پارت ۱۷
کوک: خب اولین روزی که اوندی و یادته؟
ک: اره
کوک: اون روز سوزی اومد اونجا.........بعد همیشه دوریبای شرکت و چک میکنه.....اومد تو اتاق و گفت اون دختره کیه؟منم گفتم کدوم و بعد فهمسدم تو رو میگه....گفت دیگه نیبیم باهاش صحبت کنی و باید یکاریم باهاش کنی....گفتم چی.......بعد گفت باید با احساساتت بازی کنم
کاترین: چرا به حرفش گوش دادی.....میتونستی بگی نه....
کوک: چون فک میکردم اون موقع دوسش دارم.....اما بلدا متوجه شدم که عاشق تو شدم......و الان اون اینو میدونه و میدونم نمیشینه تماشا کنه قطعا یکاری میکنه
کاترین: یعنی چی....نکنه به خانوادم صدمه بزنت؟؟؟؟
کوک: نهه دیگه در اون حدم پست نیست.....
کاترین: چرا هست....کسی که میتونه با احساسات یه فرد باز یکنه میتونه اینکارم بکنه......
کوک: نه نمیزارم.......من میخوام خوشحالیتو ببینم.......
کاترین: من برم نگران شدم....
کوک: لطفا به اون حرف سه روز پیشم فک کن
کاترین: کدوم؟؟؟؟
کوک: جواب ازدواج
کاترین:😶من برم..بای.....
کوک: بای...🙂میدونم ردم میکنه اما شانسمو امتحان میکنم.......
یهو تلفنم زنگ خورد....
سوزی: الووو کوک بیا پیشم...کارت دارم
کوک: چیشده؟؟
سوزی: لطفا زود بیا به این ادرسی که میگم.....بای...
کوک: اا😐....قطع کرد.....نمیخواستم برم اما.....نکنه نقشه ای داره که بخواد کاترین و اذیت کنه!!باید برم......
کاترین: یعنی داره راست میگه؟؟؟ باید تعقیبش کنم تا بفهمم.........به مامانم پیام دادم که دوستم حالش بد شده مسرم پیشش........دیدم سوار ماشینش شد و رفت سریل یه تاکسی شدم و پشت سرش رفتم..........اقا لطفا گمش نکنید......
دیدم دم یه خونه بزرگ ویلایی رسید.....اینجا کجاست؟؟ پیاده شدم رفتم اروم پشتش........کجا میره؟؟؟؟
دیدم داره میگه سوزی..........
سوزی: جونگ کوککک....اینجام
کاترین: دیدم خانم رو یه صندلی نشسته......رفتم اروم پشت دیوار....یهو دیدم یه مرد هیکلی داره میاد اون سمت سریل رفتم زیر یکی از میزا........اوخیشش بخیر گذشتا.......
اروم به حرفاشون گوش دادم....
سوزی: کوک ببین من خیلی دوست داشتم.....
کوک: خب...ببین سوزی من یکی دیگرو دوست نمیتونم با تو ازدواج کنم.....
سوزی: دو دقیقه زر نزن دارم میگم.......منم دیگه نمیخوام باتو باشم
کوک: جداا...اوقت چرا؟؟اخه خیلی منو میخواستی
کاترین:😒
سوزی: یادته یه پسر عمو تو لندن داریم......من چند روزه باهاش ارتباط گرفتم و میخوام برم پیشش....میخوام رو پای خودم وایسم و یه شغل واسه خودم سرپا کنم.....پدرم منو اذیت میکنه.....دیگه نمیخوام تو این زندان بمونم
کوک: بابابت که تورو خیلی دوست داره
سوزی:فک میکنی....خیلی شبا که مست میکنه منو میزنه.....به زور بادیگاردا از شرش خلاص میشم....
