دختری از جنس جاسوس(پارت85)
ساعت دوازده شب بود انیا و دامیان متنظر بودن دایانا و دوت تغییر شکل بدن اما خبری نشد
دامیان:خب باید بخوابیم احتمالا تو خواب اتفاق میوفته
دایانا و دوت:چشم
همه رفتن تو اتاقشونو خوابیدن
(فردا)
انیا و دامیان باصدای جیغ دایانا و دوت از خواب پاشدن
دایانا:تو چرا سگ شدی اونم سیاه وحشت کردم
دوت:تو خودت گربه شدی
دامیان اومد دیدشون شروع کرد خندیدن
دامیان:چیزی نیس بچه ها این اتفاق باید می افتاد
دایانا:حالا چجوری مث اولمون بشیم
دامیان:کاری نداره فقط اروم باشید
بعد انیا و دامیان رفتن یکم نازشون کردن تا اروم شدن مث اولشون شدن
انیا:حالا برید صبحانه بخورید تا برید مدرسه
دایانا و دوت:چشم
(سالن غذاخوری)
دایانا و تالیا و مارگو داشتن غذا میگرفتن که یهو تام اومدو دست دایانا رو گرفت بردش سمت حیاط پشتی
دایانا:احمق ولم کننننن(سرخ)
تام:یه دیقه ساکت باش
ذهن تام:مقام این دختر خیلی بالاست اگه باهاش دوست بشم برا خانوادم سود داره هرچی نباشه مقامش از خانوادم بالاتره
(حیاط پشتی)
تام دایانا رو چسبوند به دیوار
دایانا:توروخدا دست از سرم بردار اشغال انگار نه انگار کلا هفت سالشه
تام:ساکت شو
بعد تام دستشو میزاره جلوی دهن دایانا تا صداش درنیاد
ذهن دایانا:اگه من تورو اخر نکشتم
تام:یا به حرفم گوش میدی یا…
حرف تام قطع شد چون دایانا دیگه هم لجش گرفته بود هم نفسش بند اومده بود برا همین دست تامو لیس زده بود تا ولش کنه
دایانا:نمیگی نفس کم میارم اشغال(سرخ)
تام سریع رفت دستشو شست بعد هم زنگ کلاس خوردو همه رفتن سرکلاساشون
(زنگ تفریح)
دوت داشتراه میرفت که پاش به پای کاترین گیر کردو خورد زمین کاترینم تعادلشو از دست دادو افتاد رو دوت
کاترین گوجه و لبو رو رد کرده بود
الیزابت:کاترین؟!
کاترین کلا تو شوک بود حتی صدای کسی رو هم نمیشنید
مارکو و تایلر:دوت؟!
دامیان:خب باید بخوابیم احتمالا تو خواب اتفاق میوفته
دایانا و دوت:چشم
همه رفتن تو اتاقشونو خوابیدن
(فردا)
انیا و دامیان باصدای جیغ دایانا و دوت از خواب پاشدن
دایانا:تو چرا سگ شدی اونم سیاه وحشت کردم
دوت:تو خودت گربه شدی
دامیان اومد دیدشون شروع کرد خندیدن
دامیان:چیزی نیس بچه ها این اتفاق باید می افتاد
دایانا:حالا چجوری مث اولمون بشیم
دامیان:کاری نداره فقط اروم باشید
بعد انیا و دامیان رفتن یکم نازشون کردن تا اروم شدن مث اولشون شدن
انیا:حالا برید صبحانه بخورید تا برید مدرسه
دایانا و دوت:چشم
(سالن غذاخوری)
دایانا و تالیا و مارگو داشتن غذا میگرفتن که یهو تام اومدو دست دایانا رو گرفت بردش سمت حیاط پشتی
دایانا:احمق ولم کننننن(سرخ)
تام:یه دیقه ساکت باش
ذهن تام:مقام این دختر خیلی بالاست اگه باهاش دوست بشم برا خانوادم سود داره هرچی نباشه مقامش از خانوادم بالاتره
(حیاط پشتی)
تام دایانا رو چسبوند به دیوار
دایانا:توروخدا دست از سرم بردار اشغال انگار نه انگار کلا هفت سالشه
تام:ساکت شو
بعد تام دستشو میزاره جلوی دهن دایانا تا صداش درنیاد
ذهن دایانا:اگه من تورو اخر نکشتم
تام:یا به حرفم گوش میدی یا…
حرف تام قطع شد چون دایانا دیگه هم لجش گرفته بود هم نفسش بند اومده بود برا همین دست تامو لیس زده بود تا ولش کنه
دایانا:نمیگی نفس کم میارم اشغال(سرخ)
تام سریع رفت دستشو شست بعد هم زنگ کلاس خوردو همه رفتن سرکلاساشون
(زنگ تفریح)
دوت داشتراه میرفت که پاش به پای کاترین گیر کردو خورد زمین کاترینم تعادلشو از دست دادو افتاد رو دوت
کاترین گوجه و لبو رو رد کرده بود
الیزابت:کاترین؟!
کاترین کلا تو شوک بود حتی صدای کسی رو هم نمیشنید
مارکو و تایلر:دوت؟!
۳.۲k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.