برادر غیرتی من
پارت ۳۴
همه : باشه
رفتن خوابیدن منم تا ساعت هفت صبح رفتم به کارای آجوما رسیدم بعد رفتم خونه و لباسمو عوض کردم و رفتم دانشگاه
تق تق
هانول : کیه
یون : کیم یون
هانول : چرا دیر کردی
یون : رو اعصابم نرو میگیرم میکشمت
هانول : برو بشین امتحان بده
رفتم نشستم و امتحانم رو اولین نفر دادم
هانول : بچه ها امروز مسابقه دارین و طبق رأی ها یون تو باید مسابقه بدی
یون : باشه
هانول : خب وقت تمومه
همه برگه ها رو دادن
هانول : بیاین بریم برای مسابقه یون برو آماده شو
یون : آمادم ( یون همهی حرفاشو با بی حالی میزنه )
هوجو : چته چرا دیر اومدی
یون : من خوبم فقط خوابم میاد
رفتیم پایین و مسابقه دادم
هانول : مسابقه ی بعدی بوکس
یون : خب
داور : شروع
میسو : هه کوچولو نمیتونی از من ببری
داور : برنده لی یون
میسو : من مدال نقره ی جهانی دارم
یون : منم اونیم که بخاطرش هیچ وقت اول نشدی
میسو: لی که هیچ وقت موقع گرفتن مدال نبود
یون : آره
هوجو : بیا بریم تموم شد
یون : باشه
ته : خب خب یون اون چیه کنار چشمت
یون : نمیدونم من میرم دست وو صورتم رو بشورم
رفتم تو دست شویی و حسابی گریه کردم بعد رفتم دست و صورتم رو شستم و رفتم پیش بقیه
هوجو : یون میدونی امروز باید بریم خاکسپاری آجوما
یون : آره باید بریم به خانوادش تسلیت بگیم
میسو : ببخشید تو هوجویی
هوجو : آره
میسو : پس لطفاً به خاکسپاری مادرم بیاید
هوجو : تو کی هستی
میسو : پسر خانم مین
یون : عه پس تو پسرشی شمارتو بده من
میسو : چرا
هوجو : یون اصلا نخوابیده و رفته کار های فوت مادرتو انجام داده
یون : تسلیت میگم
میسو : او پس شما هم بیاید
یون : ممنونم ولی من نمیام
هوجو : نگو چرا یون نمیتونه تو خاکسپاری کسی شرکت کنه چون احساسی نمیتونه نشون بده
میسو : ولی بیاین خواهرم میخواد از شما تشکر کنه
هاری : میسو داداشی بیا بریم
میسو : این اونیه که کار های مامانو انجام داده
هاری : ای عوضی چرا گذاشتی مادرم بره بیرون ( داد )
که بهم سیلی زد
یون : دست من نبود
هاری : یعنی چی
یون : من نمیتونم بدنمو کنترل کنم
هاری : هه منم خر
همه ی بچه ها که چشم قرمز یونو دیدن : راست میگه
هاری : ببخشید که زدمت خیلی ناراحت بودم
یون : درک میکنم منم از تولدم شیش سالگیم پدرو مادرم رو از دست دادم
هوجو : چته چرا همش دستات میلرزه
یون : هیچی نیست
جیا : سلام عشقم های بدبختا دیدین چطور مادرتون رو کشتم
یون : های بای
کشتمش
هاری : چرا عصبانی نشدی یا ناراحت
میسو : اون احساسی ندارع
هاری : های بای یعنی چی
یونا : سلام من کیم یونام های یعنی سلام بای یعنی اون دنیا
هاری : او ممنون
هوجو : یون
یون : چیه
هوجو : مطمئنی خوبی
یون : نه دلم میخواد گریه کنم ولی نمیتونم من کشته شدن بقیه رو میتونم ببینم ولی نمیتونم کاری کنم
هوجو : آروم باش
بلندم کرد
هوجو : ...
