پارت ۳۵ (برادر خونده)
خیلی طول کشید تا تموم بشه ولی خیلی کارشو خوب انجام داده به تصویر خودم تو اینه خیره شدم و یه چشمک برای خودم زدم چه جذاب شده بودم از بس رو صندلی نشسته بودم کمرم درد گرفته بود با هزار مکافات از صندلی بلند شدم از زبان سورا روی یکی از صندلی ها نشستم خسته شده بودم یه بطری اب که روی میز بودو برداشتم وهمرو یه دفعه ای سر کشیدم اخش خیلی تشنه بودم چند دقیقه ای رو همونجا موندم که با صدای پارک سه هیون با ترس سریع ازجام بلند شدمو فکر کردم خانوم لی برای همین ترسیدم یوقت دعوام نکنه با اخم به طرف سه هیون برگشتمو گفتم -تویی سه هیون خندیدوگفت:اره منم چیکار میکنی نگاهم به پاهاش افتاد انگار پاهاش اسیب دیده بود -با نگرانی گفتم پات چی شدهد سه هیون:حواسم نبود افتادم الان پاهام پیچ خورده -می خوای بری دکتر سه هیون:نه نیازی نیست -مطمئنی سه هیون سرشو تکون دادو گفت:اره -باشه هرجور راحتی ولی باید چند دقیقه استراحت کنی تا بهتر بشه سه هیون خندیدوگفت :باشه ولی -چی شده سه هیون:سورا میتونم ازت بخوام یه کاری کنی -چه کار ی بگو سه هیون به دستش اشاره کردو گفت:من مسئول این لباسام نمی تونم ببرمشون چون پام پیچ خورده می تونی اینارو ببری اینا لباسای اعضای بی تی اسه میتونی -بی تی اس؟ سه هیون:اره میشه لطفا
دودل بودم نمی خواستم با جونگ کوک روبه روبشم ولی خوب شایدم نبینمش پس بهتره ببرم با صدای سه هیون به خودم اومدم که گفت سه هیون:میتونی سورا لبخند زدمو سرمو به معنی اره تکون دادم سه هیون:ممنونم دختر ،تو خیلی مهربونی -خواهش میکنم این که چیزی نیست می برمشون سه هیون با لبخند جعبه لباسارو بهم دادو گفت:بازم ممنون سورا -خواهش میکنم جعبه رو محکم تو دستام گرفتمو رفتم دنبال جاییکه سه هیون بهم گفته بود روبه روی یه خونه بزرگ قرار گرفتم یعنی سههیون ادرسو درست داده اخه فیلمبرداری و عکاسی قراره یه جا دیگه باشه خوب شایدم اینجاهم باشه کی میدونه چه خبره و یه دلیل دیگه اونا که قرار نیستن مثله من تو بیرون منتظر بمونن تا صحنه اماده بشه پس اومدن اینجا وارد حیاط خونه شدم یکم شلوغ بود دیگه مطمئن شدم درست اومدم از دور یه مردو دیدم که داشت هی به بقیه دستور میداد نزدیکش شدمو با احترام گفتم -سلام ببخشید اقاهه:سلام شما اینجا چیکار دارید -عاا ببخشید من این لباسارو اوردم اینا برای اعضای بی تی اسه میشه بگید اینارو کجا ببرم اقاهه :چرا اینقدر دیر این لباسارو اوردی تو پارک سه هیونی درسته -نه من نیستم پارک سه هیون پاش پیچ خورده بود نتونست اینارو سر موقع بیاره اقاهه کلافه گفت:خوب پس تو اینا رو ببر اتاق بالا -باشه
خیلی سریع از پله ها بالا رفتم و دنبال اون اتاقی که اقاهه گفته بود گشتم و بالاخره پیداش کردم در اتاقو اروم زدم اولش کسی جواب نداد دوباره به دروازه ضربه زدم که یکی گفت بیا تو در اتاقو باز کردم یه خانومه اومدم سمتم خانومه :تو کی هستی به جعبه دستم اشاره کردمو گفتم من این لباسارو اوردم پارک سه هیون پاش پیچ خورده بود نتونست بیاد خانوم:خیلی خوب بیا دنبالم دنبال خانومه رفتم جلوی یه اتاق دیگه منتظر موندیم خانومه روبه من گفت تو اینارو ببر داخل اتاق بزار من باید برم کار دارم سرمو به معنی باشه تکون دادم اون خانومه هم خیلی زود از من دور شد داخل اتاق شدم انگار