ازدواج اجباری پارت51
.........ا.ت
چشمام رو باز کردم دیدم جونگکوک بین در بالکن وایسا ده اه باید این همه مدت کجا بوده باشه اه لع*نتی کل بدنم از سرما صفت شده چطور خوابم برده نگاهم کردو گفت
جونگکوک:بیا تو چرا توی این سر ما خوابیدی
یک نگاهش کردم بعد چشمام رو چرخوندم انگار خیلی نگرانمه پاشدم و اومدم تو اونم دنبالم اومد
جونگکوک: برات غذا اوردم بیا بخور
جوابش رو ندادم رفتم تو حما*م و دندان هام رو شستم و اومد بیرون دیدم همونطور منتظرمه رفتم تو تخت و پتو رو کشیدم رو سرم اومد نزدیک ایستاد
جونگکوک:عزیزم پاشو گشنت میشه چیزی نخوردی
ا.ت:به تو چه
جونگکوک: باشه تو از من عصبی چرا غذاتو نمی خوری اینطوری خودت گشنه میشی نه من
اینو گفت و رفت رو مبل نشست منم چشمام رو بستم و خوابیدم
چشمام رو باز کردم دیدم افتاب در اومده و اتاق رو شنه دیم جونگکوک کنترم دستشو گذاشته زیر سرش و داره نگاهم میکنه بهش نگاه کردم تو چشمای قشنگش گم شدم و موهای مشکی بلندش که رو پیشونیش بود لبخند زد
جونگکوک:صبح بخیر فرشته من
ا.ت:صبح بخیر
بعد پاشدم و رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون دیدم جونگکوک تو بالکن با بالات*نه لخ*ت تو بالکن در حال حرف زدن با تلفنه احمق سرما میخوره و شاید بقیه ببیننش اه به من چه رفتم یمت کمد و لباس د اوردم و پوشیدم
جونگکوک هم رفت حمو*م منم رفتم موهام رو خشک کردم و باز گزاشتم ای خدا خیلی گشنمه از دیروز چیزی نخوردم دارم بیهوش میشم جونگکوک اومد بیرون لباس پوشید لباساش راحتی بودن متعجب نگاهش کردم که گفت
جونگکوک:امروز نمیرم شرکت
ا.ت:باشه
جونگکوک: خب بیا بریم صبحانه بخوریم
رومو چرخوندم و گفتم
ا.ت:تو برو من بعدن میخورم
اومد طرفم و از پ*شت بغ*لم کرد و دستش رو دور ک*مرم محکم کرد و گر*دنم رو بوسید
جونگکوک: کوچولوی من تو هنوز ازم عصبی
این گفت وقتی هنوز نفسای گرمش بهگر*دنم می خورد بدنم لرزید لعنتی چرا اینقد روم تاثیر میزاره
ا.ت:من عصبی نیستم
جونگکوک: معذرت میخوام شیرینم همسر زیبام تو واقعا خیلی لجبازی من چیکارکنم وقتی به حرفام گوش نمیدی
من نمیخوام مثل اونا باشی و خودتو با اونا یکی کنی نمی خوام تنها زن زندگیم خودشو دچار مشکل کنه میدونم تو منو دوست نداری به خاطر همینه که نمیتونی احساسی که من دارم رو درک کنی
نفس عمیقی کشیدم و رومو کردم طرفش و دستاش رو از خودم جدا کردم گفتم
ا.ت:هر چی باشه این موضوع خانواده گی بود نباید دخالت میکردم در اخر من کیم من تنها دخر خانواده پارکم که برا ابرو خودتون اوردینش نمیخواد احساس بدی داشته باشی
کلافه نگاهم کرد
جونگکوک: این طوری فکر نکن اینطوری نیست
ا.ت:پس چطوره
جونگکوک: اونا دردسر سازن و خودتو با اونا یکی نکن فقط همینو گفتم
ا.ت: تو فکر کردی من حیوانم از وقتی ازدواج کردیم صبح تاشب تو این چهار دیواریم توم که میگی دوستم داری در حالی که همیشه سر کاری و بهم میگی با کسی حرف نزنم تا وقتی برمیگردی وقتیم برگشتی هو *س هاتو توم خا*لی میکنی یا همش سرزنشتم می کنی این کارو کن اون کارو نکن هرطور دوست داری رفتار میکنی من حیوان نیستم
جئون جونگکوک
اخم کرد و دستاشو تو جیبش گذاشت و گفت
جونگکوک:...
