه که شبیه به خودم باشه ازدواج کنم و و کنارهم کنار دریا به خوبی و خوشی زندگی کنیمممممممممم....
اون سو: لبخند عمیقی رو لبام جا گرفت....... امیدوارم به ارزوت برسی تهیونگا.....
تهیونگ: ممنون......... ممنون بابت همه چی...... بوسه ای روی لپاش زدم که دیدم اون سو از خجالت سرخ شده..... واووووو چه کیوت قرمز شدی خخخخ.....
اون سو: یااااااااا....... بزار برم چاقو بیارم کیک رو بخوریم..........
اون سو: اونقدر گرم حرف و بازی شدیم که زمان از دستمون دررفت....... اوخخخخ تهیونگ امروز کار نکردیم که..... هیچی ننوشتیم امروز.....
تهیونگ: امروز به مناسبت تولد من هیچی نمیکنیم.... خخخخ.... نظرت چیه ادامه جشنمون بریم کنار دریا هوم؟
اون سو: واییییی ارهههه عالیههههه....... دستای تهیونگ قفل شده بود تو دستای من و باهم روانه ی دریا شدیم.......... کلی اب بازی کردیم.... کاملا خیس شده بودیم........ روهم کلی اب ریختیم....بهترین روز زندگیم بود.....
تهیونگ: خیلی خوش بود.... انگار معشوقه واقعیم رو پیدا کردم، معشوقم یه پری مهربون و کامله........ بهترین تولد زندگیم بود...... خیلی عالی بود.... اب بازی کنار اون.... بهترین حس بود........
تهیونگ: وایییی ببین چیکار کردیم با خودمون خخخ.......
۳۸.۰k
۳۱ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.