کسی نبود جعبه لباسارو روی میزی که تو اتاق بود گذشتم خوب حالا باید برم به پشت سرم عقب گرد کردم که حس کردم محکم با سر بهیکی خوردم سرمو بالا گرفتم تا ببینم کیه با دیدنش قلبم تو دهنم اومد تو چشماش زل زدم اروم اسمشو زیر لبم زمزمه کردم -جونگ کوک جونگکوک دستاشو دور کمرم حلقه کرده بود و تو چشام خیره شده بود چیزی نگفت دستاشو از دور کمرم پس زدم یهقدم به عقب رفتم ودوباره جونگ کوک یه قدم بهم نزدیک شد -دیوونه شدی جونگ کوک جونگ کوک چیزی نگفت ولی انگار چشماش میخواستچیزی رو بگه بدون هیچحرفی وخیلی سریع ازم دور شد و از اتاق بیرون رفت
دودل بودم نمی خواستم با جونگ کوک روبه روبشم ولی خوب شایدم نبینمش پس بهتره ببرم با صدای سه هیون به خودم اومدم که گفت سه هیون:میتونی سورا لبخند زدمو سرمو به معنی اره تکون دادم سه هیون:ممنونم دختر ،تو خیلی مهربونی -خواهش میکنم این که چیزی نیست می برمشون سه هیون با لبخند جعبه لباسارو بهم دادو گفت:بازم ممنون سورا -خواهش میکنم جعبه رو محکم تو دستام گرفتمو رفتم دنبال جاییکه سه هیون بهم گفته بود روبه روی یه خونه بزرگ قرار گرفتم یعنی سههیون ادرسو درست داده اخه فیلمبرداری و عکاسی قراره یه جا دیگه باشه خوب شایدم اینجاهم باشه کی میدونه چه خبره و یه دلیل دیگه اونا که قرار نیستن مثله من تو بیرون منتظر بمونن تا صحنه اماده بشه پس اومدن اینجا وارد حیاط خونه شدم یکم شلوغ بود دیگه مطمئن شدم درست اومدم از دور یه مردو دیدم که داشت هی به بقیه دستور میداد نزدیکش شدمو با احترام گفتم -سلام ببخشید اقاهه:سلام شما اینجا چیکار دارید -عاا ببخشید من این لباسارو اوردم اینا برای اعضای بی تی اسه میشه بگید اینارو کجا ببرم اقاهه :چرا اینقدر دیر این لباسارو اوردی تو پارک سه هیونی درسته -نه من نیستم پارک سه هیون پاش پیچ خورده بود نتونست اینارو سر موقع بیاره اقاهه کلافه گفت:خوب پس تو اینا رو ببر اتاق بالا -باشه
خیلی سریع از پله ها بالا رفتم و دنبال اون اتاقی که اقاهه گفته بود گشتم و بالاخره پیداش کردم در اتاقو اروم زدم اولش کسی جواب نداد دوباره به دروازه ضربه زدم که یکی گفت بیا تو در اتاقو باز کردم یه خانومه اومدم سمتم خانومه :تو کی هستی به جعبه دستم اشاره کردمو گفتم من این لباسارو اوردم پارک سه هیون پاش پیچ خورده بود نتونست بیاد خانوم:خیلی خوب بیا دنبالم دنبال خانومه رفتم جلوی یه اتاق دیگه منتظر موندیم خانومه روبه من گفت تو اینارو ببر داخل اتاق بزار من باید برم کار دارم سرمو به معنی باشه تکون دادم اون خانومه هم خیلی زود از من دور شد داخل اتاق شدم انگار کسی نبود جعبه لباسارو روی میزی که تو اتاق بود گذشتم خوب حالا باید برم به پشت سرم عقب گرد کردم که حس کردم محکم با سر بهیکی خوردم سرمو بالا گرفتم تا ببینم کیه با دیدنش قلبم تو دهنم اومد تو چشماش زل زدم اروم اسمشو زیر لبم زمزمه کردم -جونگ کوک جونگکوک دستاشو دور کمرم حلقه کرده بود و تو چشام خیره شده بود چیزی نگفت دستاشو از دور کمرم پس زدم یهقدم به عقب رفتم ودوباره جونگ کوک یه قدم بهم نزدیک شد -دیوونه شدی جونگ کوک جونگ کوک چیزی نگفت ولی انگار چشماش میخواستچیزی رو بگه بدون هیچحرفی وخیلی سریع ازم دور شد و از اتاق بیرون رفت
۷۵.۱k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.