کوک:واقعا ناراحت شدم.....دز دست من کمکی برمیاد؟؟
سوزی: نه فقط به بابام نگو کجا میرم.....بنظرم تو هم زودتر از ایکجا برو....بابابم و که میشناسی
کوک: اره باشه......
کاترین: الان خدایی این از یه گربه وحشی تبدیل به گربه ی ناز و گوگول و نظلوم شد......لعنتی خیلی کیوته.....پوفففف.......یهو یکی از موهام گرفت و ارودم بیرون....اخخخخ مرتیکه وحشیییی ولممم کننن...باتوامممممم......اخخخخ.....
سوزی:وا چیشدههه؟؟ کی داد مسزنه...
_خانم ما اینو از زیر میز پیدا کردیم
کوک: کاترین؟؟؟
سوزی: 🤨ایکجا چیکار میکنی
کاترین: اومدم عنت کنم...به چ حقی منو بازی میدی....کثافت....اشغال...بی احساس عنتررر میمون.....
سوزی: ببین حد خودتو بدون وگرنه میبینیم کی عن میشه.....دختره مردنی......کوک اگه بخاطر تو نبود الان همنیجا چالش میکردم
کاترین: نه تورو خدا بیا این کارم بکن......دختره نکبتتتت.....
سوزی: هوییییی بفهممم چی میگی............هرزه...
کاترین:چیییییی؟؟؟؟ با منیی؟؟؟الان میکنمتتتتت......
اینجور میشه که کاترین و سوزی میوفتن بخ جون هم و گیس و گیس کشی راه میوفتد........
کوک: ول کنیننننن......اهههه......
کاترین و سوزی:😐
کوک: برید عقببب......سوزی چ وضعشه......کاترینن چرا اومدی اینجا
کاترین: ببند...دلم خنک شد.......اخخخ.....
کوک: پیشد؟؟؟
کاترین: احساس میکنم دهنم پر خونه.......
کوک: چییییی..........
سوزی: چیشد....نمیره......بدبخت شم😐😐😦😯
کاترین: منو بغلم کرد و برد بیمارستان...............
ک: اره
کوک: اون روز سوزی اومد اونجا.........بعد همیشه دوریبای شرکت و چک میکنه.....اومد تو اتاق و گفت اون دختره کیه؟منم گفتم کدوم و بعد فهمسدم تو رو میگه....گفت دیگه نیبیم باهاش صحبت کنی و باید یکاریم باهاش کنی....گفتم چی.......بعد گفت باید با احساساتت بازی کنم
کاترین: چرا به حرفش گوش دادی.....میتونستی بگی نه....
کوک: چون فک میکردم اون موقع دوسش دارم.....اما بلدا متوجه شدم که عاشق تو شدم......و الان اون اینو میدونه و میدونم نمیشینه تماشا کنه قطعا یکاری میکنه
کاترین: یعنی چی....نکنه به خانوادم صدمه بزنت؟؟؟؟
کوک: نهه دیگه در اون حدم پست نیست.....
کاترین: چرا هست....کسی که میتونه با احساسات یه فرد باز یکنه میتونه اینکارم بکنه......
کوک: نه نمیزارم.......من میخوام خوشحالیتو ببینم.......
کاترین: من برم نگران شدم....
کوک: لطفا به اون حرف سه روز پیشم فک کن
کاترین: کدوم؟؟؟؟
کوک: جواب ازدواج
کاترین:😶من برم..بای.....
کوک: بای...🙂میدونم ردم میکنه اما شانسمو امتحان میکنم.......
یهو تلفنم زنگ خورد....
سوزی: الووو کوک بیا پیشم...کارت دارم
کوک: چیشده؟؟
سوزی: لطفا زود بیا به این ادرسی که میگم.....بای...
کوک: اا😐....قطع کرد.....نمیخواستم برم اما.....نکنه نقشه ای داره که بخواد کاترین و اذیت کنه!!باید برم......
