نـیـلـوــفرـــسـرــخــ🍄
نـیـلـوــفرـــسـرــخــ🍄
parf=1
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خوب همونطور که میدونید یکی از اعضای بانتن به نام ا/ف که زیردست هایتانی ران بود به مافیا خیاــ*ـنت میکنه و آقای هایتانی هم اونارو دنبال میکنه تا آخرای شهر که آقای هایتانی با یه گلوله میزنه تو یکی از تایر های اون فرد خا*ء*ن و چن نفر دیه یا بهتر بگم 3 تا ماشین دیگه میان و از دو طرف تاهر های عقب و یکی از جلویی هارو پنچر میکنه و همین هم باعث میشه ماشین منفجر بشه.
بعد از منفجر شدن ماشین آقای هایتانی میره بقل ماشین منفجر شده و با خنده میگه:میبینم که خیانت کار تاوان کارشو داد هــــــهــــــه که یهو میبینه تو بغل زن اف یه نوزاد با موهای سپید و دال میبینه که داره گریه میکنه.
ران خیلی شوکه میشه چون نمیدونست که اون بجز بچه هاش یه بچه دیگه داشته.
(بچه ها از همین جا بگم که اون نوزاد یک خواهر 3 یا 5 ساله داشت به همراهه یک برادر 12 ساله که تو ماشین بودن.
خواهر اون نوزاد پاهاش مثل هینا قعط میشه و برادرش هم سرش قعط میشه.پدرش یه شیشه تو قلبش فرو میرا و مادرش هم که کلا مرده)
مادر اون،خیلی محکم دست هاشو دورش پیچیره بود.
ران از شک درمیاد و یهو یه صدایه دورگه زن و مرد از درونش میگه:[اون بچه رو رها کن و بزرگش کن.این همون چیزیه که میخوایی.قـبـولـش کـن!].
از زبان نویسنده:
ران از شک درمیاد و بدون اینکه فکر کنه که داره چیکار میکنه به سمت نوزاد میره و آروم آروم اون رو از دست چنگار های مادر درمیاره و وقتی 5 تا انگشت رو باز کرد گریه یه لچه آرام شد. اون تمام انگشت هارو باز کرد و ا/ت گریس کم کم آرام شد و چشمانش را باز کرد...
ران وقتی که چشمای ات باز شد دید چشماش آبی اقیانوسیه و پوست سفید و موها ابرو ها ی دالی داره از زیبایی او حیرت زده شد.
اون فکر مزکرد که چه فرشته کوچولوی زیبایی تو دستاشه و داره آروم میشه.
ات کم کم بعد از کلی گریه خوابش برد و ران به خودش آمد و بدو بدو یمت ماشیک رفت و سوار ماشین شد و با سرعت به سمت عمارت بونتن رفت و همینجور که رانندگی میکرد مواظب بود که ات بیدار نشه و وقتی رسید و وارد عمارت بونتن شد ریندو اومد و گفت...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خــــوـــــــبــــــ🌚
چــــطــــوــــــرــــــبـــــــوـــــــدـ؟ از نظر خودم که ریدم خوشحال میشم نظر سمارم بخوام
^~^
parf=1
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خوب همونطور که میدونید یکی از اعضای بانتن به نام ا/ف که زیردست هایتانی ران بود به مافیا خیاــ*ـنت میکنه و آقای هایتانی هم اونارو دنبال میکنه تا آخرای شهر که آقای هایتانی با یه گلوله میزنه تو یکی از تایر های اون فرد خا*ء*ن و چن نفر دیه یا بهتر بگم 3 تا ماشین دیگه میان و از دو طرف تاهر های عقب و یکی از جلویی هارو پنچر میکنه و همین هم باعث میشه ماشین منفجر بشه.
بعد از منفجر شدن ماشین آقای هایتانی میره بقل ماشین منفجر شده و با خنده میگه:میبینم که خیانت کار تاوان کارشو داد هــــــهــــــه که یهو میبینه تو بغل زن اف یه نوزاد با موهای سپید و دال میبینه که داره گریه میکنه.
ران خیلی شوکه میشه چون نمیدونست که اون بجز بچه هاش یه بچه دیگه داشته.
(بچه ها از همین جا بگم که اون نوزاد یک خواهر 3 یا 5 ساله داشت به همراهه یک برادر 12 ساله که تو ماشین بودن.
خواهر اون نوزاد پاهاش مثل هینا قعط میشه و برادرش هم سرش قعط میشه.پدرش یه شیشه تو قلبش فرو میرا و مادرش هم که کلا مرده)
مادر اون،خیلی محکم دست هاشو دورش پیچیره بود.
ران از شک درمیاد و یهو یه صدایه دورگه زن و مرد از درونش میگه:[اون بچه رو رها کن و بزرگش کن.این همون چیزیه که میخوایی.قـبـولـش کـن!].
از زبان نویسنده:
ران از شک درمیاد و بدون اینکه فکر کنه که داره چیکار میکنه به سمت نوزاد میره و آروم آروم اون رو از دست چنگار های مادر درمیاره و وقتی 5 تا انگشت رو باز کرد گریه یه لچه آرام شد. اون تمام انگشت هارو باز کرد و ا/ت گریس کم کم آرام شد و چشمانش را باز کرد...
ران وقتی که چشمای ات باز شد دید چشماش آبی اقیانوسیه و پوست سفید و موها ابرو ها ی دالی داره از زیبایی او حیرت زده شد.
اون فکر مزکرد که چه فرشته کوچولوی زیبایی تو دستاشه و داره آروم میشه.
ات کم کم بعد از کلی گریه خوابش برد و ران به خودش آمد و بدو بدو یمت ماشیک رفت و سوار ماشین شد و با سرعت به سمت عمارت بونتن رفت و همینجور که رانندگی میکرد مواظب بود که ات بیدار نشه و وقتی رسید و وارد عمارت بونتن شد ریندو اومد و گفت...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خــــوـــــــبــــــ🌚
چــــطــــوــــــرــــــبـــــــوـــــــدـ؟ از نظر خودم که ریدم خوشحال میشم نظر سمارم بخوام
^~^
۲.۰k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.