چشمام رو باز کردم دیدم جونگکوک بین در بالکن وایسا ده اه باید این همه مدت کجا بوده باشه اه لع*نتی کل بدنم از سرما صفت شده چطور خوابم برده نگاهم کردو گفت
جونگکوک:بیا تو چرا توی این سر ما خوابیدی
یک نگاهش کردم بعد چشمام رو چرخوندم انگار خیلی نگرانمه پاشدم و اومدم تو اونم دنبالم اومد
جونگکوک: برات غذا اوردم بیا بخور
جوابش رو ندادم رفتم تو حما*م و دندان هام رو شستم و اومد بیرون دیدم همونطور منتظرمه رفتم تو تخت و پتو رو کشیدم رو سرم اومد نزدیک ایستاد
جونگکوک:عزیزم پاشو گشنت میشه چیزی نخوردی
ا.ت:به تو چه
جونگکوک: باشه تو از من عصبی چرا غذاتو نمی خوری اینطوری خودت گشنه میشی نه من
اینو گفت و رفت رو مبل نشست منم چشمام رو بستم و خوابیدم
چشمام رو باز کردم دیدم افتاب در اومده و اتاق رو شنه دیم جونگکوک کنترم دستشو گذاشته زیر سرش و داره نگاهم میکنه بهش نگاه کردم تو چشمای قشنگش گم شدم و موهای مشکی بلندش که رو پیشونیش بود لبخند زد
جونگکوک:صبح بخیر فرشته من
ا.ت:صبح بخیر
بعد پاشدم و رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون دیدم جونگکوک تو بالکن با بالات*نه لخ*ت تو بالکن در حال حرف زدن با تلفنه احمق سرما میخوره و شاید بقیه ببیننش اه به من چه رفتم یمت کمد و لباس د اوردم و پوشیدم
جونگکوک هم رفت حمو*م منم رفتم موهام رو خشک کردم و باز گزاشتم ای خدا خیلی گشنمه از دیروز چیزی نخوردم دارم بیهوش میشم جونگکوک اومد بیرون لباس پوشید لباساش راحتی بودن متعجب نگاهش کردم که گفت
جونگکوک:امروز نمیرم شرکت
ا.ت:باشه
جونگکوک: خب بیا بریم صبحانه بخوریم
رومو چرخوندم و گفتم
ا.ت:تو برو من بعدن میخورم
اومد طرفم و از پ*شت بغ*لم کرد و دستش رو دور ک*مرم محکم کرد و گر*دنم رو بوسید
جونگکوک: کوچولوی من تو هنوز ازم عصبی
این گفت وقتی هنوز نفسای گرمش بهگر*دنم می خورد بدنم لرزید لعنتی چرا اینقد روم تاثیر میزاره
ا.ت:من عصبی نیستم
جونگکوک: معذرت میخوام شیرینم همسر زیبام تو واقعا خیلی لجبازی من چیکارکنم وقتی به حرفام گوش نمیدی
من نمیخوام مثل اونا باشی و خودتو با اونا یکی کنی نمی خوام تنها زن زندگیم خودشو دچار مشکل کنه میدونم تو منو دوست نداری به خاطر همینه که نمیتونی احساسی که من دارم رو درک کنی
نفس عمیقی کشیدم و رومو کردم طرفش و دستاش رو از خودم جدا کردم گفتم
ا.ت:هر چی باشه این موضوع خانواده گی بود نباید دخالت میکردم در اخر من کیم من تنها دخر خانواده پارکم که برا ابرو خودتون اوردینش نمیخواد احساس بدی داشته باشی
کلافه نگاهم کرد
جونگکوک: این طوری فکر نکن اینطوری نیست
ا.ت:پس چطوره
جونگکوک: اونا دردسر سازن و خودتو با اونا یکی نکن فقط همینو گفتم
ا.ت: تو فکر کردی من حیوانم از وقتی ازدواج کردیم صبح تاشب تو این چهار دیواریم توم که میگی دوستم داری در حالی که همیشه سر کاری و بهم میگی با کسی حرف نزنم تا وقتی برمیگردی وقتیم برگشتی هو *س هاتو توم خا*لی میکنی یا همش سرزنشتم می کنی این کارو کن اون کارو نکن هرطور دوست داری رفتار میکنی من حیوان نیستم
جئون جونگکوک
اخم کرد و دستاشو تو جیبش گذاشت و گفت
جونگکوک:...
۴۲.۵k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.