𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞³⁸
𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞³⁸
پلیس کلیدو برداشت و به سمتم اومد و اونو به دست مامور پلیسیکه کنار من بود داد....
جیمین: اتت*داد*...بهت قول میدم از اون زندان کوفتی فرار کنم.........مواظب خودت باش*تردید*
ات: جی...مین*گریه*
بردنش...............حالا من چیکار کنم؟......پلیسی که کنارم بود مچ دستمو گرفت و به سمت ماشین پلیس رفت و منو سوار کرد.....تموم راه گریه کردم.....
پلیس: بگو خونت کجاس*عصبی. رفتار ناپسند با ات*
از قبل جیمین تو یه کاغذ آدرسو نوشته بود....کاغذو با دستای لرزون بهش دادم..........
(فلش بک ¹⁵دقیقه بعد)
به خونه که رسیدیم پیاده شدم.........درو باز کردم و وارد شدم.......بعد از اینکه در واحد خودمون رو باز کردم....و بعد قفل....بی جون به سمت حموم رفتم...............تنها جایی که دردام خالی میشد..........وان رو پر آب کردم و لباسامو دراوردم....این دلیل دلشورم بود...................چند دقیقه بعد دوش کوتاهی گرفتم و لباسای قبلیم رو پوشیدم......رفتم رو مبل و با موهای خیس بلند نشستم....پ.اهامو بغل کردم و گریه کردم..................
پلیس کلیدو برداشت و به سمتم اومد و اونو به دست مامور پلیسیکه کنار من بود داد....
جیمین: اتت*داد*...بهت قول میدم از اون زندان کوفتی فرار کنم.........مواظب خودت باش*تردید*
ات: جی...مین*گریه*
بردنش...............حالا من چیکار کنم؟......پلیسی که کنارم بود مچ دستمو گرفت و به سمت ماشین پلیس رفت و منو سوار کرد.....تموم راه گریه کردم.....
پلیس: بگو خونت کجاس*عصبی. رفتار ناپسند با ات*
از قبل جیمین تو یه کاغذ آدرسو نوشته بود....کاغذو با دستای لرزون بهش دادم..........
(فلش بک ¹⁵دقیقه بعد)
به خونه که رسیدیم پیاده شدم.........درو باز کردم و وارد شدم.......بعد از اینکه در واحد خودمون رو باز کردم....و بعد قفل....بی جون به سمت حموم رفتم...............تنها جایی که دردام خالی میشد..........وان رو پر آب کردم و لباسامو دراوردم....این دلیل دلشورم بود...................چند دقیقه بعد دوش کوتاهی گرفتم و لباسای قبلیم رو پوشیدم......رفتم رو مبل و با موهای خیس بلند نشستم....پ.اهامو بغل کردم و گریه کردم..................
۱۰.۵k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.