دختری که به آرزوهایش دوخته شد...
پارت اول یونو؟🍪
امیلی ویو:
دوباره مثل همه ی این روزای حوصله سربر و خسته کننده با صدای آلارم از خواب بیدار شدم،رفتم دستشویی،مسواک زدم،روتین پوستیمو انجام دادم،صبونهم رو خوردم،یونیفرم مدرسهم رو پوشیدم(عکس یونیفرم مدرسه امیلی توی اسلاید دوم هست.)و پیاده رفتم سمت مدرسه وقتی رسیدم دیدم مینا(جنی و خواهر ناتنیش)زودتر از من رسیده مدرسه و داره با رفیق رفقاش حرف میزنه.
سریع رفتم سمتش و بهش گفتم:بهبه دختر یونگی خوابالو سحر خیز شده(خنده قهقهه)
امیلی:دیدی که بابات رفت و پدر واقعی من برگشت خونمون.
جنی:یکی طلبت!
جیمین ویو:
توی سرویس بهداشتی مدرسه بودم وقتی اومدم بیرون دیدم امیلی اونجاست و داره ناراحت میشه رفتم سمتش و گفتم:سارانگهههه!
بغلش کردم و تو هوا چرخوندمش.
امیلی ویو:
تا بعداظهر با جیمین روز خوبی رو گذروندم بعد از مدرسه اکیپ من همراه من و جیمین جلو بودن ولی اکیپ مینا و خودش باهم عقب بودن.
بالاخره رسیدیم خونه.
جیسو ویو:
داشتم برای دالگوم(سگشون)غذای مخصوصش رو توی ظرف غذاش میریختم که یهو دیدم دالگوم از پیش من دوید اونسمت دیدم امیلی و مینا برگشتن خونه امیلی دالگوم رو بغل کرد و بوس کرد و گفت: سلام دالگومم!
صورتش رو با ذوق برگردوند و دوید سمتم و گفت:سلام مامان خوشگلم!
گونهم رو بوس کرد و رفت تو اتاقش.
مینا ویو:
تا دیدم امیلی رفته و داره واسه مادرخوندهم(جیسو مادر واقعی امیلیعه اما مادرخوندهی میناعه)دلبری میکنه گفتم منم برم و یه دلبری بیشتر از اون کنم تا اونو یادش بره،پس رفتم و کلی بغلش کردم و لپاشو بوس کردم تا دلبریای امیلی رو یادش بره.
امیلی ویو:
دالگوم عاشق من و مامان(جیسو)و بابا(جین) بود اما اصلا از مینا خوشش نمیومد و منم بهش این حق رو میدم.
دالگوم رو کنارم گذاشتم و بهش گفتم بشینه و موبایلم رو برداشتم و به جیمین زنگ زدم.
جیمین ویو:
دراز کشیده بودم رو تختم و با همون یونیفرم مدرسه داشتم آهنگ گوش میدادم و یهو دیدم صدای زنگ گوشیم در اومد،امیلی بود با اشتیاق جواب دادم و گفتم:جونم زندگیم؟
امیلی ویو:
خیلی از برخوردش خوشحال بودم و با ذوق گفتم:سارانگههههه!
به این ور و اون ورم یه نگاه انداختم و دیدم دالگوم داره مظلومانه نگام میکنه بعد همراه اینکه داشتم سر دالگوم رو ناز میکردم یواشکی به جیمین گفتم...
تو خماری بمونینننننن.
میدونستی دستم شکست و اگه لایک و فالو نداشته باشم میمیرم؟؟؟
(اسلاید اول پوستر کار،اسلاید دوم یونیفرم مدرسه امیلی و اسلاید سوم عکس اون لحظه ای هست که مینا(جنی) بخاطر اینکه دلبری کنه عین چی به مادرخوندهش(جیسو)چسبیده!)
