تیمارستان انسان ها
تیمارستان انسان ها
part 22
رفتیم تو ماشین نشستیم و ب سمت خونه حرکت کردیم. جونگ کوک و کای جلو نشستن و باهم گپ زدن و منم صندلی عقب دراز کشیدم. زیادی خسته بودم و یکم نیاز ب استراحت داشتم.چشام سنگین شد..
ویو جونگ کوک
باید میفهمیدم در نبود من با کیا حرف زده، ب کای هم مشکوک بودم. پشت سرمو نگاه کردم و ماریا رو دیدم ک خوابش برده، حالا وقت سوال پرسیدن بود.
_کای
_بله؟
_اومم..ماریا رو تا کجا میشناسی؟
_ با اینکه نمیدونم چرا میپرسی ولی من فقط میدونم دوست دانشگاه کلارا بوده و اسمش ماریا ست.
_ فقط همینا رو میدونی؟ یعنی هیچ چیز دیگه ای نمیدونی؟
_ نه نمیدونه(خواب آلود)
_ آممم رسیدیم میتونید پیاده شید
_ ممنون کای.
_ خواهش میکنم.
ب کای چشم غره رفتم و پیاده شدم.
میخواستم برم داخل ک ماریا گفت: وایسا کارت دارم.
وایسادم ببینم ماریا چیکارم داره ک منو کشید کنار و گفت: براچی انقد اون بدبختو سیمجین میکنی؟ مگه چیکارت کرده؟
_نباید بدونم با کی حرف میزنی؟ شاید اونم مث سویین باشه، میخوای چیکار کنی؟ زورت میرسه جلوشو بگیری؟
_ نه زورم نمیرسه ولی توعم دیگه داری زیادی حساسیت نشون میدی، اون با من هیچکاری نداره خب.
_خیلی خب، با...
_توروخدا دوباره قهر نکن دیگه.
_داشتم اوکی میدادم ک مشکلی ندارم، خودت خیلی حساس نیستی؟(خنده)
_نخیرم(تک خنده)
ویو ماریا:)
رفتیم داخل و ب همه سلام دادیم.(پدربزرگ کلارا و کای و پ/ک مینویسم)
پ/ک: بچه ها بفرمایید ناهار، آه شما باید مهمون جدید ما باشین درسته؟(با لبخند)
_بله خودم هستم.(با لبخند)
پ/ک: پس دیگه شروع کنید بچه ها.
داشتم میخوردم ک کلارا در گوشم گفت: جون چ کراشیه(هول بازی)
با کردن قاشق تو رون پاش احساسمو نسبت ب حرفش نشون دادم.
کلارا: آااااااااای پامممممم.
کای: زنده ای؟
کلارا: آره بابا خوبم خوبم.
با کلارا رفتم و کنار جونگ کوک نشستم یعنی من بین کلارا و جونگ کوک بودم.
کای هم پیش پدربزرگش اون طرف میز نشسته بود.
part 22
رفتیم تو ماشین نشستیم و ب سمت خونه حرکت کردیم. جونگ کوک و کای جلو نشستن و باهم گپ زدن و منم صندلی عقب دراز کشیدم. زیادی خسته بودم و یکم نیاز ب استراحت داشتم.چشام سنگین شد..
ویو جونگ کوک
باید میفهمیدم در نبود من با کیا حرف زده، ب کای هم مشکوک بودم. پشت سرمو نگاه کردم و ماریا رو دیدم ک خوابش برده، حالا وقت سوال پرسیدن بود.
_کای
_بله؟
_اومم..ماریا رو تا کجا میشناسی؟
_ با اینکه نمیدونم چرا میپرسی ولی من فقط میدونم دوست دانشگاه کلارا بوده و اسمش ماریا ست.
_ فقط همینا رو میدونی؟ یعنی هیچ چیز دیگه ای نمیدونی؟
_ نه نمیدونه(خواب آلود)
_ آممم رسیدیم میتونید پیاده شید
_ ممنون کای.
_ خواهش میکنم.
ب کای چشم غره رفتم و پیاده شدم.
میخواستم برم داخل ک ماریا گفت: وایسا کارت دارم.
وایسادم ببینم ماریا چیکارم داره ک منو کشید کنار و گفت: براچی انقد اون بدبختو سیمجین میکنی؟ مگه چیکارت کرده؟
_نباید بدونم با کی حرف میزنی؟ شاید اونم مث سویین باشه، میخوای چیکار کنی؟ زورت میرسه جلوشو بگیری؟
_ نه زورم نمیرسه ولی توعم دیگه داری زیادی حساسیت نشون میدی، اون با من هیچکاری نداره خب.
_خیلی خب، با...
_توروخدا دوباره قهر نکن دیگه.
_داشتم اوکی میدادم ک مشکلی ندارم، خودت خیلی حساس نیستی؟(خنده)
_نخیرم(تک خنده)
ویو ماریا:)
رفتیم داخل و ب همه سلام دادیم.(پدربزرگ کلارا و کای و پ/ک مینویسم)
پ/ک: بچه ها بفرمایید ناهار، آه شما باید مهمون جدید ما باشین درسته؟(با لبخند)
_بله خودم هستم.(با لبخند)
پ/ک: پس دیگه شروع کنید بچه ها.
داشتم میخوردم ک کلارا در گوشم گفت: جون چ کراشیه(هول بازی)
با کردن قاشق تو رون پاش احساسمو نسبت ب حرفش نشون دادم.
کلارا: آااااااااای پامممممم.
کای: زنده ای؟
کلارا: آره بابا خوبم خوبم.
با کلارا رفتم و کنار جونگ کوک نشستم یعنی من بین کلارا و جونگ کوک بودم.
کای هم پیش پدربزرگش اون طرف میز نشسته بود.
۵.۴k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.