کاترین: یعنی داره راست میگه؟؟؟ باید تعقیبش کنم تا بفهمم.........به مامانم پیام دادم که دوستم حالش بد شده مسرم پیشش........دیدم سوار ماشینش شد و رفت سریل یه تاکسی شدم و پشت سرش رفتم..........اقا لطفا گمش نکنید......
دیدم دم یه خونه بزرگ ویلایی رسید.....اینجا کجاست؟؟ پیاده شدم رفتم اروم پشتش........کجا میره؟؟؟؟
دیدم داره میگه سوزی..........
سوزی: جونگ کوککک....اینجام
کاترین: دیدم خانم رو یه صندلی نشسته......رفتم اروم پشت دیوار....یهو دیدم یه مرد هیکلی داره میاد اون سمت سریل رفتم زیر یکی از میزا........اوخیشش بخیر گذشتا.......
اروم به حرفاشون گوش دادم....
سوزی: کوک ببین من خیلی دوست داشتم.....
کوک: خب...ببین سوزی من یکی دیگرو دوست نمیتونم با تو ازدواج کنم.....
سوزی: دو دقیقه زر نزن دارم میگم.......منم دیگه نمیخوام باتو باشم
کوک: جداا...اوقت چرا؟؟اخه خیلی منو میخواستی
کاترین:😒
سوزی: یادته یه پسر عمو تو لندن داریم......من چند روزه باهاش ارتباط گرفتم و میخوام برم پیشش....میخوام رو پای خودم وایسم و یه شغل واسه خودم سرپا کنم.....پدرم منو اذیت میکنه.....دیگه نمیخوام تو این زندان بمونم
کوک: بابابت که تورو خیلی دوست داره
سوزی:فک میکنی....خیلی شبا که مست میکنه منو میزنه.....به زور بادیگاردا از شرش خلاص میشم....
کوک:واقعا ناراحت شدم.....دز دست من کمکی برمیاد؟؟
سوزی: نه فقط به بابام نگو کجا میرم.....بنظرم تو هم زودتر از ایکجا برو....بابابم و که میشناسی
کوک: اره باشه......
کاترین: الان خدایی این از یه گربه وحشی تبدیل به گربه ی ناز و گوگول و نظلوم شد......لعنتی خیلی کیوته.....پوفففف.......یهو یکی از موهام گرفت و ارودم بیرون....اخخخخ مرتیکه وحشیییی ولممم کننن...باتوامممممم......اخخخخ.....
سوزی:وا چیشدههه؟؟ کی داد مسزنه...
_خانم ما اینو از زیر میز پیدا کردیم
کوک: کاترین؟؟؟
سوزی: 🤨ایکجا چیکار میکنی
کاترین: اومدم عنت کنم...به چ حقی منو بازی میدی....کثافت....اشغال...بی احساس عنتررر میمون.....
سوزی: ببین حد خودتو بدون وگرنه میبینیم کی عن میشه.....دختره مردنی......کوک اگه بخاطر تو نبود الان همنیجا چالش میکردم
کاترین: نه تورو خدا بیا این کارم بکن......دختره نکبتتتت.....
سوزی: هوییییی بفهممم چی میگی............هرزه...
کاترین:چیییییی؟؟؟؟ با منیی؟؟؟الان میکنمتتتتت......
اینجور میشه که کاترین و سوزی میوفتن بخ جون هم و گیس و گیس کشی راه میوفتد........
کوک: ول کنیننننن......اهههه......
کاترین و سوزی:😐
کوک: برید عقببب......سوزی چ وضعشه......کاترینن چرا اومدی اینجا
کاترین: ببند...دلم خنک شد.......اخخخ.....
کوک: پیشد؟؟؟
کاترین: احساس میکنم دهنم پر خونه.......
کوک: چییییی..........
سوزی: چیشد....نمیره......بدبخت شم😐😐😦😯
کاترین: منو بغلم کرد و برد بیمارستان...............
۱۷.۲k
۲۹ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.