لطفا از اتفاقات درون فیک و با کلماتی که آیدل های عزیزمون رو مینویسیم بهتون برنخوره چون این فقط فیکه🍧
امیلی ویو:
دوباره مثل همه ی این روزای حوصله سربر و خسته کننده با صدای آلارم از خواب بیدار شدم،رفتم دستشویی،مسواک زدم،روتین پوستیمو انجام دادم،صبونهم رو خوردم،یونیفرم مدرسهم رو پوشیدم(عکس یونیفرم مدرسه امیلی توی اسلاید دوم هست.)و پیاده رفتم سمت مدرسه وقتی رسیدم دیدم مینا(جنی و خواهر ناتنیش)زودتر از من رسیده مدرسه و داره با رفیق رفقاش حرف میزنه.
سریع رفتم سمتش و بهش گفتم:بهبه دختر یونگی خوابالو سحر خیز شده(خنده قهقهه)
امیلی:دیدی که بابات رفت و پدر واقعی من برگشت خونمون.
جنی:یکی طلبت!
جیمین ویو:
توی سرویس بهداشتی مدرسه بودم وقتی اومدم بیرون دیدم امیلی اونجاست و داره ناراحت میشه رفتم سمتش و گفتم:سارانگهههه!
بغلش کردم و تو هوا چرخوندمش.
امیلی ویو:
تا بعداظهر با جیمین روز خوبی رو گذروندم بعد از مدرسه اکیپ من همراه من و جیمین جلو بودن ولی اکیپ مینا و خودش باهم عقب بودن.
بالاخره رسیدیم خونه.
جیسو ویو:
داشتم برای دالگوم(سگشون)غذای مخصوصش رو توی ظرف غذاش میریختم که یهو دیدم دالگوم از پیش من دوید اونسمت دیدم امیلی و مینا برگشتن خونه امیلی دالگوم رو بغل کرد و بوس کرد و گفت: سلام دالگومم!
صورتش رو با ذوق برگردوند و دوید سمتم و گفت:سلام مامان خوشگلم!
گونهم رو بوس کرد و رفت تو اتاقش.
مینا ویو:
تا دیدم امیلی رفته و داره واسه مادرخوندهم(جیسو مادر واقعی امیلیعه اما مادرخوندهی میناعه)دلبری میکنه گفتم منم برم و یه دلبری بیشتر از اون کنم تا اونو یادش بره،پس رفتم و کلی بغلش کردم و لپاشو بوس کردم تا دلبریای امیلی رو یادش بره.
امیلی ویو:
دالگوم عاشق من و مامان(جیسو)و بابا(جین) بود اما اصلا از مینا خوشش نمیومد و منم بهش این حق رو میدم.
دالگوم رو کنارم گذاشتم و بهش گفتم بشینه و موبایلم رو برداشتم و به جیمین زنگ زدم.
جیمین ویو:
دراز کشیده بودم رو تختم و با همون یونیفرم مدرسه داشتم آهنگ گوش میدادم و یهو دیدم صدای زنگ گوشیم در اومد،امیلی بود با اشتیاق جواب دادم و گفتم:جونم زندگیم؟
امیلی ویو:
خیلی از برخوردش خوشحال بودم و با ذوق گفتم:سارانگههههه!
به این ور و اون ورم یه نگاه انداختم و دیدم دالگوم داره مظلومانه نگام میکنه بعد همراه اینکه داشتم سر دالگوم رو ناز میکردم یواشکی به جیمین گفتم...
تو خماری بمونینننننن.
میدونستی دستم شکست و اگه لایک و فالو نداشته باشم میمیرم؟؟؟
(اسلاید اول پوستر کار،اسلاید دوم یونیفرم مدرسه امیلی و اسلاید سوم عکس اون لحظه ای هست که مینا(جنی) بخاطر اینکه دلبری کنه عین چی به مادرخوندهش(جیسو)چسبیده!)
لطفا از اتفاقات درون فیک و با کلماتی که آیدل های عزیزمون رو مینویسیم بهتون برنخوره چون این فقط فیکه🍧
۳.۱k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.