DOCTORS OF GONGILL🥼part 55
یونگی پایش را روی ترمز گذاشت و به جی هیون که سرش را به شیشه تکیه داده بود و به
خواب رفته بود، نگاه کرد.
+ انترن؟
جی هیون چشم هایش را باز کرد و به یونگی خیره شد.
_ اوه! مرسی سونبه. از اولم نیاز نبود منو برسونید.
+ نمیخواستم وسط راه غش کنی. میدونی...
جی هیون دستش را باال اورد و گفت: باشه. نیاز نیست لطفتو توجیح کنی.
جی هیون در ماشین را باز کرد و پیاده شد.
یونگی هم پیاده شد و دنبالش امد. وقتی هیوشین جلوی در رسید، برگشت و به یونگی که ارام
پشت سرش می امد گفت: فکرشم نکن بزارم یه شب دیگه پیشم بخوابی.
یونگی خودش را به ان راه زد و گفت: کی خواست پیش تو بخوابه؟
_ پس چرا برنمیگردی؟
+ فقط... میخواستم یکم قدم بزنم.
جی هیون در حالی که کلیدش را در می اورد گفت: هر جور راحتی.
به محض چرخیدن کلید در قفل، در توسط شخص دیگری باز شد و خانم هان جلوی جی هیون
ایستاد.
_ مامان بزرگ؟!
خانم هان گوش جی هیون را گرفت و پیچاند.
+ دختره ی خیره سر! داشتم از نگرانی پس میافتادم. چرا بهم زنگ نزدی؟! ها؟! فکر کردم
مریض شدی و افتادی مردی!
جی هیون از درد چهره اش را جمع کرد و گفت: اااا... من بهت زنگ زدم اما خودت جواب
ندادی... اااا گوشم کنده شد.
یونگی به احوال پرسی عجیب ان دو خندید و خانم هان تازه متوجه اش شد. ناگهان انگار همه
چیز را فراموش کرده باشد، گوش جی هیون را رها کرد و گفت: شما... کی هستی؟
یونگی نمیدانست چی بگوید. برای پیدا کردن جواب به جی هیون نگاه کرد و ازش کمک
خواست اما جی هیون مشغول ماساژ دادن گوشش بود.
خانم هان رو به جی هیون کرد و گفت: به خاطر ایشون دیر کردی؟
جی هیون نگاهش را بین یونگی و مادربزگش رد و بدل کرد و گفت: نه مامانبزرگ. ایشون
ارشدمه.
+ پس... تو هم پشت میز میشینی و برای مردم دارو تجویز میکنی؟
یونگی سرش را تکان داد و خنده ی زورکی کرد.
+ بله... یه جورایی.
خانم هان به داخل خانه اشاره کرد و گفت: اگه دوست داری میتون بیای با ما شام بخوری.
البته که یونگی دوست داشت. نگاهی به جی هیون کرد تا از او هم اجازه بگیرد.
جی هیون دم گوشش گفت: میدونم دوست نداری تنهایی غذا بخوری. اگه دوست داری بیا.
یونگی از همیشه خوشحال تر شد و پشت سر خانم هان، پا به داخل خانه گذاشت......
#BTS
خواب رفته بود، نگاه کرد.
+ انترن؟
جی هیون چشم هایش را باز کرد و به یونگی خیره شد.
_ اوه! مرسی سونبه. از اولم نیاز نبود منو برسونید.
+ نمیخواستم وسط راه غش کنی. میدونی...
جی هیون دستش را باال اورد و گفت: باشه. نیاز نیست لطفتو توجیح کنی.
جی هیون در ماشین را باز کرد و پیاده شد.
یونگی هم پیاده شد و دنبالش امد. وقتی هیوشین جلوی در رسید، برگشت و به یونگی که ارام
پشت سرش می امد گفت: فکرشم نکن بزارم یه شب دیگه پیشم بخوابی.
یونگی خودش را به ان راه زد و گفت: کی خواست پیش تو بخوابه؟
_ پس چرا برنمیگردی؟
+ فقط... میخواستم یکم قدم بزنم.
جی هیون در حالی که کلیدش را در می اورد گفت: هر جور راحتی.
به محض چرخیدن کلید در قفل، در توسط شخص دیگری باز شد و خانم هان جلوی جی هیون
ایستاد.
_ مامان بزرگ؟!
خانم هان گوش جی هیون را گرفت و پیچاند.
+ دختره ی خیره سر! داشتم از نگرانی پس میافتادم. چرا بهم زنگ نزدی؟! ها؟! فکر کردم
مریض شدی و افتادی مردی!
جی هیون از درد چهره اش را جمع کرد و گفت: اااا... من بهت زنگ زدم اما خودت جواب
ندادی... اااا گوشم کنده شد.
یونگی به احوال پرسی عجیب ان دو خندید و خانم هان تازه متوجه اش شد. ناگهان انگار همه
چیز را فراموش کرده باشد، گوش جی هیون را رها کرد و گفت: شما... کی هستی؟
یونگی نمیدانست چی بگوید. برای پیدا کردن جواب به جی هیون نگاه کرد و ازش کمک
خواست اما جی هیون مشغول ماساژ دادن گوشش بود.
خانم هان رو به جی هیون کرد و گفت: به خاطر ایشون دیر کردی؟
جی هیون نگاهش را بین یونگی و مادربزگش رد و بدل کرد و گفت: نه مامانبزرگ. ایشون
ارشدمه.
+ پس... تو هم پشت میز میشینی و برای مردم دارو تجویز میکنی؟
یونگی سرش را تکان داد و خنده ی زورکی کرد.
+ بله... یه جورایی.
خانم هان به داخل خانه اشاره کرد و گفت: اگه دوست داری میتون بیای با ما شام بخوری.
البته که یونگی دوست داشت. نگاهی به جی هیون کرد تا از او هم اجازه بگیرد.
جی هیون دم گوشش گفت: میدونم دوست نداری تنهایی غذا بخوری. اگه دوست داری بیا.
یونگی از همیشه خوشحال تر شد و پشت سر خانم هان، پا به داخل خانه گذاشت......
#BTS
۱۹.۳k
۲۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.