فیک دورایاکی کوچولو پارت ۱۶
* پرش زمانی به ۵ روز بعد *
از زبان هاناکو
اون روز صبح که بیدار شدم ، چیفویو رو دیدم که با یه حالت خوش حال و هیجان زده بالا سرم وایستاده . چیفویو : نمیخوای بیدار شی ؟ 😊 پاشدم و گفتم : سلام چیفویو چی شده ؟ چیفویو : هیچی دنبالم بیا . رفتیم طبقه ی پایین و باجی و دراکن و مایکی و اعضای گنگ رو دیدیم . هاناکو : قضیه چیه ؟ 😳 مایکی : سلام هاناکو چان 😁 باجی : هیچی ، فقط قراره امروز مدرسه رو بپیچونیم 😏 من : چرا ؟ 😑 دراکن : هیچی میخوایم بریم بیرون ، نمیای ؟ من : آره الان حاظر میشم 😍😍😍 رفتم داخل و در رو محکم بستم .
از زبان راوی
مایکی : ناز نیست ؟ 😍🥰☺️ دراکن : کم کم دارم شک میکنم یه حسایی بهش داری 😑😈 مایکی سرخ شد و گفت : بی خیال کن چین قبلا که دربارهش بهت توضیح دادم پس لطفا انقدر قضیه رو ضایع نکن 😡 باجی : چی رو ؟ 😳 مایکی : هیچی 😒 هاناکو با یه تیپ پسر کش اومد بیرون و چیفویو هم یه کت شلوار پوشید . هاناکو : 😊😊 چطور شدم ؟ 😉☺️ مایکی : زیبا شدی 😍 خیلی کرا .... 😳🤯🙄 هاناکو : چی ؟ 😳 مایکی : هیچی 😳🙄 همه رفتن . اول با موتور رفتن کافه ... کلی خوراکی خوردن ، صاحب کافه سوال پیچشون کرد که چرا الان مدرسه نیستن ولی اونا سریع غذاشون رو خوردن و در رفتن . بعد رفتن جای رودخانه ی کوچیکی که نزدیک مدرسشون بود و به اردک ها غذا دادن ولی مدیر اونها رو دید و اونا سریع سوار موتور شدن و راه افتادن و خلاصه کل روز رو اینطوری گذروندن تا موقع ناهار ... 😂
از زبان مایکی
من : هاناکو چان به نظرت کجا بریم ؟ 😊 هاناکو : آهان فهمیدم مامان دوستم یه رستوران داره میریم اونجا و همگی رامن میخوریم 😃 دراکن : ایده ی خوبیه ولی اگه مایکی دوباره بخواد خورشت دورایاکی سفارش بده من نمیام 😑 من : 😐🤨خب خوش مزه است 😢 رفتیم اونجایی که هاناکو گفت و صاحب رستوران تا هاناکو رو دید باهاش گرم صحبت شد . صاحب رستوران : آره ماکیا گفت که امروز نرفتی مدرسه 😄 هاناکو : خب 😊 صاحب رستوران : خب حالا چرا نرفتی ؟ هاناکو : خودمم دقیقا نمیدونم 😅 خلاصه هممون رامن خوردیم و رفتیم و کن چین هم نزاشت خورشت دورایاکی بخورم 😡😢😭
از زبان چیفویو
دیگه کم کم داشت وقتش میرسید ، هاناکو رو بردیم تو یه تالار ، همونجایی که مایکی گفته بود . هاناکو : این جا کجاست چیفویو ؟ چرا همه جا تاریکه ؟ 😰 رفتم با مایکی و ایناها جلوش وایستادم و همه گفتیم : ۱ ، ۲ ، ۳ ، تولدت مبارک هاناکو چان و بعد چراغا روشن شد و با چهره ی هاناکو رو به رو شدیم که ....
پارت بعد رو فردا احتمالا بزارم 😅
از زبان هاناکو
اون روز صبح که بیدار شدم ، چیفویو رو دیدم که با یه حالت خوش حال و هیجان زده بالا سرم وایستاده . چیفویو : نمیخوای بیدار شی ؟ 😊 پاشدم و گفتم : سلام چیفویو چی شده ؟ چیفویو : هیچی دنبالم بیا . رفتیم طبقه ی پایین و باجی و دراکن و مایکی و اعضای گنگ رو دیدیم . هاناکو : قضیه چیه ؟ 😳 مایکی : سلام هاناکو چان 😁 باجی : هیچی ، فقط قراره امروز مدرسه رو بپیچونیم 😏 من : چرا ؟ 😑 دراکن : هیچی میخوایم بریم بیرون ، نمیای ؟ من : آره الان حاظر میشم 😍😍😍 رفتم داخل و در رو محکم بستم .
از زبان راوی
مایکی : ناز نیست ؟ 😍🥰☺️ دراکن : کم کم دارم شک میکنم یه حسایی بهش داری 😑😈 مایکی سرخ شد و گفت : بی خیال کن چین قبلا که دربارهش بهت توضیح دادم پس لطفا انقدر قضیه رو ضایع نکن 😡 باجی : چی رو ؟ 😳 مایکی : هیچی 😒 هاناکو با یه تیپ پسر کش اومد بیرون و چیفویو هم یه کت شلوار پوشید . هاناکو : 😊😊 چطور شدم ؟ 😉☺️ مایکی : زیبا شدی 😍 خیلی کرا .... 😳🤯🙄 هاناکو : چی ؟ 😳 مایکی : هیچی 😳🙄 همه رفتن . اول با موتور رفتن کافه ... کلی خوراکی خوردن ، صاحب کافه سوال پیچشون کرد که چرا الان مدرسه نیستن ولی اونا سریع غذاشون رو خوردن و در رفتن . بعد رفتن جای رودخانه ی کوچیکی که نزدیک مدرسشون بود و به اردک ها غذا دادن ولی مدیر اونها رو دید و اونا سریع سوار موتور شدن و راه افتادن و خلاصه کل روز رو اینطوری گذروندن تا موقع ناهار ... 😂
از زبان مایکی
من : هاناکو چان به نظرت کجا بریم ؟ 😊 هاناکو : آهان فهمیدم مامان دوستم یه رستوران داره میریم اونجا و همگی رامن میخوریم 😃 دراکن : ایده ی خوبیه ولی اگه مایکی دوباره بخواد خورشت دورایاکی سفارش بده من نمیام 😑 من : 😐🤨خب خوش مزه است 😢 رفتیم اونجایی که هاناکو گفت و صاحب رستوران تا هاناکو رو دید باهاش گرم صحبت شد . صاحب رستوران : آره ماکیا گفت که امروز نرفتی مدرسه 😄 هاناکو : خب 😊 صاحب رستوران : خب حالا چرا نرفتی ؟ هاناکو : خودمم دقیقا نمیدونم 😅 خلاصه هممون رامن خوردیم و رفتیم و کن چین هم نزاشت خورشت دورایاکی بخورم 😡😢😭
از زبان چیفویو
دیگه کم کم داشت وقتش میرسید ، هاناکو رو بردیم تو یه تالار ، همونجایی که مایکی گفته بود . هاناکو : این جا کجاست چیفویو ؟ چرا همه جا تاریکه ؟ 😰 رفتم با مایکی و ایناها جلوش وایستادم و همه گفتیم : ۱ ، ۲ ، ۳ ، تولدت مبارک هاناکو چان و بعد چراغا روشن شد و با چهره ی هاناکو رو به رو شدیم که ....
پارت بعد رو فردا احتمالا بزارم 😅
۱.۸k
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.