وقتی جفتشون عاشق یه دختر میشن p³⁹
دست های مردونه و کشیده تهیونگ با حرص روی شونه بیجون جونگ کوک قرار گرفت: هی..بسه دیگه..گمشو برو.
صورت بی رنگ جونگکوک رو به تهیونگ برگشت و با چشم های بیجون نگاهی به تهیونگ انداخت
جونگکوک دست هایی که کمر ا.ت رو حصار کرده بود رو از هم باز کرد و دست به جیب منتظر حرف های تهیونگ بود: چیه؟؟ چی میخوای بگی مستر کیم؟؟؟
هوفی از سر حرص از بین لب های سرخ تهیونگ بیرون اومد و موهاش رو بالا برد: چرا نمیفهمی نمیخوام دور و بر ا.ت ببینمت؟ انقد خنگ بودی نمیدونستم؟؟ بابا خنگ خدا..دمتو بزار رو کولت و گمشو برو..
دست های جونگکوک تهیونگ رو با قدرت زیادی به زمین پرت کرد: اره.. من نمیفهمم..تو میفهمی؟؟منم دوسش دارم..منم دلم میخواد مثل تُو تو بغلش باشم..دستاشو بگیرم..باهاش برم بیرون.منم میخوام باهاش وقت بگذرونم.. اما تو همیشه باهاشی..
نمیزاری چند دقیقه هم که شده پیش من باشه،، خسته شدم
من نفهم ترین آدم..تو که میفهمی اینکارو نکن قلبم درد میکنه..میفهمی؟؟ دیگه جونی برام نمونده.میفهمی؟؟ چشمام به خاطر گریه میسوزه.میفهمی؟
تهیونگ از روی زمین بلند شد و با صدای بمش شروع به حرف زدن کرد: اره میفهمم..هر وقت باهاشی من داغون میشم.نمیتونم ببینم با تو وقت میگذرونه..میخوای ببینیش؟؟ خوشحالیشو میخوای؟؟ دوسش داری؟؟ منم دوسش دارم..وقتی کنارش نیستم فقط گریه میکنم.نمیتونم نفس بکشم.
میفهمی؟؟
باشه..پیش تو باشه..اصلا من کاری ندارم.
تهیونگ دستی به موهاش کشید و پا تند کرد: من میرم بای
صدای نگران ا.ت نتونست مانع رفتنش بشه..
ا.ت موهاشو پشت گوشش داد و روبه جونگ کوک ایستاد: بیا بریم..تا خونَت چقدر راهه؟
جونگ کوک دستاش رو مجدد توی جیبش گذاشت و جواب داد: حدود بیست دقیقه..
ا.ت سری تکون داد و روبه به حرکت کرد
تمام مدت نگاه جونگکوک روی ا.ت قفل شده بود
ا.ت با لبخند پرسید: هی به چی نگاه میکنی؟
دست زخمیه جونگکوک روی موهای ا.ت کشیده شد و جواب داد: به تو..
ا.ت لبخند کمرنگی به لباش نشوند و ادامه داد: میخوام به جفتتون فرصت بدم..اینکه قبلا روی تهیونگ کراش داشتم کم تاثیر نداره..نمیخوام مثل امروز عربده کشی بشه!
جونگ کوک که تمام حرف های ا.ت رو فهمیده بود (آها) کوتاهی گفت و بحث رو خاتمه داد.
ا.ت دستی به موهاش کشید و زمزمه کرد: چقد دلم برای اون خره تنگ شده
جونگ کوک متعجب به ا.ت خیره شد: کدوم خره؟
ا.ت بلند خندید و جواب داد: دوستم..میکا..خیلی دلم براش تنگ شدهه
کوک یه تای ابروش رو بالا آورد و با خنده گفت: مگه کجاست؟؟
ا.ت دستاشو به هم قلاب کرد و جواب داد: فعلا رفته ژاپن..دو هفتس بغلش نکردممم
صورت بی رنگ جونگکوک رو به تهیونگ برگشت و با چشم های بیجون نگاهی به تهیونگ انداخت
جونگکوک دست هایی که کمر ا.ت رو حصار کرده بود رو از هم باز کرد و دست به جیب منتظر حرف های تهیونگ بود: چیه؟؟ چی میخوای بگی مستر کیم؟؟؟
هوفی از سر حرص از بین لب های سرخ تهیونگ بیرون اومد و موهاش رو بالا برد: چرا نمیفهمی نمیخوام دور و بر ا.ت ببینمت؟ انقد خنگ بودی نمیدونستم؟؟ بابا خنگ خدا..دمتو بزار رو کولت و گمشو برو..
دست های جونگکوک تهیونگ رو با قدرت زیادی به زمین پرت کرد: اره.. من نمیفهمم..تو میفهمی؟؟منم دوسش دارم..منم دلم میخواد مثل تُو تو بغلش باشم..دستاشو بگیرم..باهاش برم بیرون.منم میخوام باهاش وقت بگذرونم.. اما تو همیشه باهاشی..
نمیزاری چند دقیقه هم که شده پیش من باشه،، خسته شدم
من نفهم ترین آدم..تو که میفهمی اینکارو نکن قلبم درد میکنه..میفهمی؟؟ دیگه جونی برام نمونده.میفهمی؟؟ چشمام به خاطر گریه میسوزه.میفهمی؟
تهیونگ از روی زمین بلند شد و با صدای بمش شروع به حرف زدن کرد: اره میفهمم..هر وقت باهاشی من داغون میشم.نمیتونم ببینم با تو وقت میگذرونه..میخوای ببینیش؟؟ خوشحالیشو میخوای؟؟ دوسش داری؟؟ منم دوسش دارم..وقتی کنارش نیستم فقط گریه میکنم.نمیتونم نفس بکشم.
میفهمی؟؟
باشه..پیش تو باشه..اصلا من کاری ندارم.
تهیونگ دستی به موهاش کشید و پا تند کرد: من میرم بای
صدای نگران ا.ت نتونست مانع رفتنش بشه..
ا.ت موهاشو پشت گوشش داد و روبه جونگ کوک ایستاد: بیا بریم..تا خونَت چقدر راهه؟
جونگ کوک دستاش رو مجدد توی جیبش گذاشت و جواب داد: حدود بیست دقیقه..
ا.ت سری تکون داد و روبه به حرکت کرد
تمام مدت نگاه جونگکوک روی ا.ت قفل شده بود
ا.ت با لبخند پرسید: هی به چی نگاه میکنی؟
دست زخمیه جونگکوک روی موهای ا.ت کشیده شد و جواب داد: به تو..
ا.ت لبخند کمرنگی به لباش نشوند و ادامه داد: میخوام به جفتتون فرصت بدم..اینکه قبلا روی تهیونگ کراش داشتم کم تاثیر نداره..نمیخوام مثل امروز عربده کشی بشه!
جونگ کوک که تمام حرف های ا.ت رو فهمیده بود (آها) کوتاهی گفت و بحث رو خاتمه داد.
ا.ت دستی به موهاش کشید و زمزمه کرد: چقد دلم برای اون خره تنگ شده
جونگ کوک متعجب به ا.ت خیره شد: کدوم خره؟
ا.ت بلند خندید و جواب داد: دوستم..میکا..خیلی دلم براش تنگ شدهه
کوک یه تای ابروش رو بالا آورد و با خنده گفت: مگه کجاست؟؟
ا.ت دستاشو به هم قلاب کرد و جواب داد: فعلا رفته ژاپن..دو هفتس بغلش نکردممم
۲۱.۶k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.