🐾✨
همه : باشه
رفتن خوابیدن منم تا ساعت هفت صبح رفتم به کارای آجوما رسیدم بعد رفتم خونه و لباسمو عوض کردم و رفتم دانشگاه
تق تق
هانول : کیه
یون : کیم یون
هانول : چرا دیر کردی
یون : رو اعصابم نرو میگیرم میکشمت
هانول : برو بشین امتحان بده
رفتم نشستم و امتحانم رو اولین نفر دادم
هانول : بچه ها امروز مسابقه دارین و طبق رأی ها یون تو باید مسابقه بدی
یون : باشه
هانول : خب وقت تمومه
همه برگه ها رو دادن
هانول : بیاین بریم برای مسابقه یون برو آماده شو
یون : آمادم ( یون همهی حرفاشو با بی حالی میزنه )
هوجو : چته چرا دیر اومدی
یون : من خوبم فقط خوابم میاد
رفتیم پایین و مسابقه دادم
هانول : مسابقه ی بعدی بوکس
یون : خب
داور : شروع
میسو : هه کوچولو نمیتونی از من ببری
داور : برنده لی یون
میسو : من مدال نقره ی جهانی دارم
یون : منم اونیم که بخاطرش هیچ وقت اول نشدی
میسو: لی که هیچ وقت موقع گرفتن مدال نبود
یون : آره
هوجو : بیا بریم تموم شد
یون : باشه
ته : خب خب یون اون چیه کنار چشمت
یون : نمیدونم من میرم دست وو صورتم رو بشورم
رفتم تو دست شویی و حسابی گریه کردم بعد رفتم دست و صورتم رو شستم و رفتم پیش بقیه
هوجو : یون میدونی امروز باید بریم خاکسپاری آجوما
یون : آره باید بریم به خانوادش تسلیت بگیم
میسو : ببخشید تو هوجویی
هوجو : آره
میسو : پس لطفاً به خاکسپاری مادرم بیاید
هوجو : تو کی هستی
میسو : پسر خانم مین
یون : عه پس تو پسرشی شمارتو بده من
میسو : چرا
هوجو : یون اصلا نخوابیده و رفته کار های فوت مادرتو انجام داده
یون : تسلیت میگم
میسو : او پس شما هم بیاید
یون : ممنونم ولی من نمیام
هوجو : نگو چرا یون نمیتونه تو خاکسپاری کسی شرکت کنه چون احساسی نمیتونه نشون بده
میسو : ولی بیاین خواهرم میخواد از شما تشکر کنه
هاری : میسو داداشی بیا بریم
میسو : این اونیه که کار های مامانو انجام داده
هاری : ای عوضی چرا گذاشتی مادرم بره بیرون ( داد )
که بهم سیلی زد
یون : دست من نبود
هاری : یعنی چی
یون : من نمیتونم بدنمو کنترل کنم
هاری : هه منم خر
همه ی بچه ها که چشم قرمز یونو دیدن : راست میگه
هاری : ببخشید که زدمت خیلی ناراحت بودم
یون : درک میکنم منم از تولدم شیش سالگیم پدرو مادرم رو از دست دادم
هوجو : چته چرا همش دستات میلرزه
یون : هیچی نیست
جیا : سلام عشقم های بدبختا دیدین چطور مادرتون رو کشتم
یون : های بای
کشتمش
هاری : چرا عصبانی نشدی یا ناراحت
میسو : اون احساسی ندارع
هاری : های بای یعنی چی
یونا : سلام من کیم یونام های یعنی سلام بای یعنی اون دنیا
هاری : او ممنون
هوجو : یون
یون : چیه
هوجو : مطمئنی خوبی
یون : نه دلم میخواد گریه کنم ولی نمیتونم من کشته شدن بقیه رو میتونم ببینم ولی نمیتونم کاری کنم
هوجو : آروم باش
بلندم کرد
هوجو : ...
🐾✨
۴.۸k
۳۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.