عاشق شدن part¹³
تهیونگ:سلام
جیمینو نامجون :سلام
تهیونگ:دخترا کجان؟
نامجون:دارن بیرون لایو میگیرن
جیمین:ا.ت کجاس
تهیونگ:خسته بود خوابیده
جیمین:اهااا بااااش
نامجون :چرا تنها گذاشتیش؟
تهیونگ:گفتم راحت باشه
نامجون :بااااشه خود دانی
ویو ا.ت
پاشدم دیدم روی یه تخت خوابیدم یاد ماره افتادم بدنم مور مور شد و از اتاق رفتم بیرون
ا.ت:ته
تهیونگ:هااا ا.ت بیدار شدی
ا.ت:اوهوم*بغض
تهیونگ:حالت خوبه
ا.ت:نه حالم خوب نیست نمیتونم اون لحظه رو فراموش کنم
ویو تهیونگ
بهم گفت حالش خوب نیست منم برای اینکه آرومش کنم یکم نزدیکش شدم و اشکاشو پاک کردم که یهو خودشو ول کرد تو بغلم من که شکه شده بودم بغلش کردم ا.ت دستاشو محکم میفشرد به بدنم معلوم بود حالش خوب نیس رفتم براش یه چای آرامش بهش آوردم اونو خورد و دوباره منو بغل کرد برام عجیب بود که اون دختر مغرور اینقدر یهو حساس و شکننده شده باشه البته من از خدام بود که ا.تو بغل کنم اما نمیخواستم اذیتش کنم اما اون به خواس خودش منو بغل کرده بود
تهیونگ:ا.ت
ا.ت:هاااا*آروم
تهیونگ:به نظرم برای اینکه فراموشش کنی بهتره با دخترا وقت بگذرونی برو بیرون اونا دارن دوکبوکی درس میکنن بهشون کمک کن
ویو ا.ت
دلم نمیخواست برم تو اون حیات که پر از علفه اما خب باید حواسمو پرت میکردم پس رفتم پیش دخترا و بهشون کمک کنم گه تازه داشتن شروع میکردن
دایانا :خب دخترا بیاین هرکی برا دوس پسر خودش غذا درست کنه آمل تو غذا یه چیزی بریزیم تا ببینیم کدوم یک ازونا دوس دخترشو بیشتر دوست داره
یونا :فکر خوبیه*نیشخند
ا.ت:خب اونجوری که غذا کوفتشون میشه
دایانا:نه حال میده
اونا مثل من کرمای فعالی داشتن رفتیم تا درست کنیم دایانا گف که میخواد تووغذا فلفل قرمز بریزه
یونا گف میخواد پودر زنجبیل بریزه منم که خیلی کرم فعالی داشتم گفتم که میخوام
فلفل قرمز ، پودر زنجبیل ،و تخم مرغ خام بریزم
اول دوکبوکی رو ریختم تو یه کاسه با تخم مرغ خام قاطی کردم بعد فلفل و زنبیل و پاچیدم روشو دو تا قارچ که تو آب نمک قلطونده شده بودو گذاشتم کنار غذا ظاهرش خیلی خوب شده بود اما مزشو خدا میدونه
😍😘🥰
جیمینو نامجون :سلام
تهیونگ:دخترا کجان؟
نامجون:دارن بیرون لایو میگیرن
جیمین:ا.ت کجاس
تهیونگ:خسته بود خوابیده
جیمین:اهااا بااااش
نامجون :چرا تنها گذاشتیش؟
تهیونگ:گفتم راحت باشه
نامجون :بااااشه خود دانی
ویو ا.ت
پاشدم دیدم روی یه تخت خوابیدم یاد ماره افتادم بدنم مور مور شد و از اتاق رفتم بیرون
ا.ت:ته
تهیونگ:هااا ا.ت بیدار شدی
ا.ت:اوهوم*بغض
تهیونگ:حالت خوبه
ا.ت:نه حالم خوب نیست نمیتونم اون لحظه رو فراموش کنم
ویو تهیونگ
بهم گفت حالش خوب نیست منم برای اینکه آرومش کنم یکم نزدیکش شدم و اشکاشو پاک کردم که یهو خودشو ول کرد تو بغلم من که شکه شده بودم بغلش کردم ا.ت دستاشو محکم میفشرد به بدنم معلوم بود حالش خوب نیس رفتم براش یه چای آرامش بهش آوردم اونو خورد و دوباره منو بغل کرد برام عجیب بود که اون دختر مغرور اینقدر یهو حساس و شکننده شده باشه البته من از خدام بود که ا.تو بغل کنم اما نمیخواستم اذیتش کنم اما اون به خواس خودش منو بغل کرده بود
تهیونگ:ا.ت
ا.ت:هاااا*آروم
تهیونگ:به نظرم برای اینکه فراموشش کنی بهتره با دخترا وقت بگذرونی برو بیرون اونا دارن دوکبوکی درس میکنن بهشون کمک کن
ویو ا.ت
دلم نمیخواست برم تو اون حیات که پر از علفه اما خب باید حواسمو پرت میکردم پس رفتم پیش دخترا و بهشون کمک کنم گه تازه داشتن شروع میکردن
دایانا :خب دخترا بیاین هرکی برا دوس پسر خودش غذا درست کنه آمل تو غذا یه چیزی بریزیم تا ببینیم کدوم یک ازونا دوس دخترشو بیشتر دوست داره
یونا :فکر خوبیه*نیشخند
ا.ت:خب اونجوری که غذا کوفتشون میشه
دایانا:نه حال میده
اونا مثل من کرمای فعالی داشتن رفتیم تا درست کنیم دایانا گف که میخواد تووغذا فلفل قرمز بریزه
یونا گف میخواد پودر زنجبیل بریزه منم که خیلی کرم فعالی داشتم گفتم که میخوام
فلفل قرمز ، پودر زنجبیل ،و تخم مرغ خام بریزم
اول دوکبوکی رو ریختم تو یه کاسه با تخم مرغ خام قاطی کردم بعد فلفل و زنبیل و پاچیدم روشو دو تا قارچ که تو آب نمک قلطونده شده بودو گذاشتم کنار غذا ظاهرش خیلی خوب شده بود اما مزشو خدا میدونه
😍😘🥰
۶.۲k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.